نوشته: مهدی میرلو، ماستر در رشتۀ فلسفۀ غرب
تنظیم و ویرایش: اسماعیل درمان، مدیر وبسایت روان آنلاین

روانشناسی وجودی (Existential Psychology) رویكردی نوین در روانشناسی است كه مدتی كوتاه پس از جنگ جهانی دوم در اروپا به وجود آمد و سپس تا ایالات متحده گسترش یافت. ریشههای فلسفی این رویكرد را در اندیشههای فلسفی فیلسوفانی همچون سورن كییَر كِگارد، فردریک نیچه، مارتین هایدیگر، و ژان پَل سارتر میتوان جستجو كرد. از نخستین روانشناسان و روانپزشكان وجودی میتوان به لودیك بینز وانگر، مدارد باس، و ویكتورفرانكل اشاره كرد. دراین میان، شخصی به نام رولو مِی (Rollo May) به مدت 40 سال مهمترین سخنگوی روانشناسی وجودی در ایالات متحده معرفی شد. رولو مِی رویكردی نوین اتخاذ كرد كه نه بر مبنای پژوهش علمی كنترل شده بلكه بر پایه تجربۀ بالینی (تجربۀ کلینکال) قرار داشت.
او بر دنیا و تجربیات زمان حال انسانها تاكید میكرد و معتقد بود كه آنها خود مسوول آنچه خواهند شد، هستند. وی بیان میكرد كه بیشتر انسانها به خاطر ترس از مواجهه با سرنوشت خودشان، بیشترِ آزادی خود را از دست میدهند. در واقع آنها با نفی آزادی خود، از مسوولیت انتخاب كردن و آگاهی یافتن از خود میگریزند كه نتیجه آن احساس بیگانگی و بیمعنایی خواهد بود. در مقابل افراد سالم با به چالش كشیدن سرنوشت خود و تشخیص اجتنابناپذیر بودن مرگ، جرات زندگی كردن در زمان حال را نشان میدهند.
رولو مِی در ماه اپریل 1909 در ایالت اوهایو متولد شد. فضای آرامی در خانواده وی حاكم نبود و والدینش پس از كشمشهای طولانی از هم جدا شدند. مِی در دوران نوجوانی به هنر و ادبیات علاقهمند شد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل كرد. مدتی نیز به نقاشی كردن و مطالعه و هنر بومی پرداخت. در سفری طولانی در سرتاسر اروپای شرقی و جنوبی به تدریس انگلیسی و نقاشی كردن مشغول بود، ولی پس از مدتی به حالتی از احساس تنهایی و بیمعنایی دچار شد.
خود وی این دوران را چنین توصیف میكند: «سرانجام به چیزی كه با حُسن تعبیر، خُرد شدن اعصاب نامیده میشد، مبتلا شدم. این بدان معنی بود كه قواعد، اصول و ارزشهایی كه در كار و زندگیام داشتم، دیگر كفایت نمیكرد. به قدری خسته شده بودم كه برای ادامه دادن تدریس باید به مدت 2 هفته استراحت كامل میكردم تا انرژی كافی كسب كنم. من در كالج به قدر كافی روانشناسی یاد گرفته بودم كه بدانم این نشانهها به معنی آن بودند كه یك چیزی در كُلّ روش زندگی من مشکل دارد. باید هدفها و مقصود تازهای برای زندگیام پیدا میكردم و نحوه وجود متعصبانه و خشكم را كنار میگذاشتم.»
آشنایی با «آلفِرد آدلر»، روانشناس مشهور دیگر، و شركت در سمینارهای تابستانی آدلر، امیدی دوباره به وی بخشید. به همین دلیل سال 1933 به ایالات متحده برگشت و در مدرسه الاهیات نیویورك ثبتنام كرد تا پاسخهایی برای سوالهایش در رابطه با ماهیت انسان بیابد.
آشنایی با فیلسوف وجودی پل تیلیش (Paul Tillich) كه از آلمان به آمریكا پناهنده شده بود تأثیری شگرف بر اندیشههای فلسفی وی داشت بهگونهای كه این دو بیش از 30 سال به دوستی خود ادامه دادند.
از سوی دیگر، آشنایی با «هاری استك سالیوان» رئیس موسسه روانپزشكی/psychiatry، روانكاوی/psychoanalysis و روانشناسی «ویلیام آلانسون وایت» و همچنین دوستی با اریك فروم Erich Fromm موجب شد كه او در رشته روانشناسی ادامه تحصیل دهد و در 40 سالگی دكترای خود را در روانشناسی بالینی (کلینکال) از دانشگاه كلمبیا دریافت كند.
مِی در میانه 30 تا 40 سالگی عمیقترین تجربۀ زندگی خود را كه ابتلا به بیماری توبرکلوز (سِل بود)، از سرگذراند. در آن زمان برای توبرکلوز تداوی وجود نداشت و به همین دلیل مِی به مدت 3 سال در آسایشگاه مسلولین «ساراناك» واقع در نیویورك نگهداری شد؛ در حالی كه نمیدانست زنده خواهد ماند یا اینكه خواهد مرد. در این زمان او به ماهیت مریضیاش بینشهایی را كسب كرد.
وی در آسایشگاه مسلولین مریضانی را مشاهده میكرد كه بیماری خود را پذیرفته و نگرشی منفعلانه داشتند كه در نهایت به مرگ آنها منجر میشد. در عین حال گروه دیگری از بیماران با وضعیت بیماری خود مبارزه كرده و در نتیجه زنده میماندند. «فیست» در كتاب نظریههای شخصیت در توصیف این دوران چنین مینویسد: “بعد از اینكه می یاد گرفت به بدنش گوش كند، دریافت كه شِفا فرآیندی فعال است نه منفعل. كسی كه مریض است، خواه بیماری او جسمی باشد یا روانی، باید در تداوی شركتكنندهای فعال باشد. مِی زمانی كه از بیماری توبرکلوز بهبود یافت به این واقعیت در مورد خودش پیبرد، اما بعدها توانست دریابد كه افرادی که برای رواندرمانی نزد او مراجعه میکردند نیز باید برای بهتر شدن با اختلالاتشان مبارزه كنند.”
از نكات جالب توجه در دورۀ بیماری مِی، نوشتن كتابی در مورد اضطراب بود. وی در نگارش این كتاب تحتتاثیر اندیشههای فروید و بویژه عالِم الاهیات بزرگ دانماركی، سورن كییركگارد بود. این كتاب بعدها تحتعنوان «معنی اضطراب» منتشر شد. در سال 1958 مِی به همراه «ارنست آنجل» و «هنری النبرگر» كتابی با عنوان “وجود: بُعد جدیدی در روانپزشكی و روانشناسی” را منتشر كرد. محتوای این كتاب معرفی مفاهیم تداویِ وجودی به رواندرمانگران آمریكا بود. اما كتاب عشق و اراده (1969) مشهورترین اثر مِی به حساب میآید كه كتاب پرفروش سال شد.
از مهمترین رویدادهای علمی زمان حیات مِی، دریافت مدال طلای بنیاد روانشناسی آمریكا بود كه به پاسِ یك عمر خدمت به روانشناسی حرفهای به وی اهدا شد. مِی در دانشگاههای مختلف همچون هاروارد، پرینستون، كلمبیا، نیویارك و چند دانشگاه مطرح تدریس كرده و ریاست انجمن روانشناسی نیویورك را برعهده داشت.
وی با نگارش كتابها و مقالات متعدد به عنوان مشهورترین نماینده جنبش وجودی آمریكا معرفی شده است. با وجود این، مِی همواره از هر گونه تلاش در جهت تضعیف روانشناسی انتقاد كرده و از تبدیل روانشناسی وجودی به یك روش «بیدردسر در رسیدن به خودشكوفایی» بشدت انتقاد میكرد.
در نهایت، داکتر اِروین یالوم Irvin Yalom، یکی از نظریه پردازان و استاد مشهور در حوزه رواندرمانی وجودی یا Existential Psychotherapy است و کتابهای مهمی نیز در این حوزه نوشته است.
منبع: روزنامۀ جام جم. بازنشر در روان آنلاین با اجازۀ کتبی از آقای مهدی میرلو
عکس برگرفته از وبسایت http://www.allthingshealing.com
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا اجازۀ رسمی از مدیریت وبسایت آزاد است!