با سپاس از آشنای گرانقدر حمزه واعظی که این نوشته را در اختیار من گذاشت. این متن بخاطر پهلوزدن آن با مسایل روانشناسی اجتماعی درینجا به نشر رسیده است – اسماعیل درمان
حمزه واعظی، تحلیلگر مسایل اجتماعی و سیاسی
نظام اجتماعی و ساختار سلسله مراتبی:
جایگاه اجتماعی جوانان در فرهنگ سنتی
نظام اجتماعی ما اساساً مبتنی برقاعدهی یک نظام بسیط وایستا می باشد که برالگوی ساختار سلسله مراتبی استوار گردیده است. برمبنای این الگو، شهروندان جامعه براساس شأن، احترام و پایگاه اجتماعی به اقشار وگروههای مختلف همسطح تقسیم میشوند. این گروهها، براساس جایگاه طبقاتی و منزلت گروهی خویش مورد حرمت واهمیت واقع میشوند و حرف و نقش شان درتصمیمگیریهای خرد و کلان اجتماعی، پیرو همین منشأ مورد ارزشیابی قرار میگیرد. این گروهها را میتوان بر اساس اهمیت و ترتیب نقش و جایگاه اجتماعی شان، به چند دستهی عمدهی ذیل تقسیم نمود:
گروه اول: متنفذین
رهبران دینی ـ مذهبی
مولویها، روحانیون، صوفیان، حاجیها، سادات و… از عناصر مهم و کلیدی این گروه بهشمار میآیند که ازنظر چینش طبقاتی عمدتاً در رأس هرم اجتماعی جای میگیرند. رسمیت، پایگاه و نقش اجتماعی این گروه معطوف به نقش و کارکرد عمودی دین ومذهب در جامعه میباشد. زمینهی پرگسترهی اجتماعی دین و نفوذ پرعمق مذهب درجامعهی سنتی افغانستان، چرخهی قدرت و تفوق اجتماعی و مشروعیت سیاسی این گروه را در تعامل اجتماعی، بهمثابه یک طبقهی اجتماعی نخبه و صاحب حق و صلاحیت ویژه، وسیعاً تضمین کرده است.
این گروه، نقش دوجانبهی را در مدیریت ذهن اجتماعی دینداران ایفا میکند؛ بدین معنی که ازیکسو مروجان و متولیان منحصربهفرد موجودیت شکلی دین و مذهب در جامعه هستند و از سوی دیگر، پاسداران سنتهای اجتماعی و مفسران و حتا مولدان هنجارها وعرف اجتماعی نیز میباشند که رفتار و گفتار شان “زمینهی اجتماعی” پیدا میکند و راهنمای عملی در روان و رفتار جامعه میگردد. از همینرو، نقش، پایگاه و نفوذ اجتماعی این گروه در ساختار طبقاتی، در راس هرم اجتماعی قرار دارد که در تصمیمگیریها و رهبری جمعی زیست ـ بوم اجتماعی تبلور پیدا میکند.
رهبران سیاسی ـ قومی
رهبران سیاسی در سه دهه جنگ بهعنوان یک طبقهی اجتماعی ممتاز و قدرتمند ظهور پیدا کرده اند. این طبقه که عمدتاً در چهره رهبران احزاب، گروههای سیاسی، دستههای نظامی و بزرگان قومی تجلی پیدا میکنند، در پرتو بحران و جنگ داخلی، به جایگاه سیاسی، پایگاه اجتماعی و تواناییهای اقتصادی گستردهای دست یافته اند. این گروه با استفاده از نفوذ سیاسی و توانگری مالی خویش، قدرت تأثیرگزاری پرحجمی در روابط اجتماعی، مناسبات اقتصادی و معادلات سیاسی جامعه دارند و به همین دلیل مورد رجوع مردم قرار میگیرند و در نتیجه به تولید هنجارهای خاص، تکثیر الگوهای رفتاری وِیژه و تغییرات پرشماری در گفتمان اجتماعی و مناسبات قومی، موفق شده اند.
خوانین، ملاکین، تاجران
نظام سنتی وقبیلهای، روابط و مناسبات طبقاتی خاصی را تولید کرده است. تعیین جایگاه اجتماعی و شأن طبقاتی افراد، گروهها و کاستها بر مبنای عوامل مختلفی، ازجمله تشخُص خانوادگی، پیشینهی تباری، ملکیت اقتصادی و ارزشهای معنوی واخلاقی سنجش میگردد. ترسیم الگوی طبقاتی تا چهاردههی گذشته بر معیارهای ثابتی استوار بود که در نتیجهی حاکمیت غالب مناسبات فیودالی و نظام ملوک الطوایفی برقرار شده بود. دراین مناسبات، هرم اجتماعی از خان، ارباب، ملا، ملاک، تاجران و خرده بورژواهای شهری ترسیم میگردید ولی دردورهی جنگهای داخلی و پس ازآن، این قاعده دچار تغییرات عمده و جایگزینیهای گستردهای گردید. در جریان این دگرگونیها، نیروهای جدیدی در سطح جامعه پدیدار گردیدند که درشکلدهی مناسبات و طبقات اجتماعی نقش اساسی ایفا کردند.
در فرایند این تحولات جدید، عناصر تازهای مانند قوماندانها، سرکردههای نظامی، کادرهای احزاب، نوکیسههای پولدار و واسطههای قدرت سیاسی ـ نظامی، جایگزین گروهای سنتی گردیدند؛ نقش خوانین واربابهای سنتی را برعهده گرفتند و در ترسیم نقشهی طبقاتی جدید، مدیریت مناسبات اجتماعی و ایفای نقش طبقهی خوش نشین، تبلور پیدا کردند.
گروه دوم: والدین و بزرگسالان ( احترام براساس گروه سنی):
تعیین پایگاه و حرمت اجتماعی براساس گروه سنی، از پیچیدگی ساختار وسنتهای اجتماعی نشانی میدهد. حرمت گذاشتن به بزرگسالان و کهتران ضمن آن که ارزشهای دینی و بصیرت اخلاقی را بازتاب میدهد، ولی از جانب دیگر، نقش و نفوذ سنتهای ایستا را در بینش و گرایش اجتماعی نیز، تبلور میدهد که برمبنای آن، نحوهی ارزشگزاری شأن اجتماعی و میزان نفوذ افراد در تصمیم گیریها، براساس عنصر “سن” و یا “جنس” انسانها تعیین میگردد نه بر مبنای حیثیت انسانی، صلاحیت فردی، معیار تحصیلی و کاردانی، شأن شهروندی و ارزشهای معنوی آن.
بزرگسالان در روابط اجتماعی نه بعنوان یک طبقه، بلکه بعنوان یک “گروه خاص اجتماعی” از اعتبار و احترام ویژهای برخوردارهستند. این گروه که در عرف اجتماعی بعنوان گروه موسفیدان، ریش سفیدان و در مورد زنان در برخی مناطق، با تعبیر “پیچه سفیدان” یاد میگردد، ضمن آنکه از جایگاه اجتماعی محترمی برخوردارهستند، در بسیاری موارد حتا مرجع حل وفصل دعاوی و منازعات خانوادگی، طایفهای و محلی درامور مختلف جنایی، اخلاقی، حقوقی و اجتماعی نیز میباشند.
درعرف سیاسی جامعهی پشتون، “لوی جرگه” نهادی است سیاسی ـ اجتماعی که برای حل اختلافات مهم محلی و قبیلهای از ترکیب ریشسفیدان و متنفذین قومی شکل میگیرد. این نوع جرگه با نامهای متفاوت ولی کارکردهای مشابه، تقریبا درمیان اغلب اقوام و مردم مناطق مختلف افغانستان رایج است.
موضوع مهم و پارادوکسیکالی که درارتباط با پدیدهی حرمتگزاری نسبت به بزرگسالان و سالخوردگان وجود دارد این است که از نظر فرم و نوع احترام به این گروه، اساساً تفاوت چندانی میان زنان و مردان وجود ندارد اما تفاوت اساسی درچگونگی و نوع تبلور بیرونی این حرمتگزاری در روابط اجتماعی است که در فرایند تصمیمگیریهای مهم و ایفای نقشهای اجتماعی، نشانی میگردد. بدین معنی که زنان بزرگسال و سالخورده، چه در محیط خانواده و چه در جامعه از احترام نسبتاً زیادی برخوردارند، ولی اصولا همین زنان در تصمیمگیریهای اجتماعی و حتا خانوادگی، از نقش و نفوذ موثر و تعیین کنندهای برخوردار نیستند.
گروه سوم: حاشیه نشینان
– زنان
هویت اجتماعی و شخصیت فردی زنان در بافت اجتماعی و سنتهای فرهنگی جامعهی افغانستان از دو نوع جایگاه متفاوت برخوردار است. از یکسو به عنوان مادر، مویسفید و سالخورده، چنانکه شرح گردید، نوعاً ازاحترام فردی در محیط خانواده و جامعه برخوردار است، ولی از سوی دیگر، با هویت “زنانه” و به حیث همسر و دختر، از کمترین جایگاه اجتماعی و منزلت فردی درمناسبات خانوادگی و اجتماعی بهرهمند است و عموماً بهعنوان یک طبقهی اجتماعی حاشیهنشین و فرودست محسوب میگردند که تأثیر و توسلی در تحولات و تصمیمگیریهای گروهی و اجتماعی جامعه ندارند.
– جوانان
جوانان به مثابه یک گروه اجتماعی پرشمار ضمن آنکه بصورت غیرمستقیم و وابسته نقش موثری در تولیدات اقتصادی، دگردیسیهای اجتماعی، و تحولات سیاسی ـ فرهنگی جامعه ایفا میکنند، اما درمشورتها و تصمیمگیریهای کلان خانوادگی و اجتماعی، بهویژه درجوامع روستایی، نقش و نفوذی مستقلانه و موثری ندارند و ازاحترام و شخصیت فردی و اجتماعی مستقل بهرهمند نیستند. از همینرو، در سلسلهمراتب اجتماعی، بعنوان یک گروه حاشیهنشین محسوب میشوند و در سطوح زیرین هرم اجتماعی قرار دارند.
– کودکان و نوجوانان
کودکان و نوجوانان نیز از گروههای اجتماعیای هستند که هم آسیبپذیرند و هم از شخصیت و احترام مستقلی برخوردار نیستند. این گروه تنها شأن خانوادگی شان دریافت توجه عاطفیِ غریزی ازجانب والدین و سایراعضای خانواده میباشد. دید و دریافت فلسفی خانوادهها نسبت به این گروه، و بهویژه نسبت به کودکان، بعنوان پدیدههای عاطفیای هستند که تنها غرایز عاطفی پدر ـ مادر شان را اشباع میکنند و بهمثابه وسایل بازی و تفریح در هنگام فراغت و حوصله موجب نشاط روحی آنها را فراهم میسازند، ولی درهنگامی که حوصله نداشته باشند و یا به هر دلیلی از جایی و کسی ناراحتی داشته باشند، نخست و بیش و پیش از هر کسی، این کودکان هستند که مورد لت وکوب و ناسزا قرار میگیرند.
این کودکان عمدتاً از کمترین حق واحترام در محیط خانواده و جامعه برخوردار هستند. در مکتب و مراکز آموزشی به راحتی مورد تنبیه قرار میگیرند و در میان همسالان و محیط بیرون به آسانی مورد تعدی و تحقیر واقع میشوند. به کارهای سخت و توانفرسا گماشته میگردند، هیچگونه مراکز قانونی و رسمی برای دفاع ازحقوق و نیازها و یا ارائه حمایتهای معنوی و مادی به کودکان ونوجوانان وجود ندارد.
این واقعیت نشان میدهد که این گروه جزء اقشارِ در سایه و آسیب پذیر هستند که از نظر احترام و جایگاه اجتماعی در پایینترین سطوح هرم اجتماعی قرار میگیرند.
– فقرا و تهیدستان
کارگران ساده، دهقانان، چوپانان، خدمههای شخصی خانهها، فقرا و… از جمله گروههای فرودست جامعه هستند که بهعنوان یک طبقهی حاشیهنشین، جایگاه گروهی و فردی شان در تعامل اجتماعی بر اساس شأن طبقاتی آنان سنجش و تعیین میگردد. این طبقه علاوه برآنکه از احترام کامل درمناسبات روزمرهی اجتماعی برخوردار نیستند، در بسیاری از تصمیمگیریهای محلی، گروهی و اجتماعی نیز، مورد مراجعه و پرسش قرار نمیگیرند. بدینرو در ردیف طبقات زیرین هرم اجتماعی جای میگیرند.
هرم طبقاتی گروه های جامعه بر اساس شأن و احترام اجتماعی
تأثیر جنگ بر جوانان
– تشدید بیسوادی
جنگ، به تشدید جریان بیسوادی منجر گردیده است. با دستبردن نو جوانان و جوانان به تفنگ و فروریختن ساختارهای آموزشی، فرهنگ خشونت و اخلاق جنگ نیز فراگیر شد. سنگرهای جنگ جای مکتب را گرفتند و قوماندانها در مسند معلمان تکیه زدند. به جز شهرنشنیان، تقریباً تمام جمعیت روستانشین کشور که بیش از هشتاد درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میداد، در دورهی جنگ داخلی از وجود مکتب، معلم وآموزش محروم گردیدند و مکتب جنگ، غالبترین منبع آموزش و پرورش نسل جوان روستانشین گردید.
– خشونت ذهنی (رفتار ـ اندیشه)
جنگ به تولید بیرویهی خشونت منجر گردیده است. خشونت، روان و رفتار نسل جوانِ تفنگ بردوش را به کژراهگی و فروکاستیهای تربیتی و پرورشی دچار میسازد. بههمین دلیل آثار جنگ در ذهن و جان بسیاری ازجوانان به شکل تزلزلهای رفتاری و پریشانیهای روحی ظهور کرده است. این عارضه درهنگام حضور آنان در روابط اجتماعی به روشنی درتبلور شخصیت اجتماعی و تربیت فرهنگی شان نمایان میگردد.
افسردگی، ستیزهجویی، بیاعتمادی، گریزپایی، وحس غلبهگرایی و تفوقجویی نشانههای آشکاری از عدم تعادل شخصیتی و تربیتی نسل جنگزده است که صورت رفتاری و سیرت کرداری اینگونه جوانان را در مناسبات بیرونی دچار اختلال میسازد.
کندی روند جامعه پذیری این دسته از جوانان ضمن آنکه فرایند انطباق و انعطاف آنان را با محیط اجتماعی شان دچار ناپایداری میسازد، پارهای نابهنجاریها، گسستگیها و ناکارکردیها را نیز در مناسبات اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی جامعه پدید میآورد. شیوع تندروی و انتحار در میان برخی ازجوانانِ مناطق جنوب و شرق کشور، میتواند نشانهی از آثار روانی جنگ بر تربیت و شخصیت اجتماعی اینگونه جوانان واختلال در فرایند جامعهپذیری آنان به شمار آید.
– هنجارشکنی
خصلت جنگ، خوی معارضه و ناهمسازگری را در اخلاق اجتماعی پدیدار میسازد. این خصلت بویژه در میان نسل جنگزده و پروردهی خشونت به نوعی هنجار رفتاری تبدیل میگردد که در نهایت فرایند شکلگیری یک خرده فرهنگ معارض را تبلور میبخشد.
برنتابیدن نُرم و قوانین اجتماعی و سرکشی در مقابل رفتارها و سنتهای پذیرفتهشده به شیوه و ابزاری برای ابراز هویت تبدیل میگردد که گروههای معارض را صاحب تشخص و تفاوت اجتماعی ویژه میسازد. شدت و شتاب این نوع رفتارها ممکن است این خرده گروهها را به گروههای “کجرو اجتماعی” تبدیل کند که هویت و تشخَص خویش را از هنجارشکنی مداوم و پرخاشگریهای مقاوم در برابر ارزشها و قرارداد های اجتماعی کسب میکنند.
فقدان یک برنامهی سنجیده، موثر و اساسی برای جذب و کنترل این گروه از جوانان و فراهم نشدن زمینههای شغلی، تحصیلی، پرورشی، تفریحی و اجتماعی ممکن است سبب تکثیر و تشدید گروههای زیادی از جوانان کجرو با خردهفرهنگهای ویژه و معارض در سطح جامعه گردد.
– گسستگی نظام خانواده
جنگ موجب فروپاشیدگی گستردهی نظام خانواده نیز گردیده است. این فروپاشیدگی از دو جهت قابل ردیابی و نشانهگزاری است. نخست آن که طی سه دهه جنگ، دهها هزار سرپرست خانوادهها کشته شده اند. موارد بیشماری از کودکان وجود دارند که پدر یا مادر و یا تمام اعضای خانوادهی خود را از دست داده اند. این کودکان دیروز وجوانان امروز، اکنون به عنوان یک گروه اجتماعی پر شمار و متمایزی هستند که جزو اقشار بیسامان و بیخانمان دستهبندی میشوند و در عرف اجتماعی از آنان بنام ” یتیمان ” یاد میگردد که بار فرهنگی، عاطفی، روانی و اجتماعی خاصی را در ذهن و نگاه جامعه تبلور میبخشد.
دوم آن که پدیدهی جنگ موجب گسستگی روانی، کوچ و جابهجاییهای گسترده، ویرانی شبکهی روابط خویشاوندی ـ اجتماعی و نابودی سرمایههای اقتصادی و ملکیتهای خصوصی میلیونها نفر گردیده است. آثار روانی، اجتماعی، فرهنگی واقتصادی این پدیده در سرنوشت نسل بیخانمان، پیامدهای عاطفی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی گسترده، دایمی و عمیقی در شخصیت و اخلاق اجتماعی این گروه بر جای میگذارد.
– بزهکاری و ساختارشکنی
جنگ موجد اخلاق اجتماعی و فرهنگ گروهی خاصی در میان جنگاوران و جنگدیدگان گردیده است. نوجوانان و کودکان شرکتکننده در جنگ بعنوان یک گروه پرخاشگر، سیرت اخلاقی نامتعادل و متزلزلی را بروز میدهند که عنصر هنجارشکنی، بارزترین نشانهی آن میباشد. خاطرات جنگ و دلبستگی عاطفی و نوستالژیک به شخصیت و حیثیت دورهی جنگ، موجب میگردد که این گروه حس و حوصلهی نظم اجتماعی، نظام مسلط فرهنگی، مقیدات هنجاری و الزامات اخلاق عمومی را برنتابیده و به ساختارشکنی، نظمگریزی و در نهایت توسل به بزهکاریهای اجتماعی مانند گرایش به اعتیاد، کجرویهای اخلاقی، تجاوزات جنسی وخشونتهای رفتاری تمایل شدید پیدا کنند.
– گسترش فقر
تشدید فقر گسترده، زاییدهی جنگ است که تمام زیربناهای اقتصادی، تولیدی، کشاورزی و تجاری کشور را از بن فروریخته است. قربانی اصلی این فقر گسترده در قدم نخست، جوانان و نوجوانان اند که بسیاری از فرصتهای شغلی، آموزشی، رفاهی و اجتماعی را از آنها سلب میکند.
فقر مزمن موجب تولید فرهنگ خاصی میگردد که در جامعهشناسی از آن به ” فرهنگ فقر” تعبیر میگردد. فرهنگ فقر، موجد فقر فرهنگی میگردد که هم تواناییهای اجتماعی و تولیدات فرهنگی را تنزل میدهد و هم سلامتی بهداشتی جامعهی فقیر را دچار اختلال میسازد. این تأثیرات بویژه در نسل جوان شدیدتر رخ میدهد. بدین معنی که فقر موجب میگردد این گروه از نظر اعتمادبهنفس، استعداد فردی، بلوغ فرهنگی و ذکاوت آموزشی دچار تنزل و تخفیف گردد و در نتیجه بسیاری از فرصتهای رشد فردی و تکامل فکری ـ اجتماعی از آنان گرفته شود.
– روانپریشی
بازماندهی ذهنی و تکان روانی جنگ بر کودکان و نوجوانان بصورت ترس دایمی، کابوس روانی، افسردگی مزمن و استرس مستمر بر ذهن و زندگی این گروه سنی بر جای میماند. شکلگیری شخصیت اجتماعی و روانی این گروه با چنین ویژگی و خصلتی در نهایت به انزواگری، ناامیدی، تردید و بیاعتمادی، چندگانگی و روانپریشی منجر میگردد.
تأثیر جنگ بر روان اجتماعی جوانان و تولد دگرگونیهای فرهنگی ـ اجتماعی
( ظهورجوانان نخبه)
ویژگیها:
پایان جنگ داخلی که با سقوط رژیم تاریک طالبان وحضور جامعهی جهانی در افغانستان همراه بود، فصل تازهای را در سرنوشت سیاسی کشور بویژه جوانان گشود. فضای نسبتاً آزاد، فرصتهای تحصیلی و پدید آمدن مطبوعات و رسانههای جمعی پرشمار، بازگشت روشنفکران وجوانان تحصیلکرده از خارج و ورود گروه زیادی از شهروندان غربی به صفت مشاور و کارشناس و راهنما در ادارات، موسسات فرهنگی، انجوها و مراکز مختلف آموزشی ـ فرهنگی، موجب گردید که زمینههای فرهنگی، عینی، علمی و ذهنی ظهور گروهی از جوانان نواندیش و تیزفهم درعرصههای مختلف فرهنگی، مطبوعاتی، دانشگاهی، اداری و سیاسی فراهم آید.
این گروه از جوانان که عمدتاً از میان تحصیلیافتگان تبارز یافته اند هرچند ممکن است درحال حاضر بعنوان یک نیروی اقلیت بشمار آیند اما بهروشنی درحال رشد و تعمیم هستند که با شناخت زمان و مکان خویش به دریافتهای نوینی از سرشت و سرنوشت زندگی امروزهی خویش رسیده اند و از همینرو، ویژگیها، نیازها و خواستههای کاملا روشنی از خویش نشانی میدهند.
– نقدگری و اعتراض
نقد و اعتراض روشنترین ویژگی این گروه از جوانان میباشد که نسبت به بسیاری از ساختها و سرشت سیاسی ـ فرهنگی جامعهی خویش ابراز میکنند. این اعتراضات و نقدگریها ریشه در سرخوردگیها و سرگذشت مفاهیم اساسی زندگی دیروز و امروز جامعه دارد که با خصلت و خویشتنشناسی جوانان امروزه در تقابل قرار میگیرد. گسترهی شمول این نوع نقد واعتراض بسیاری از حوزههای مهم و بنیادین بینش، ارزش و گرایش اجتماعی را در بر میگیرد. مهمترین این حوزهها عبارتند از: نقد کارکرد سنتهای اجتماعی، نقد خصلت یکجانبهگری و عصبیتپردازی آموزههای دینی ـ مذهبی، نقد ایستایی و ناپویایی نظام اجتماعی و اعتراض نسبت به انقباض و ناتمامی ساختار نظام سیاسی.
پرویز کامبخش، مثالی از پرسشگری در برابر آموزههای دینی و میر حسین مهدوی، نمونهای ازعصیان سیاسی علیه بافت و ساخت رهبری سیاسی ـ دینی و نظام اجتماعی بشمار میروند.
– جسارت در بیان ایده و عقیده
نسل جدیدِ نخبگان درپرتو آزادیهای نسبی، دستیابی به امکانات دیجیتالی و رسانههای جمعی، از جسارت و توان روانی مطمئنی برای بیان ایده و دیدگاه اجتماعی، سیاسی و فکری خویش برخوردار شده اند. بیپروایی در طرح اندیشهها و دریافتها، گاهی تا آنجا فرا میرود که موجب خشم و خشونت محافل دینی، سیاسی وقضایی قرار میگیرد.
جسارت و توانایی در بیان اندیشه وعقیده به رشد فکری، پرورش استعداد اجتماعی، استواری روحی و اعتمادبهنفس روانی جوانان منجر میگردد و شرایط بلوغ سیاسی و تکامل رفتار عقلانی آنها را در حوزهی نظری وعملی فراهم میسازد. اهمیت این موضوع را زمانی درک میکنیم که دریابیم روند تربیت وتولیت ذهنی و اجتماعی کودکان و نوجوانان در فرهنگ اجتماعی و الگوی سنت تربیتی ما به گونهای است که از همان ابتدا با تحقیرهای روانی و تنبیههای فیزیکی، هر نوع جسارت روحی واستقلال فکری ـ روانی را از این گروه سنی سلب میکند.
– جستجوگری
سیر کنونی نخبگان جوان نشان دهندهی این رویکرد میمون است که این گروه با اندیشهورزی جسورانه آهسته آهسته به پرسمانهای معنایی و فلسفی گرایش پیدا میکند. این حقیقت که غریزهی کنجکاوی این گروه در پرتو جستجوگری خلاقانه، تلاش و تکاپوی هوشمندانه و فراگیری مجدانه به اشباع میرسد، امید به پویایی وتولیدگری این نسل نخبه را روشنتر و مطمئنتر میسازد. این جستجوگری خلاق این گروه ازجوانان را کمک میکند که به ترسیم و تفسیر اهداف و برنامهی کلان خویش بپردازند و از عناصر مطمئنی چون دقت در مبانی گفتار، نظم دراندیشه و روشمندی درتعامل عقلانی بهره ببرند.
– شکاکیت و خردگرایی
این گروه نخبه دریافته است که همانند نسلهای گذشته، دنیای درون و پیرامون خود را چشم بسته نبیند ونا فهمیده نپذیرد؛ بلکه بصورت خود آموز وخوداندیشیده، دارند به این حقیقت دست مییابند که میباید با پدیدههای مختلف سیاسی، اجتماعی و حتا دینی، خردورزانه و پرسشگرانه روبهرو شوند. نسبت به اخلاق اجتماعی، ساختار رهبری و هنجارهای اجتماعی از مرز عاطفه ومیراثداری بگذرند و درعمق و معنای این مفاهیم با شکاکیت وعقلانیت تأمل کنند. در رفتارهای خود از سنجش و دانش بهره بگیرند و به باورهای مدرن و رویکردهای عقلانی مجال درونی شدن بدهند.
این گروه همچنین میکوشند اعتقاد به نظم اخلاقی و نظام پویا و پایدار را مبنای ایدهورزی و آرمانگری خویش برگزینند و نسبت به بسیاری از اصول و فروع سرنوشت و سرشت ملی خود مانند گذشتهگرایی، تاریخزدگی، فرسودگی ساختار فرهنگی، فروماندگی سنتها و ارزشهای اجتماعی و ناخردمندی میراثها و افتخارات سیاسی، به دیدهی شک و رد بنگرند.
– سنجش باورها و اسطورهها
تجربه و مطالعهی جامعه شناختی موجود نشان میدهد که نسل جوان بهدلیل فرایند بلوغ ذهنی و تکامل شخصیتی فطرتاً به حماسه و اسطوره گرایش دارد ولی نخبگان جوانِ اکنون افغانستان دارند تمرین میکنند که با اسطورهها و حماسههای سیاسی ـ ذهنی غالبا گزینشی و اندیشهای برخورد کنند.
زندگی در بحرانهای متوالی، رشد یافتن در متن تحولات اجتماعی و قرار گرفتن در فضای ملتهب سیاسی، درک سیاسی و شعور اجتماعی آنان را بصورت طبیعی افزایش داده است و حوزهی فهم و بینش سیاسی آنها را جلو تر از سن و حتا دانش شان، گسترش داده است.
مطالعهی تاریخی و تجربهی عینی از اسطورههای سیاسی معاصر، بهحد کافی دایرهی تشخیص ، شناخت و سنجش آنان را از ارزشگزاری نسبت به این این پدیدهها تکمیل کرده است. از همینرو، گرایش این گروه از جوانان نخبه به اسطورههای سیاسی، رهبران قومی، مناسبات قبیلهای و قهرمانان و افسانهپردازیهای تاریخی، مبتنی بر یک رویکرد عاطفی و یا براساس مناسبات معمول ورایج سیاسی نیست، بلکه گرایش وگزینشی است کاملا سنجیده، عقلانی، مدرن و متناسب با نیازها، دریافتها، منافع و اندیشههای پیشروانهی خودِ آنها.
– آیندهنگری و امید
نخبگان جدید علیرغم فضای بحرانی و ناپایداریهای سیاسی نسل امیدوار و استوار است. امید به تغییر امیدواری به سرنوشت روشن، تلاش درجهت بازسازی فرهنگی و بهسازی نظام اخلاقی و رفتاری، روشنبینی و اعتمادبهنفس، نشانههای درخشندگی روحی و برازندگی روانی این گروه میباشند که باور به فردای روشن و ایمان به فربهی یک جنبش روشنگرانه و فرزانه را در میان جامعهی جوان کشور نشانی میدهد. ناکامیهای گذشته و امیدهای سوختهی نیاکان، مهمترین انگیزه و بهانه را برای این نسل ایجاد کرده که با اندیشه و ارادهی جدید و مجٍد خویش آیندهنگری وامیدواری راسختری را پرورش و پردازش دهند و مسیر بازگشت به گذشته را مسدود بدانند.
– پویایی و کلاناندیشی
چنانکه گفته آمد در نگاه نخست شاید نخبگان جوان یک اقلیت بالفعل بشمار آیند، ولی مسیر اندیشه و استواری ارادهی آنها، این نوید را پر فروغ میسازد که نسلهای آیندهی افغانستان در مسیر ناگزیری قرار گرفته است که کلاناندیشی این اقلیت، تنها گزینهی سعادتمندی اکثریت خواهد بود.
مهمترین ویژگی این اقلیت نخبه پرهیز از جزمگرایی سنتی و نفی سنت سیاسی در تعامل اجتماعی است. اغلب این نیروها رویهی نیاکان سیاسی را نسبت به طرح و تدوین تعصب و فرقهگرایی سیاسی، مذهبی و ترویج بدگمانیهای قومی، مردود و مغضوب میشمارند و بازاندیشی و تعصبزدایی را مهمترین وجههی اندیشهگری و رفتار عقلانی میدانند.
– رویکرد به تحصیلات عالیه
روی آوردن به تحصیلات عالیه نشانهی از یک تحول بنیادین فرهنگی ـ ذهنی در جامعهی سنتی و کمسواد افغانستان میباشد. افزایش سقف داطلبان کنکور به بیش از 88 هزار نفر و پذیرش بیش از 43 هزار نفر در دانشگاهها ومراکز آموزش عالی نشان از رشد فزایندهی رویکرد به آموزش عالی میباشد. این رویکرد در میان نسل جوان، بیانگر چند رخداد مهم و اساسی میباشد:
– تغییر ذهنی جامعه نسبت به پدیدهی تحصیلکردگان که پیش از این به عنوان یک قشر جدا افتاده وحتا مطرود در ذهن عامه تلقی میگردید؛
– تغییر تدریجی معادلهی جنسیتی و شکسته شدن تابو بودن تحصیلات دختران و زنان در میان اغلب مناطق و اقوام؛ –
– گرایش تدریجی به مدرن شدن و درک نیازمندیهای فرهنگی ـ علمی روز؛
– پدید آمدن فرصت مشارکت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی؛
– پرشمار شدن گروه نخبگان در جامعه که مولد نوگرایی، مبشر اندیشه و دانش و موجد تحولات بنیادین سیاسی، فکری، اجتماعی و فرهنگی درجامعه هستند.
– استقلال طلبی
جوانان نخبه اساساً استقلال طلبند. این استقلالطلبی ناشی از دو عنصر خودشناسی و خویشتنخواهی آنان میباشد. درک توانایی، کشف استعداد و برآورد تأثیر گزاریهای گسترده در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، این گروه را نسبت به جایگاه و اثرات بنیادین خود در تحولات و دگرسازیهای جامعه، مطمئن ساخته واراده و اعتمادبهنفس راسخی را در آنان پدید میآورد.
این جوانان اغلب مانند همسرنوشتان گذشتهی خود خویشتن را مقهور ارادهی بزرگسالان و مطیع چشم و گوش بستهی متولیان خانواده و جامعه نمیدانند؛ بلکه با قدرت تشخیص و خرد سنجشگرانه، خود را قادر به درک و حل بسیاری از امور شخصی واجتماعی میبینند. از همینرو خود را مستحق به رسمیتشناختن و جدی پنداشتن میدانند و میکوشند به عنوان یک هویت مستقل اجتماعی در کنار سایر هویتهای گروهی جامعه درک و تشخیص شوند.
– آزادیطلبی و دمکراسیخواهی
نسل امروز به انترنت دسترسی دارد و میکوشد به زبانهای زنده ی دنیا مسلط شود. رشد تکنولوژی ارتباطی و کوچک شدن جهان در مقیاس یک دهکده، نسلهای امروز را با هم پیوند زده است و ارزشها و نیازهای مشترکی را انتشار داده است. دمکراسی و آزادیهای فردی یکی از مهمترین ارزشهای مشترک است که خواستهها و نیازهای مشابهی را میان سرمایهدار و فقیر، سیاه و سفید و شرق وغرب پدید آورده است.
جوانان امروز افغانستان نیز به مدد فراگستری رسانهها وامکانات ارتباطات دیجیتالی حتا در دورترین روستاها از امتیاز و نیاز فرآوردههای مدرن برخوردار شده اند. نیازهای این جوانان حالا تنها نیازهای اولیه مانند خوراک و پوشاک نیست، بلکه به نیازهای ثانویهی متکی شده اند که اهمیت آن در اشباع احساسات وعواطف اجتماعی و نیازهای روحی شان، کمتر از نیازهای اولیه نیست.
آزادیخواهی، در پرتو یک روند دمکراتیک، مهمترین نیاز بسیاری ازجوانان امروز افغانستان میباشد که بهتدریج به یک خواستهی عمومی و جنبش سیال و خودجوش اجتماعی تبدیل میگردد؛ امری که در سیر وسیرهی طبیعی خود در آیندهی نهچندان دور، قابل مهار کردن نخواهد بود.
– رشد مدنی
رشد فضای فرهنگی ـ رسانهای بوِیژه در شهرها، فرصتهای مساعدی را برای نخبگان جوان فراهم کرده است. تجربهی فعالیتهای مطبوعاتی، رسانهای و وبلاگنویسی، حضور در مجامع مدنی و قرار گرفتن در متن جریانات سیاسی، به این گروهها امکان داده است که تصویر روشنی از تحولات و تعاملات جاری افغانستان بدست آورند. انگیزه و علاقه رو به افزایش این گروه در فعالیتهای اجتماعی ـ فرهنگی، تجربه و توانایی آنان را هم درحوزهی نظری و هم درحوزهی عملی ارتقا بخشیده است. از همینرو بوده است که این گروه، بتدریج سطح وسیعتری از فعالیتهای مدنی را مدیریت و مشارکت نموده و حتا به ایجاد نهادهای مستقل و موثر مدنی و مطبوعاتی مبادرت کرده اند.
مجموعهی این فعالیتها و مشارکتها موجب گشایش ذهنی، رشد مدنی و تجربهی عملی و مدیریتی این نخبگان را فراهم ساخته است که میتواند در ایجاد یک فرایند جدید، دمکراتیک، خوشبینانه و امیدبخش در آیندهی سیاسی ـ اجتماعی کشور در سطوح سیاسی، فرهنگی و مدیریتی نقش تعیین کنندهای ایفا کند.
– رویکرد سکولاریستی
شواهد نشان میدهد که با افزایش دانش و توسعهی بینش سیاسی جوانان گرایش به سکولاریسم نیز در میان این گروه، افزایش پیدا میکند. روند روبهرشد دیدگاههای سکولاریستی در میان نخبگان جوان، ریشه در تجربهی حکومتهای دینی دورهی مجاهدین و رژیم طالبان و نیز میزان نفوذ و تأثیر نیروهای اسلامگرا، رهبران جهادی و متولیان و متنفذان دینی در جامعه و قدرت سیاسی دارد.
این گروه از جوانان به تجربه و مطالعه از تاریخ سیاسی گذشته و معاصر افغانستان دریافته اند که دین حکومتی و حکومتهای دینی، مهمترین چالش در راه ملتسازی و فرایند نوگرایی این کشور بوده اند. بدینرو این گروه از نخبگان هم در حوزهی عمل و بینش فردی و هم در حوزهی اندیشه و گرایش اجتماعی ـ سیاسی، بازتاب دهنده وخواهندهی روش و منش سکولار هستند.
امید وارم که خانواده ها بیشتر بتونند مارو درک کنند
البته با خوندن مطالب عالیه شما