یادداشت: این نوشته را امروز مصدق پارسا، سردبیر بخش فارسی فرهنگستان، بعد از مشاهدهی مستند اخیر به کارگردانی طاهر قادری، خبرنگار تلویزیون فارسی بیبیسی، در بارهی پسرپوش/بچهپوش کردن دختران در افغانستان، برایم فرستاد. پُرواضح است که این یک بحثِ درازدامن است، چون این رویکرد باید از زوایای مختلف روانی، اجتماعی، فرهنگی، و هویتِ فردی در هر یک از این قالبها و ساختارها بررسی شود. من در فٌرصتی مناسب کوشش خواهم کرد درین باره بنویسم، ولی نوشتهی مصدق پارسا را درینجا گذاشتهام، چون او بهعنوان یک مرد، یک جوان، و یک شهروند افغانستان حرفی برای گفتن دارد که شنیدنی است!
داکتر اسماعیل درمان، مدیر وبسایت روان آنلاین
“دختران پسرپوش افغانستان،” برگی از داستانِ تلخِ زنبودن در افغانستان
مصدق پارسا

وقتی در خیابانهای یک کشور خارجی ـ بیشتر در غربـ قدم میزنید، دیگر کمتر تفاوت دختر و پسر را حس میکنید، معمولاً در کشورهای پیشرفتهتر کمتر اتفاق میافتد که دختری بهجرم دختر بودن از حقی محروم شود، اینجا همهچیز مساوی و برابر پیش میرود؛ شاید هیچگاهی دختری مورد خیابان آزاری نگیرد، هیچ دختری شاید متلک نشنود و …
اما در آنسوی جهان، در جهان سوم و بهویژه در سرزمینی بهنام افغانستان اینقضیه برعکس است، در این دیار اگر دختر باشی، معنایش ایناست که خیلی از یک پسر ناتوانتر و ضعیفتر و نیازمندتر استی و برای بودن یا باید در سایۀ یک مرد و یکپسر زندگیکنی یا هم از بودن بگذری و فقط نفسبکشی.
در کشور ما که نازیدن بهتاریخ چندهزار ساله شعار روزمرۀ بعضیها شدهاست، سالهاست هیچچیزی نشان از تمدن و تاریخ کهن ندارد، در سرزمینی که تا هنوز در بسیاری گوشههایش زن را «ضعیفه» میخوانند، او را «ناقصعقل» میدانند و فکر میکند زن فقط آلۀدست مردان است.
مستند «دختران پسرپوش افغانستان» که طاهر قادری خبرنگار ورزیدۀ بیبیسی فارسی تهیهکرده است، در حقیقت رونمایی از یک رسم نابجا و ناپسند است، رسم پوشاندن لباس پسرانه بهدختران.
این فیلم در برگیرندۀ گوشههایی از زندگی دو دختر پسر پوش در افغانستان است، یکی از آنها «مهرنوش» دختر آزیتا رفعت نمایندۀ مجلس افغانستان است که حالا – پس از پسرانهپوش شدن – نامش شده «مهران».
خانوادۀ او که از شمار خانوادههای دانشآموخته و همچنان ثروتمند جامعهاست، پساز آنکه فکر کردند نداشتن پسر مشکل بزرگیبرای شان شده است، مهرنوش را لباس پسرانه پوشاندند و از آنروز با او بهعنوان یک پسر برخورد کردند، آزادیهای بیشتری برایش دادند، او را بهمدرسۀ پسرانه فرستادند و بیرونرفتن و بازیکردن در بیرون از خانه را بهجمع آزادیهای او افزودند.
اما قسمتهایی از اینفیلم در برگیرندۀ دیالوگهاییست سختآزار دهنده.
مثلاً در قسمتی از این فیلم، خبرنگار (طاهر قادری) از خواهران «مهران» میپرسد آیا دوست دارند مثل مهران باشند، پاسخی که از “بهشته” میشنوم روح منِ بیننده را آزار میدهد: «بله، چون وقتی پسر باشی میتوانی آزاد بهبیرون بروی، کسی اذیتت نمیکند، میتوانی در بیرون بازی کنی و کسی کاری بهکارَت نداشته باشد.»
وقتی از او (بهشته) پرسیده میشود که آیا دوست دارد پسر باشد، با لحنی سرشار از ناامیدی، پاسخ میدهد «دوست داشتم!»
شاید هیچچیزی درد آور تر از این نباشد، وقتیکه میبینی دختری بهدلیل بستهبودن بیش از حد جامعه دوست دارد، پسر باشد؛ یعنی چگونه ممکن است انسانی از جنس خودش بیزار باشد؟
در قسمت دیگر اینفیلم حکایت دیگریهم است، الهه دانشجوی حقوق در مزارشریف.
او بیستویک سالهاست و تا هژدهسالگی پسرانه پوشیده است، همکلاسیهایش او را دختری نمونه میدانند که با جرأت و نترس است.
الهه از برنامهاش برای ادامۀ زندگی میگوید: «ازدواج نمیکنم چون ازدواج آزادیهای آدم را سلب میکند.»
این برداشت الهه شاید بیشتر ناشی از شرایط موجود در افغانستان است و دلیل عمدۀ آن این است که او با روحیهیی مردانه بزرگ شده است و حالا فکر میکند ازدواج کردن، یعنی کمشدن آزادیها…
اما شاید مسأله ریشه در جای دیگر هم داشته باشد، شاید ازدواج یکی از مسایلی باشد که تبعات پسرانهپوشی را بیشتر بروز میدهد. حالا شاید برای دختری که با لباس پسرانه بزرگ شده است، ازدواج امری ناخوشآیند باشد؛ زیرا نهاو علاقهیی به جنس مخالف (پسر) دارد و نههمسر آینده اش احساس و لطافت زنانهرا در وجود او یافته میتواند. اینجاست که دو طرف رغبت شان را بهیکدیگر از دست میدهند و پیوند شان پایانی ناخوشآیند خواهد داشت.

اما راهکار چیست؟
مهمترین راهکار برای حل این مشکل، تلاش برای گسترش آزادی زنان است، باید این باور را در ذهن مردم نهادینهکرد که هیچ تفاوتی میان شخصیت دختر و پسر وجود ندارد و اگر شرایط برابر را، فراهم کنیم، هر دو قشر میتوانند تواناییهای خود را نشاندهند.
این مسوولیت رسانهها و کسانیاست که در بین مردم شنوندهدارند و حرفشان مورد پذیرش مردم است.
مثلاً امامان مساجد وظیفه دارند به مردم بفهمانند که خدا و پیامبر در هیچکجای دین پسر را به دختر یا مرد را به زن برتری نداده اند؛ شاید برای این بیشتر روی امامان مسجد تإکید میشود که بیشتر مردم رویکرد زنستیزی را همانا دینپروری و پاینبد بودن به اصلهای دینی میپندارند؛ مثلاً خیلیاز پدر و مادرها باور دارند هیچگاه دختری نباید – حتا در خانه – شوخی کند یا بلند بخندد، منطقیترین پاسخشانهم – البته اگر خشونت در کار نباشد – همین است که میگویند:«چون دختر استی، باید سنگین باشی!»
اما مهمترین مسوولیت را خود مردم بر دوش دارند، که برای اینکار و برای آگاهیدادن بهمردم این رسانهها و مردمِآگاهاستند که باید بههمه بفهمانند که مسوولیت دارند بین فرزندان شان تبعیض نگذارند، دختری را بهجرم دختر بودن از حقوقش محروم نکنند، روحیۀ ناتوانی را بهآنها القا نکنند، از خشونت بر علیۀ زنان و دختران دست بردارند و بهجای پسرپوش کردن دختری، به خود دختر آزادیهای بیشتری بدهند، تا هم از تواناییهایش بهره ببرند و هم فرزند شان را دچار گمکردن هویت نسازند.
از سوییهم بهجوانها تفهیم شود که از خیابانآزاری و متلکانداختن پرهیز کنند و دولت نیز در اینموارد باید با خاطیها برخورد سخت کند.
پیوندها:
– پیوند به عکسهای منتشر شده در وبسایت بیبیسی
http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2011/09/110830_l13_pics_tahir_afghanistan_girl_boy_1.shtml
– پیوند به فلم مستند طاهر قادری “دختران پسرپوش” به زبان انگلیسی: http://www.youtube.com/watch?v=TY9od2yuNVk
– پیوند به فلم مستند طاهر قادری “دختران پسرپوش” به زبان فارسی دری: http://www.youtube.com/watch?v=kydPF0MyCTk
– پیوند به برگه/صفحهی “فرهنگستان” در فسبوک:
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین با ذکر منبع آزاد است!
خوب جا دارد یک خاطره زنده گی خودرا برای شما تعریف کنم من 27 سال عمردارم وازدانشگاه پولی تخنیک کابل فارغ گردیده ام ان زمان 24 ساله بودم کی فارغ شدم بعد از یک مدت کوتاه نامزد شدم وبعداز نامزدی یک روز بعد از ظهر به زیارت سخی درکابل همرای نامزدم رفتیم ودرانجا فکر کردیم جای امن برای ملاقات باشد اما نمیدانیستم کی چی اتفاق می افتد بعد از زیارت دست نامزد ام را گرفتم می خواستم کی از محوطه زیارت بیرون بیرویم کی ناگهان یک پسر بجه کی حدود 12 سال سن داشت راه مارا گرفت و سوال کرد کی چیکاره هستید کی یک جاه میگردید ما بازبان مهربان برایش توضیح دادیم اما او قبول نکرد از ما خواست تا مدرگ ارایه نمیایم ونامزد ام حلقه دست اش را به اونشان داد اما او دست من را نگاه کرد کی حلقه نبود وازمن پرسید ومن هر چی دلیل گفتم قبول نکرد بالاخره مجبورشدم کی از روش خودش استفاده کنم یعنی زور گویی واز دست اش رهایی یافتم . نظریه شما درمورد این گونه عوامل چی هست چی کسانی این اطفال را وادار به چنین کاری می کند .
سلام آقای رحیمی! متأسفم که لحظات خوش شما بدینگونه تلخ شدند. در باره ی همچو رفتاری باید گفت که تربیت خانواده و اثراتی که محیط بر رفتار کودک می گذارد حایز اهمیت اند. نوع ارزش های که از طریق والدین و بزرگان دیگر چون معلمین و ملاها و الگوهای دیگر به کودک منتقل می شود نقش متبارزی در سیستم ارزشی و اخلاقی او بازی می کند. اگر یکی از این الگوها کسی بوده که به اصطلاح به عنوان پلیس مذهبی و اخلاقی – که در گذشته ها به آن محتسب می گفتند – رفتار می کرده، کودک بالطبع از او تاثیر پذیرفته و در نتیجه همچو واکنشی در برابر شما داشته است. امیدوارم همچو حوادثی کمتر و کمتر اتفاق بیافتند.
درمان
Machine translation failed. retry
Machine translation failed. retry
مقاله خیلی جالب و ارزنده است. اما متأسفانه باید گفت که در جامع ما که عامل تمامی این بدبختی ها از کم سوادی و بیسوادی بر علاوه فرهنگ غلطی که متأسفانه در سرتاسر این کشور و منطقه حکم فرماست میباشد. بیایید این مسلئه را از خانواده اول مملکت که همانا فامیل شخص رئیس جمهور ما میباشد آغاز کنیم وقتی میبینیم که ریئس جمهور یک مملکت تمامی آزادی های خانم خویش را صلب نموده و او را به مثل یک زندانی سیاسی در چهار گوشه ارگ زندانی نموده پس ما از آن قشری که هرگز به مکتب نرفته اند و سری به تعلیم گاه ها نزده اند چی انتظاری داشته باشیم، خانم ریئس جمهور در افغانستان باید منحیث زن اول مملکت اقدام به گردهمایی های کند که با عث رشد این طبقه در سطح مملکت گردد، همانطور که در سایر ممالک دنیا زن رئیس جمهور یکی از مشاورین نزدیک در امورات اجتماعی شخص اول مملکت میباشد.
Machine translation failed. retry
سلام به همه،
تشکر از مقاله جالبتان، میخواهم من هم صحبتی را در این زمینه ارائه کنم. دقیقا از اولین باری که به خارج از افغانستان سفر کردم متوجه شدم که زن بودن در افغانستان یعنی چی ! و هر چقدر بیشتر به این موضوع فکر میکنم بیشتر نا امید میشوم. متاسفانه نظرم نسبت به مرد افغانی تغییر کرده، سابق دید مثبت تری داشتم اما حالا…..
30 ساله هستم و هنوز جرات این را ندارم که کسی را به حیث همسفر زندگی انتخاب کنم. کسی را دوست دارم اما حتی از ازدواج با او میترسم. فکری که مرا سخت آزار میدهد و شاید این مشکل اکثر دختر خانم های افغان باشد محدودیت است. فکر اینکه برای دیدن والدینت باید از او اجازه بگیری، چی رسد به دیگر کارها…. (سفر، تجارت، مستقل تصمیم گرفتن… چیزهایی که دیگر شاید حتی به خواب هم نبینی).
اما سوال اینجاست که چه چیز باعث میشود تا مرد افغان تا این حد خودخواه و خودپسند باشد؟ چرا نمیتواند به مادر، خواهر یا حتی خانم خود به چشم یک انسان ببیند؟ چرا نمیتاند درک کند که او هم مثل تو نیاز به آزادی دارد؟ متاسفانه حتی اگثر مردهای به اصلاح تحصیل کرده هم همین مشکل را دارند. آیا کسی پاسخی به این سوالات من دارد؟
اگر جواب بی سوادی و فقر فرهنگی است: پس تحصیل کرده چرا؟
اگر جواب فقر است: پس ثروتمندان چرا؟
و اگر جواب جنگ یا نا آرامی است: اولا کسانی که آزاد هستند به کدام دلیل، و دیگر اینکه جنگ و نا آرامی اگر تاثیری در مسائل بیرون از خانه داشته باشد تا اندازه ای قابل قبول است، اما آیا دلیل قانع کننده ای برای محدودیت های داخل خانه، فامیلی یا خشونت های نابجا است؟
Machine translation failed. retry
سلام وعرض خسته نباشید،بنده یک تی اس افغان هستم ودرشهرهرات زندگی میکنم یقینا شما مطلع هستید که پدیده ی تی اس یاهمانtranssexual یک معضل جدا ازمبدل پوشی وسایر انحرافات هست وحتما معلومات کافی دراین راستا دارید پس فکرمیکنم نیازی نباشه به توضیح بیشتر بپردازم فقط سوالی که هست اینه که نظرشمابه عنوان یک روانشناس درمورد این مشکل چیست؟؟؟؟؟؟
من 15سال درعذاب وحشتناک بی هویتی گذروندم کسی به من تحمیل نکرده بود که یک پسرباشم یا تحت تآثیر حقوق بیشتر پسربودن قرار بگیرم واین جنس روانتخاب کنم……خیر من ازاون موقع که خودم روبه یاد میارم همیشه خودم رو یک پسر میدونستم ازبچگی ازلباس ها واسباب بازی های دخترونم متنفربودم وهیچوقت نمیتونستم جسم خودمو وجنسیت خودمو به عنوان یک دختر بپذیرم ناخواسته به سمت دخترها تمایل داشتم بدون اینکه حتی دلیلش روبفهمم من هیچ شناختی ازهویت دخترونم نداشتم یعنی نمیتونستم این هویت روبپذیرم بااینکه خانواده واطرافیان خیلی تلاش کردن من چیزی که هستم روبپذیرم اما نشد بیشتر عذاب میکشیدم تاحد خودکشی پیش رفتم تا اینکه به ایران سفرکردیم بایک روانشناس مشکلم رو مطرح کردم وایشون تشخیص دادن که من یک تی اس هستم وراه درمان تغییرجنسیت هست
میتونم بگم ازاون لحظه بود که من به زندگی امیدوارشدم وفهمیدم که بالاخره میتونم به هویت واقعیم برسم ومرد درونم رو به همه ثابت کنم…
افسوس من برای کسانی هست که دراین کشورزندگی میکنن وبامشکل پیچده ی ts مواجه هستن بدون اینکه هیچ شناختی ازخودشون وهویت واقعیی شون ودرمان این معضل دردناک داشته باشن وبه همین سادگی قربانی ناآگاهی میشن…
Machine translation failed. retry