خودشیفتگی و پیامدهای آن

مصطفی ملکیان

ویرایش: اسماعیل درمان 

خودشیفتگی سبب می‌شود تا ما از زندگی واقعی و سالم دور بمانیم و تصورِ افراطی از شخصیت خود داشته باشیم.
خودشیفتگی سبب می‌شود تا ما از زندگی واقعی و سالم دور بمانیم و تصورِ افراطی از شخصیت خود داشته باشیم.

زمانی که هر فردی میان خودش و دیگران تفاوتی شگرف می‌‎بیند و هر آن‌چه برای خود حق می‌پندارد برای دیگری ناحق می‌داند و به عکس آن، و زمانی که هم‌دلی و مشابهتی میان خود و سایرین نمی‌بیند و نسبت به غیر خود کاملا بی‌تفاوت و گاهی بی‌رحم است، وی دچار خودشیفتگی است. خودشیفتگی سبب می‌شود تا ما از زندگی واقعی و سالم دور بمانیم و تصوری افراطی از شخصیت خود داشته باشیم. خودشیفتگی، حقیقت‌طلبی را می‌سوزاند و واقع‌گرایی را کور می‌کند؛ گویا هماره خود را در آیینه‌ای محدّب می‌نگریم و عظمت و شکوه بی‌پایه و اساسی را به خود نسبت می‌دهیم.

ما همواره انسان‌های خودشیفته‌ای را در زندگی مان دیده‌ایم که چونان قلکی توخالی با سر و صدایی زیاد، احوالات مان را به اشمئزاز نزدیک کرده‌اند، اما شاید این وجه ناپسند را در خود ندیده‌ایم، وجهی که به ما اجازه داده از انسان دیدن دیگران و از حق بهره بردن هر آنچه که ما برای خود حق می‌دانیم، محروم‌شان کنیم. زمانی که خودشیفته‌ایم، از واقعیت وجودی خود توهمی مالیخولیایی داریم و چنین توهمی را می‌خواهیم به دیگران تزریق کنیم.

یکی از اصول پایه‌ای در اخلاق اصل تعمیم‌پذیری است که چنین نگرشی را در فرد تقلیل می‌دهد و منجر می‌شود تا به مرور این تفاوت میان خود و دیگران را کم‌تر و کم‌تر کند و وزنِ هستی هر فرد با چنین اصلی کاهش یابد و به گونه‌ای برابر با هستی‌های افراد دیگر گردد. با این کاهش وزن، نسبت‌سنجیِ انسان از موقعیت‌اش و نسبت‌سنجی انسان‌های دیگر واقع‌گرایانه‌تر و حساب‌شده‌تر رخ خواهد داد. حجابی که همواره در پیش روی ماست با خودکاوی واقعی این حجاب و پرده از واقعیت برداشته خواهد شد. ما همواره نسبت به گذشتگان و بزرگان کهن، عرض ارادت و احترام و ادب آموزی می‌کنیم، حال آن که نسبت به عظمت انسان‌هایی که در پله‌ای یا پله‌هایی در اوضاع گوناگون در نسبتی بهتر از مایند، چنین احترام و بزرگ‌داشتی را نداریم و به جای ابراز آن، دست به انکار می‌زنیم و گاهی به تحقیر دیگران می‌کوشیم تا عیب خود را مخفی بداریم.

اگر واقع‌گرا باشیم و واقع‌بینانه بنگریم، ما در نسبت‌های گوناگونی با انسان‌های گوناگونی هم‌تراز نیستیم و در بسیاری موارد کم‌تر از دیگرانیم، اما خودشیفتگی باعث شده تا هم کور باشیم و هم فراری!

خودشیفتگی پیامدهای بسیار خطرناکی را برای انسان به ارمغان می‌آورد. ما در این‌جا چهار پیامد شاخص‌تر آن را که هم برای فرد و هم برای محیط او حاصل می‌آید را بر می‌شماریم:

یکم- پیش‌داوری: من پیش از مواجهه با هر فردی یا هر محیطی، درباره‌اش حُکم می‌کنم، حکمی پیش از مواجهه و پیش از تجربه و درک، فقط به این دلیل که آن فرد یا محیط غیر از من یا غیر از گروه من است و چون تعلقی به من ندارد و من بسیار از خودراضی هستم، حق دارم حکم یا قضاوتی را نادانسته و نیازموده اعلام کنم.

دوم- جزم و جمود/ دگماتیزم: صاحب عقیده یا باوری هستم که به هیچ وجه من الوجوه نمی‌توانم بدان تگ یا نکته یا اشارتی یا استثنایی یا … را بچسبانم و محال بدانم که عقیده‌ام غلط باشد. همواره بر این باور باشم که دارای باور صادق موّجه هستم.

سوم – تعصب: به انسانی یا تفکری وفادار شوم و با آن دست بیعت و وفاداری بدهم، به هر دلیلی این انسان یا تفکر فاسد و شرور و ظالم از کار در بیاید، اما من هم‌چنان بر این وفاداری پایدار بمانم و پابرجا، و نخواهم اشتباهات یا ظلم یا … ناشی از آن تفکر یا فرد یا … را که بدان وفادار ماندم را ببینم یا انکار یا توجیه کنم؛ به این دلیل که نمی‌توانم بپذیرم وفاداری‌ام غلط است و من در گزینش خود خطا کرده‌ام و روی گزینش غلط خود هم‌چنان پافشاری نمایم.

چهارم- بی‌مدارایی و نارواداری: من طرز زیست‌ها و طرز اندیشه‌های دیگر را دارای حق حیات ندانم، تنها طرز زیست و طرز اندیشه‌ خود را صاحب حق حیات بدانم و تنها صاحب حق واقعی بپندارم؛ به این دلیل که آن طرز زیست‌ها و طرز اندیش‌ ها متعلق به من نیستند، پس حقی ندارند که حیات داشته باشند. (تفتیش عقاید یکی از پیامدهای بی‌مدارایی و خودشیفتگی است که در واقع یعنی عدم تحمل باورهای متفاوت و نه تنوع زیستن؛ در واقع نه تنها دگرزیستی تحمل نمی‌شود که دگراندیشی را نیز تحمل نمی‌کند). یعنی تنها طرز اندیشه‌ی من و زیستِ من درست است!

اریک فروم بر این باور است که اخلاقی زیستن، خودشیفتگی را از بین می‌برَد و به تبع آن این چهار فرزند ناخلف از بین رفته و در نتیجه زندگی بهتری برای انسان‌ها حاصل می‌آید.

در نتیجه اولین گام ما برای واقع‌گرا بودن و حقیقت‌طلبی، زیر پا نهادن خودشیفتگی است؛ خودشیفتگی که با خودکاوی واقعی می‌تواند کنار نهاده شود. البته این به معنای ندیدن حق حیات و حق انسانی خودمان برای زیستن نیست. متاسفانه ما همواره تعادل را گم می‌کنیم، یعنی گاه از یک سوی بام می‌افتیم و گاه از سویی دیگر؛ یا این‌قدر خودمان را بیهوده بزرگ می‌کنیم که هیچ چیز و هیچ کس را نمی‌بینیم و یا این‌قدر کوچک می‌کنیم و ذره که دیگر حقی را برای خودمان به عنوان یک انسان قائل نمی‌شویم. همه‌ی ما انسانیم و حق حیات داریم، حقی برابر که نه تحمیلی است و نه ناچیز و بی‌ارزش. 

برگرفته‌ای از درس‌گفتارهای مصطفی ملکیان در باره‌ی روانشناسی اخلاق 

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.