اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیش‌داوری‌های فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم، پیش‌داوری‌های فراوان می‌بینیم.

گفتاری در بارۀ بیست عامل عقب‌ماندگی

مصطفی ملکیان

ویرایش: اسماعیل درمان 

اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیش‌داوری‌های فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم، پیش‌داوری‌های فراوان می‌بینیم.

این خلاصه‌ی از سخنرانی مصطفی ملکیان، متفکر ایرانی، در بارۀ علل عقب ماندگی در ایران است که چند سال قبل ایراد شد. نظر به اشتراکات فرهنگی میان افغانستان و ایران و پهلو زدن این بحث به روانشناسی فردی و اجتماعی، نشر آن را درین‌جا مناسب یافتم.

در صد سال‌ اخير بیشتر كساني‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌ و مطالعه‌ كرده‌اند، معمولاً مجموعه‌ علل‌ و عواملی را كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمی و مسائل‌ نظری برای جامعه‌ شده‌ است‌ و بيچارگی و بدبختی جامعه‌ ما را فراهم آورده را  در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند.

اولين‌ محور مداخله‌ كشورهای خارجی، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبی‌ها بوده‌ است. دومين‌ نكته‌ رژيم‌های سياسی حاكم‌، و مساله‌ سوم‌ تلقی مردم‌ از دين‌ بوده‌ است.

اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌های مختلف‌ بر يكی از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولاً كسی هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ را انكار كرده‌ باشد. اما مساله‌ای كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگی مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر آسيب‌شناسی فرهنگی مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی چه‌ امور نامطلوبی در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معنای انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌.، ولي‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌ نگرش‌های فرهنگی ماست.

در باب نگرش‌های فرهنگی هم من یک تفسیر دوگانه دارم. من معتقدم وقتی گفته می‌شود که «از ماست که بر ماست»، و این‌که گفته می‌شود «ما باید از درون تغییر کنیم»، دو نوع تغییرکردن مراد است که من به یک نوع آن می‌پردازم.

گاه وقتی گفته می‌شود که «ما باید عوض شویم» یعنی تا ما رفتار اخلاقی سالمی نداشته باشیم وضع‌مان بهبود پیدا نمی‌کند و این نکته گفته می‌شود که سود سرانجام و بالمال همه در اخلاقی زیستن است. این اخلاقی زیستن یکی از دو مطلب محل اشاره من است. اما وضع فرهنگی به بحث اخلاقی ما بستگی ندارد و به یک سلسله نگرش‌های ذهنی هم بستگی دارد و من می‌خواهم به این نگرش‌های ذهنی بپردازم.

نگرش‌های ذهنی اموری اند که آگاهانه یا ناآگاهانه در ما راسخ شده‌اند و ما در همه‌ی کنش‌ها و واکنش‌ها تحت تاثیر این نگرش‌ها هستیم که لزوماً جنبه اخلاقی هم ندارند و برای تغییر آنها نباید رفتار اخلاقی ما تغییر کند. برعکس این نگرش‌ها هستند که اخلاق ما را به سمت ناسالمی می‌کشند. می‌شد این نگرش‌ها را تحت عنوان جامعه‌شناسی قوم ایرانی بحث کرد. اما موضوع بحث من دربارۀ جامعه‌شناسی ایران معاصر نیست. به تعبیر دیگر من به این بحث نمی‌پردازم که شاخه‌ای از روانشناسی، روانشناسی اقوام است و شاخه‌ای از جامعه‌شناسی و روانشناسی مربوط به اقوام است. بنابراین سخنان را نباید در عداد کتاب «روح ملت‌ها»ی زیگفرید یا نوشته مرحوم بازرگان که گفتند «زیگفرید به روح ملت ایران نپرداخته و من به روح ملت ایرانی می‌پردازم تا نوشته کاملتری بشود»، قرار داد. آن بخش از مسائل فرهنگی که به نگرش‌های ایرانیان مربوط می‌شود من بیست عامل را احصا کرده ام .استدلال‌های من هم بر این مطالب بیشتر درون‌نگرانه است. یعنی مخاطب باید به درون خودش مراجعه کند و ببیند که در خودش چنین حالتی وجود دارد و اگر وجود دارد می‌توان گفت سخن روی صواب دارد.


اول: پیش‌داوری

اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیش‌داوری‌های فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم، پیش‌داوری‌های فراوان می‌بینیم. این پیش‌داوری‌ها در کنش و واکنش‌های اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارند. معمولاً وقتی گفته می‌شود پیش‌داوری، بیش‌تر پیش‌داوریِ منفی محل نظر است ولی آثار مخربِ پیش‌داوری منحصر به پیش‌داوری منفی نیست. پیش‌داوری‌های مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینی‌های نابه‌جا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایه‌های اجتماعی داریم.


دوم: جزمیت و جمود

نوعی جزمیت (دگماتیزم) و جمود در ما ریشه کرده است. من اصلا تحقیقات روانشناختی و تحقیقات تاریخی در این باره ندارم که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است، یعنی واقعیت آن برای من محلِ انکار نیست، اگرچه تبیین‌اش برای من امکان‌پذیر نیست. آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر می‌شود این است که باور ما یک ضمیمه‌ی دارد. یعنی ممکن‌ است که ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است. این سالم است. اما اگر معتقد باشیم که فلان گزاره محال است که درست نباشد، این «محال است» انسان را تبدیل به انسان دگمی می‌كند؛ و ما کمتر می‌شود که به چیزی معتقد باشیم و یک «محال است» منضم به این اعتقادمان نباشد. به تعبیر دیگر وقتی ما یک عقیده داریم که فلان گزاره «صحیح است»، یک عقیده دوم داریم که «گریزناپذیر است» که فلان گزاره صحیح نباشد.


سوم: خرافه‌پرستی

ویژگی دیگر ما خرافه‌پرستی است، هم خرافه در بافتِ دینی و مذهبی و هم در بافت‌های غیردینی و مذهبی. خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است. اما مهم‌تر این است که به معنای سکولار آن هم خرافه‌پرست استیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد، ولی ما هم‌چنان آن عقاید را در کف داریم. این سه مساله را می‌توان سه فرزند «استدلال‌ناگرایی» ما دانست. هر که اهل استدلال نباشد، اهل این سه است؛ بنابراین راه حل درمان این سه، تقویت روحیه استدلال‌گرایی است.


چهارم: بهادادن به داوری‌های دیگران نسبت به خود

ما به ندرت در «من»ی که از خودمان تصور داریم زندگی می‌کنیم، و همیشه توجه مان به «من»ی است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بهادادن به داوری‌های دیگران علت العلل یک سلسله مشکلات فرهنگی جامعه ماست.


پنجم: هم‌رنگی با جماعت

نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است، به این معنا که ما هیچ‌وقت در برابر جمهوری که با آن سروکار داریم نتوانسته ایم سخنی بگوییم که در مقابله با آن است و همیشه هم‌رنگ شدن با جماعت برای ما مهم است.


ششم: تلقین‌پذیری

تلقین یعنی رایی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قراردادن. هر وقت شما در برابر هر عقیده‌ی نظر مخالفان آن را هم خواستید نشان می‌دهد که تلقین‌پذیر نیستید. تلقین‌پذیری یعنی قبول تک‌آوایی.


هفتم: القاپذیری

القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقین‌پذیری متفاوت است. در القا یک رای آنقدر تکرار می‌شود تا تکرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم «فلان گزاره صحیح است»، شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای این‌که دلیل بیاورم، 200 بار فلان گزاره را تکرار می‌کنم و کم کم ما فکر می‌کنیم که تکرار «مدعا» جای «دلیل» را می‌گیرد. یعنی به جای اقامه‌ی «دلیل»، خودِ «مدعا» تکرار می‌شود و این هنری است که در پروپاگاندا یا آوازه‌گری (تبليغات) وجود دارد.

این‌که رسانه‌ها وقتی در دست قدرت‌ها قرار می‌گیرند آن‌ها خوشحال می‌شوند به دلیل وجود همین روحیه‌ی القاپذیری در مردم است. و اِلا اگر ملتی القاپذیر نباشد، هرچه که رسانه‌ها بگویند چون مردم دائماً دلیل می‌خواهند، کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمی‌کند.

مراد تقلید به معنای روانشناختیِ آن یعنی این‌که من آگاهانه یا ناآگاهانه تحتِ الگوی شخصی ديگر باشم. یعنی من «خودم» را مانند «تو» می‌کنم و به تو تشبّه می‌جویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفته‌ام.


هشتم: تقلید

منظور من از تقلید نه آن است که در فقه گفته می‌شود. مراد تقلید به معنای روانشناختیِ آن است. یعنی این‌که من آگاهانه یا ناآگاهانه تحتِ الگوی شخصی ديگر باشم. یعنی من «خودم» را مانند «تو» می‌کنم و به تو تشبّه می‌جویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفته‌ام. آنچه که در عرفان گفته می‌شود که تشبّه به خدا بجویید اگر این کار را با انسان‌ها انجام دادیم تعبیر به تقلید می‌شود و این تقلید هم در ادیان و مذاهب و عرفان مورد توبیخ است.


نهم: تعبّد

تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفاً به این دلیل که «فلان شخص» آن را گفته است. یعنی اين‌که «فلان گزاره صحیح است» چون «فلان شخص» گفته است. در اين صورت من اهل تعبدم. آیه‌ای در قرآن است که معمولاً کم‌تر نقل می‌شود: «اتخذو احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» که در باب روحانیت نصارا و یهود است که فراوان می‌گوید که یهودیان و نصارا روحانیون خود را می‌پرستیدند، چه مِن دون الله را به جای خدا بگیرم یا علاوه بر خدا.  صحابیِ از امام باقر می‌پرسد که آیا واقعا می‌پرستیدند، . حضرت در جواب می‌گوید: «هرگز این‌گونه نیست. روحانیون مسیحی به مردم نمی‌گفتند که ما را بپرستید و اگر هم می‌گفتند کسی نمی‌پرستید. اما این‌که قرآن به آنها این نسبت را می‌دهد به این دلیل است که رفتاری که با خدا باید می‌داشتند با روحانیون خود داشتند».

مجموعۀ عوامل دسته دوم ناشی از یک عمل واحد است و آن این‌که ما زندگی اصیل نداریم. زندگی اصیل به تعبیر روانشناسان انسان‌گرا و به تعبیر عرفا یعنی زندگی براساس فهم و تشخیص خود. زندگی اصیل را فقط کسانی انجام می‌دهند که دو سرمایه دارند: عقل در مسائل نظری و وجدان درمسائل عملی.


دهم: شخصیت‌پرستی

کمتر مردمی به اندازه‌ی ما شخصیت‌پرستند، و شخصیت‌پرستی جز این نیست که شخصیتی را بر خود عرضه می‌کنيم و خوبی‌هایی که در زندگی اطراف خودمان نمی‌بینیم از سر ِ توهّم او نسبت می‌دهیم و او را به دست خودمان بزرگ می‌کنیم.


يازدهم: تعصب

تعصب هم‌اُفق با شخصیت‌پرستی است. تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم. اگر من شیفته آن‌چه که دارم شدم و فکر کردم جای نداشته‌ها را هم برایم می‌گیرد، من نسبت به آن تعصب پیدا کرده‌ام و این‌جاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا می‌کنم. گروهی «خودی» می‌شوند و گروهی «غیرخودی». قرآن خودی و غیرخودی را رد کرده است، چرا که درباره حُبّ و بغض می‌گوید «وقتی با گروهی دشمن اید، دشمنی باعث نشود درباره آن‌ها عدالت و انصاف را فراموش کنید». درباره دوستی هم می‌گوید «حمیّتِ جاهلیت شما را نگیرد». حمیت جاهلیت یعنی این‌که چون «فلانی از قبیله من است» طرف او را چه ظالم باشد یا عادل، می‌گیرم. به عبارت دیگر ویژگی‌های خود او مهم نیستند بلکه ویژگی‌های تعلقی او مهم اند.


دوازدهم: اعتقاد به برگزیده‌گی

هر کدام از ما اگر به خودمان رجوع کنیم، می‌بینیم به نوعی فکر می‌کنیم كه مورد لطف خدا هستیم. یعنی درست است که ممکن است وضع ما به «مو بند باشد، اما پاره نمی‌شود» و اکثر اِهمال‌ها و بی‌ توجهی‌ها ناشی از همین نکته است. لاپینیس اصطلاحی داشت که برای موارد دیگری به کار می‌برد. این اصطلاح «هماهنگیِ پیش‌بنیاد» بود، به معنی این‌که گویا همۀ امور از پیش حاصل آمده است؛ اما گویا ما این هماهنگی پیش‌بنیاد را راجع به خودمان قائل‌ایم.


سيزدهم: تجربه نیاندوختن از گذشته

پس از اقدامات انسان‌دوستانۀ افرادی چون ماندلا و واسلاوهاول و اقدامات انسان‌دوستانی که در باب فرهنگی کردن سیاست تلاش کرده اند، زیاد شنیده‌ایم که «ببخش و فراموش کن» یا «ببخش و فراموش نکن». اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید، باز هم از همان‌جا ضربه می‌خورید. انسان‌های سالم کسانی استند که در درون‌شان می‌توانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما برعکس این عمل می‌کنیم،از لحاظ عاطفی نمی‌بخشیم و کینه‌جویی در ما زنده است، اما به لحاظ ذهنی فراموش می‌کنیم، چرا که حافظۀ تاریخی ملت ما بسیار کُند و تار است.


چهاردهم: جدّی‌نگرفتن زندگی

سقراط از ما می‌خواست که در عین شوخ‌طبعی، زندگی را جدی بگیریم. کسانی زندگی را جدی می‌گیرند که دو نکته را باور کنند:

الف- باور به مستثنا نبودن از قوانین حاکم بر جهان. دلیل جدی نگرفتن زندگی، مستثنا دانستن خود از قوانین هستی است.

ب  نسبت سنجی در امور: روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که «انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد». انسان‌هایی که زندگی را جدی نمی‌گیرند، چیزهای مهم‌تر را برای چیزهای مهم رها می‌کنند. فراوان اند انسان‌هایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمی‌کنند، اما خطای استراتژیک عظیم دارند، یعنی کُل زندگی را می‌بازند، اما در ریزه‌کاری‌ها وسواس دارند.


پانزدهم: دیدگاه مُبتذل نسبت به کار

دیدگاه کم‌تر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد می‌خواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم، از کار استقبال نمی‌کنیم. در واقع ما کار را اجتناب‌ناپذیر می‌دانیم، در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود «کار جوهر انسان است».


شانزدهم: قائل نبودن به ریاضت

ریاضت در این جا نه به معنای آن‌چه که مرتاضان انجام می‌دهند، بلکه ریاضت به معنای این‌که در زندگی همه چیز را نمی‌توان با هم داشت. بنابراین باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای باارزش‌تری را به دست آورد. قدمای ما می‌گفتند «دنیا، دارِ تزاحم است،» یعنی همۀ محاسن در یکجا قابل جمع نیست. به تعبیر نیما یوشیج «تا چیزها ندهی چیزکی به تو نخواهند داد». در زبان‌های اروپایی «قداست» از مادۀ فداکاری است. عارفان مسیحی می‌گفتند «این‌که فداکاری و قداست از یک ماده اند به این دلیل است که قداست به دست نمی‌آید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان». ولی ما می‌خواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاه‌ِمان نسبت به کار آن‌گونه است، نسبت به مصرف هم دیدگاهِ مان این‌گونه می‌شود و باعث می‌شود دچار مصرف‌زدگی شویم. وقتی ما بحث مصرف‌زدگی را مطرح می‌کنیم که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید. باید گفت مصرف‌زدگی یک دیدگاه است نه یک امکان، یعنی فرد فقیر هم در سويدای دل خود می‌گوید کاش بیش‌تر داشتم و بیش‌تر مصرف می‌کردم. کدام یک از ما برای آرمان‌های خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند؟ این مصرف‌زدگی ما را به دنائت می‌کشد. اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی، در آن صورت مجبور به کُرنش کردن نبودیم.

نكته اول این‌که در باب هر کدام از موارد مطرح شده فکر کنیم که درست است یا نه. اگر درست است اول کاری که باید کرد این است که در شخص خودمان بررسی کنیم. یعنی این‌که این نکته‌ها را ذره‌بین نکنیم و روی دیگران بگیریم، بلکه اول ذره‌بین را روی خودمان بگیریم.


هفدهم: از دست رفتن قوۀ تمییز بین خوشایند و مصلحت

مردمی که منافع کوتاه مدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریب‌خوردگی استند. دلیل موفقیت سیاست‌های پوپولیستی در کشور که در چندسال اخیر هم رواج پیدا کرده، ندیدن منافع درازمدت است. وقتی منافع بلندمدت دیده نشوند، منافع کوتاه مدت تامین می‌شوند، البنخ به قیمت نکبت و ادبار درازمدت.


هجدهم: زیاده‌گویی

ما درست برخلاف آن‌چه که در ادیان و مذاهب گفته می‌شود، زیاده‌گو استیم و پُر حرف می‌زنیم. نقل است که عرفا هم در سکوت تبادل روحی داشتند، اما ما ملت پُرسخنی استیم و آسان‌ترین کار برای ما حرف زدن است.


نوزدهم: زبان‌پریشی

بدتر از پُرسُخنی ما، زبان‌پریشی ما است. زبان‌پریشی به این معناست که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمی‌شود، یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود، اصلاً برخی جملات معنا ندارند. سخنان همه مانند شهرک‌های سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است، اما وقتی فشار می‌دهیم فرو می‌ریزند.  به تعبیر دیگر، حرف‌های ما پشتوانه ندارد، و همۀ ما از صدر تا ذیل یاوه می‌گوییم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند. نوام چامسکی برای این‌که ثابت کند که هر جمله‌ی که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده صرفاً بامعنا نیست، جملاتی می‌گفت. بطور مثال می‌گفت: وقتی می‌گویند «پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است،» قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده، اما بامعنا نیست.


بيستم: ظاهرنگری

ظاهرنگری به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین بر کل کارهای‌مان سایه افکنده است. یعنی به جای آن‌که ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم، فریفته‌ی ظاهر می‌شویم. این ظاهربینی ها ما را برای ظاهرفریبی آماده می‌کند. در هر جا که اخلاق، عرفان و روانشناسی فدای فقه و ظواهر شوند، این روحیه غلبه پیدا می‌کند.

در پایان پیشنهادی دارم که دارای دو نکته است:

نكته اول این‌که در باب هر کدام از موارد مطرح شده فکر کنیم که درست است یا نه. اگر درست است اول کاری که باید کرد این است که در شخص خودمان بررسی کنیم. یعنی این‌که این نکته‌ها را ذره‌بین نکنیم و روی دیگران بگیریم، بلکه اول ذره‌بین را روی خودمان بگیریم.

نکته دوم این‌که اگر مطالب گفته شده درست است، روشنفکران و مصلحان اجتماعی به جای این‌که همیشه از مردم خوب بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجه رژیم سیاسی است، باید ازمجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگوییم چون شما این‌گونه اید، حاکمان هم آن‌گونه اند. حاکمان زايیده این فرهنگ اند. جامعه‌ی که فرهنگ‌اش این باشد، ناگزیر سیاست‌اش هم آن می‌شود و اقتصادش هم آن می‌شود. خطاست که روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای پیداکردن محبوبیت و شخصیت اجتماعی، مجیز مردم را بگویند که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند؛ چرا که رژیم سیاسی ولیده مردم است و رژیم سیاسی بهتر به فرهنگ بهتر نیاز دارد.

یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین با ذکر منبع آزاد است.

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

۶ نظر

  1. احمد راتب نبی زاده

    سلام داکتر صاحب درمان.
    مقاله را خواندم واقعا که مشکلات و عقب ماندگی ها را مو شگافی کرده بود. تشکر از زحمات تان و تشکر از اشتراک گذاری آن به امان خدا باشید.

  2. احمد راتب نبی زاده

    Machine translation failed. retry

  3. ګرانه ډاکتر صیب سلامونه او نیکې پیرزویینې
    هیله من یم چې روغ او سمسور واوسی
    دا لیکنه او یو ډیر نور لیکني مې وکتل، او ولوستل، په رښتیا چې ډیر عالی او په زړه پورې لیکني دي.
    خدای تا راته تل روغ ولری او د لانورو خدمتونو جوګه کړي.
    مننه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.