نوشته: غفار صفا، استاد پیشین تاریخ در دانشگاه کابل
ویرایش: اسماعیل درمان
- مفهوم ناخودآگاه جمعی در نقاشیِ از دمزل برچ
تاریخنگاری معاصر در اروپا از سالهای بیست سدهی گذشته با سرعت چشمگیری دچار دگرگونی شد، و در جریان بیش ازچهارنسل، گونههای نوین و متحولی از تاریخنگاری شکل گرفتند و تکانهای نیرومندی را درعرصههای علوم انسانی و تحولات سیاسی ـ اجتماعی جهان وارد نمودند. در مجموع این نوع تاریخنگاری تحت تاثیر دوگرایش عمده قرار داشت. یکی تحول تاریخنگاری مکتب مارکسیستی از توجه به تاریخ سیاسی به تاریخ اجتماعی و فرهنگی، و دیگری تحول مکتب آنال فرانسوی که اصول بنیادین آن عبارت بودند از: ساختارگرایی (استرکچوالیزم) بجای تخصصگرایی، تاریخ تحلیلی مسئله محور بجای روایتگری سنتی، تاریخنگاری فرهنگی، و سرانجام تحلیل و تجزیهی روح جمعی که اندیشمندانی چون مارک فیور، ژاک برگ و میشل فوکو بر آن تاکید فراوان دارند. این نحلهی اخیر در واقع هنجارهای اجتماعی و فرهنگی، بدیهیات و پیوستگی را مورد پرسش جدی قرار داد.
از نظر تاریخنگاران معاصر، ناخودآگاه جمعی به عنوان بخش اساسی شعور جمعی، در شکلگیری حوادث تاریخی نقش مهمی دارد. ناخودآگاه جمعی در واقع نتیجهی رسوبات شتابزدهی اعصار و سدههای گذشتهی بشر است که در ژرفترین لایههای فرهنگ جوامع بشری جا دارد. به باور کارل یونگ، هر یک از ما وارث تجربههای عام بشری هستیم و بدون اینکه خود بر آن آگاهی داشته باشیم، جهان پیرامون خود را برحسب آن تجربهها سنجش و درک میکنیم.
در غرب با رویکرد به روشنگری بود که تاریخ راهش را از افسانه به مثابهی بخش عمدهی ناخودآگاه جمعی جدا کرد. مدرنیته تنها محصول تحولات اقتصادی – سیاسی نیست، بلکه شکافتن لایههای سختجانِ فرهنگ نیز به نوبهی خود به پیدایش و توسعهی مدرنیته کمک کرد.
و اما در افغانستان، حدود بیشتر از یکصد سال است که تحولات تاریخی در گرو تقابل میان مدرنیته و سنت، در واقع همان بخش ناخودآگاه جمعی ما، باقی مانده است. امروز در اثر رشد و گسترش پدیدهی جهانی شدن، حضور جامعهی جهانی، شبکههای جامعهی مدنی، انترنت و شبکههای اجتماعی دنیای مجازی و هجوم بیسابقهی پدیدههای معاصر، ارزشها و مفاهیم جهانی و مدرنیزم، با نوعی روانپارگی و روانپریشی مواجه هستیم. هیچیک از جریانهای بزرگ اصلاحطلب و ترقیخواه از نهضتهای مشروطهخواهی گرفته تا نهضت امانی، رادیکالیزم چپ و اسلام سیاسی – ایدیولوژیک، نتوانستند خود را از چنبرهی تاثیر ناخودآگاه جمعی رها سازند. برعکس، عناصر سیستماتیک این ناخودآگاه همهی این جریانها را با لایههای زیرین و سختجان آن بطورناگسستنی پیوند زده است. فرهنگ و ادبیات ما پُر است از افسانهها؛ باورهایی که حقایق محض، نقد ناپذیر و مقدس پنداشته میشوند؛ تهماندههای تفکر باستانی و تلفیق آن با باورهای دینی، پدیدههای فکری جدید سیاسی، اجتماعی و ادبی. بدین معنا که جایگاه سنت و ناخودآگاه تنها دین و ایدیولوژی و خرافات نه بلکه گرایشهای معاصر نیز نتوانسته از چنبرهی نفوذ آن بهدور باشد.
در مواجهه با پدیدههای جهانی دو راه بیشتر نداریم، تقابل یا مدارا. تقابل با این پدیدهها و تهاجم فرهنگی پنداشتن آنها از هر پایگاهی که باشد، خواه دینی یا قومی، ما را هرچه بیشتر به عمق این ناخودگاه میرانَد و منجر میگردد به درونگرایی یا به قول ملیگراهای ایرانی «بازگشت به خویشتنِ خویش». همین تقابل است که ما را به این نقطهی بحرانی رسانده است و آنچه که امروزه هواداران جامعهی مدنی بیشتر به آن میپردازند تلاش برای بومی ساختن مفاهیم جهانیست که رویکردیست عبث و تقلیلگرایانه. هنگامی که اروپاییها برای تعریف و توجیه این مفاهیم به تاریخ و فرهنگ باستانی یونان و روم روی آوردند، در این حد در جریان داد و ستد با دنیای بیرونی نبودند. گذشته از آن شرایط دیگری هم برای شان فراهم بود.
آنچه میتواند تبعات زیانبار این تقابل را کاهش دهد و ما را با جهان واقعی وصل کند، نسخه پیچیدن نه، بل پرداختن به شعور ناخودآگاه جمعی ماست. میتوان با کمک روشهای آزمون شدهی تاریخنگاری معاصر، دیرینه شناسی، مردم شناسی، جامعه شناسی، و زبانشناسی نوین به کندوکاو درپیچیدگیها و لایه های ژرف فرهنگ خود پرداخت و آن را بازشناخت. جامعهی ما به تنِ بیماری شباهت دارد که فقط درد را حس میکند، اما آگاه نیست که این درد ازکجا میآید.
برای شکافتن ناخودآگاه جمعی خود نیازمند یک حرکت جدی روشنگرانه هستیم. حرکتی که بتواند بر مجموع تابوها و بدیهیات فرهنگی مان شک ایجاد کند و آنها را از نو مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد. ناخودآگاهی که به عنوان میراث گذشتههای دور تاریخی نسل در نسل، سینه به سینه و ازطریق افسانهها و روایتها و ادبیات کلاسیک به ما رسیده و بسیاری از آنها حالا جزیی از بدیهیات اند که حرف زدن در بارهی شان حساسیتهای شدیدی را بر میانگیزد. دلیل عمده این است که ما به آنها به عنوان «فرهنگ گرانسنگ، ارزشهای والا، غنای فرهنگی، افتخارات تاریخی و میراثهای اجدادی» و در کُل هویت تاریخی خود مینگریم. در نتیجه حاضر نمیشویم تا ذهنیتهایی مانند زنستیزی را در کلاسیکهای محبوب ادبی و عرفانی خود چون شهنامهی فردوسی، مثنوی معنوی یا اشعار حافظ و سعدی بپذیریم، زیرا فکر میکنیم اینها همه حقایق مطلق و بیتناقض اند و هیچگونه پارادوکسی در کار نیست. اما در صورتی که رویکرد نقادانه داشته باشیم، چنین پنداشته میشود که گویا به ارزشهای فرهنگ خودی پشت کرده ایم؛ درحالیکه نقد ارزشهای فرهنگی وسنتی به هیچ وجه کاستن از اهمیت آنها نیست. در واقع با تاریخی ساختن این ارزشها و پذیرفتن حقیقت تاریخی شان رابطهی ما را بیشتر با آن بخش از ارزشها که انعطافپذیر اند و مدارا پرور، مستحکمتر میسازد.
تنها عرصهی فرهنگ، دین و ادبیات نیست که تحت نفوذ سنت و ناخودآگاه جمعی قرار دارد، ساختارهای اجتماعی ما نیز شدیداً متاثراز آن اند. کلیه نهادهای اجتماعی از جمله خانواده به بازتولید قدرت از طریق تامین کنترول ازبالا به پایین، میپردازند. این را نباید فقط یک چالش کوچک در راه تامین حقوق فردی و تساوی جنسیتی و در کُل دموکراسی دانست.
توجه و رویکرد به تاریخ و فرهنگ خودی یکی از انگیزههایی بود که در اروپا منجر به پیدایش ملیگرایی (نشنلیزم/ناسیونالیسم) شد. رشد و گسترش اندیشهی ناسیونالیستی به ملتها، اقوام و کشورهای متعددی کمک کرد تا به خودارادیت و استقلال سیاسی دست یابند و سیستم استعماری فروپاشید. از جانبی این ناسیونالیسم عنصر جعل، تحریف و مبالغه را وسیعاً وارد عرصهی تاریخنگاری کشور- ملتها ساخت. این تحریفها که بسیاری شان افتخارات ملی شمرده میشوند با ناخودآگاه جمعی پیوند ناگسستنی دارند.
از اینرو بازپرداختن به ناخودآگاه جمعی، توضیح و تفسیر تاریخی و دادن تصویری شفاف از آنها، جامعهیی بیمار و روانپریشی چون افغانستان را توان میبخشد تا توهم «تهاجم فرهنگی» را به تعامل فرهنگی در جهان واقعی و مدرن تبدیل نماید.
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا اجازۀ رسمی از مدیریت وبسایت مجاز است!