ابراهیم فضلی
بر سر آنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سرآید
حافظ
جستجوی خوشی پدیده تازه نیست. انسانها همیشه دنبال شادزیستن و خوشی هستند و یک اندازه قابل ملاحظه از وقت و انرژی خود را صرف تلاش برای رسیدن به خوشی و شادی میکنند. تمایل به خوشی برای انسانها (شاید هم بعضی موجودات دیگر) یک امر طبیعی است. انسان برای ادامه زندگی نیاز به خوشی دارد و اگر نتواند این نیاز را برآورده سازد و به خوشی نرسد، غصه و افسردگی بلاخره او را نابود میکنند.
خوشی چیست؟ و چرا ما در جستجوی خوشی هستیم؟ چه طور میتوانیم به خوشی برسیم؟ اینها در طول تاریخ بشریت از مهمترین پرسشهای فلسفه اند. سوالهای اند که تعداد زیادی از فیلسوفان و روان شناسان شرقی و غربی را به خود مشغول کرده اند. علم و فلسفه هر دو خیلی زود به اهمیت نیاز طبیعی انسان به خوشی پیبرده اند و درککرده اند که بدون توجه به این نیاز، بررسی زندگی انسان ناممکن است. راستی هم خوشی چیست؟ آیا مقام، پول و یا قدرت خوشیآور استند؟ این پرسش شاید کمی کلیشهیی به نظر برسد، شاید بهتر باشد بپرسیم که اگر پول و قدرت خوشی نمیآورند، چه چیزی خوشی میآورد؟ چرا پول و قدرت خوشیزا نیستند؟ آیا خوشی همان شادی و لذت است؟ در این نوشته میکوشیم به این پرسشها جواب بیابیم.
خوشی چیست؟
خوش و خوشبخت معمولا به کسی میگویند که در زندگیاش احساسات مثبت مکرر و احساسات منفی نادر باشند. این تعریف نباید به این معنا فهمیده شود که آدمهای خوش، اشخاص خوشچانسی اند که اتفاقات ناگوار در زندگیشان رخ نمیدهد و از این رو بیشتر احساسات مثبت را تجربه میکنند. در حقیقت تکرار حوادث خوب و بد در همه افراد به طور اوسط یکسان است، با این تفاوت که اشخاص خوش رویکرد متفاوتی با حوادث دارند و آموختهاند، به گفته ویکتور فرانکل، در حوادث ناگوار نیز معنا و هدفی بیابند. بر اساس این تعریف، برای رسیدن به خوشی باید راههای را بیابیم که باعث بروز بیشتر احساسات مثبت میشوند و همزمان احساسات منفی را کاهش میدهند.
لذت اما نیز رابطه مستقیم با احساسات مثبت دارد ولی با این تفاوت که لذت کوتاه مدت است و توسط انگیزههای بیرونی برانگیخته میشود. خوشی عمیقتر است و از طریق انگیزههای داخلی برانگیخته می شود. به طور مثال: نزد خود احساسی را تجسم کنید که هنگام خرید موبایل یا اتوموبیل جدید دارید. احساس خیلی خوشایندی است. شادیزاست. شاید شب اول تا ناوقت شب مصروف آن موبایل باشید و کاربردهای جدید آن را امتحان کنید. شاید برای چند هفته هر روز موتر جدیدتان را بشویید. این ها همه احساسات مثبت و لذتآور اند. یک مثال رادیکالتر: احساسی را نزدتان تجسم کنید که در شب عروسیتان داشتد. حتما آن شب خیلی شاد بودید. ولی آنهای که برای رسیدن به خوشی به دنبال ازدواج میروند، خیلی زود متوجه میشوند که آن احساس شادی شب عروسی آهسته آهسته کمتر میشود. بعد تصمیم میگیرند زود پدر و یا مادر شوند و خوشبختی را در فرزند(های) آیندهشان میبینند. بیشک موبایل جدید، اتوموبیل جدید، ازدواج و فرزند شادیآور و لذتآفرینند ولی اینها همه کوتاه مدت اند. وقتی موبایل گم شد، شادی نیز از بین میرود، وقتی اتوموبیل کهنه شد، حسرت داشتن یک اتوموبیل بهتر آن شادی و لذت اولی را از ما میگیرد. در ازدواجی که عشق نباشد، بعد از مدتی گرمی رابطه سردتر می شود.
تفاوت بین لذت و خوشی را میتوان با این تشبیه خلاصه کرد: لذت یعنی موبایل جدید خریدن، اتوموبیل جدید خریدن و ازدواج کردن در حالی که خوشی یعنی موبایل داشتن، اتوموبیل داشتن، عاشق بودن. خوشی یعنی تجربه مکرر احساسات مثبت. یعنی همیشه عاشق بودن.
راههای رسیدن به خوشی
برای رسیدن به خوشی دستورالعملی همگانی وجود ندارد. با آن هم بضعی بایدها و نبایدهای کلی وجود دارند که با پیروی از آنها راه رسیدن به خوشی برای ما هموارتر میشود. در پایین بعضی از این بایدها و نبایدها را بدون کدام ترتیب خاص معرفی میکنیم.
۱. آدمهای ناخوش آنانی اند که پیرهن سفارشی دیگران را به تن میکنند.
از تشبیهاتی که در بالا شد میتوان نتیجه گرفت که مقام، منزلت، پول و قدرت با آن که باعث برانگیختن احساسات مثبت میشوند، ولی چون این احساسات کوتاه مدت اند و خیلی زود عادی میشوند، در طویل مدت ما را لزوما خوشبخت کرده نمیتوانند. گاهی حتا باعث افزایش استرس و در نتیجه ناخوشی در ما میشوند. تحقیقات نشانداده اند که میزان خوشی بین آنانی که درآمدی کمی بالاتر از خط فقر دارند و اشخاص ثروتمند یکی است. چنین است که یک دهقان زحمتکش در یکی از روستاهای افغانستان میتواند باالقوه به اندازه بیل گیتس در زندگیاش خوش باشد. خودکشی اشخاص سرشناس مانند رابین ویلیامز، صادق هدایت، کورت کوبین و غیره از طرف دیگر نیز میتواند مصداق این مدعا باشد که ثروت و مقام لزوما باعث خوشبختی نمیشوند.
نکته قابل توجه دیگر تعریف کارل بووم، موسیقیدان اتریشی، از خوشی است. به گفته وی خوشی مانند پیرهن ( یا کت و شلوار) سفارشی است. و آدمهای ناخوش، آنانی اند که پیرهن سفارشی دیگران را به تن میکنند. این یعنی خوشی سبجکتیو است. هر کس باید پیرهنی را بپوشد که برای خودش ساخته شده است. برازنده تن خودش باشد. راههای را بیابد که او را خوشبخت میسازند. آن چیزهای که به پندار ما دیگران را خوشبخت ساخته اند، لزوما ما را خوشبخت ساخته نمیتوانند. زوجی را میبینیم که دو فرزند دارند و خیلی خوشبخت به نظر میرسند. این به این معنا نیست که دو فرزندداشتن خوشبختی میآورد و ما هم اگر فرزنددار شویم، خوشبخت میشویم. شاید هم بشویم اما نه لزوما. شاید هم آن زوج راز خوشبختی شان در چیزی دگری باشد، نه در فرزندهای شان یا شاید اصلا خوشبخت نباشند.
ما وقتی می خواهیم در مورد شخصیت کسی یا در مورد میزان خوشبختی و یا بدبختی اش قضاوت کنیم، مغز ما معمولا با استفاده از دادههای خیلی محدود برای خود مدلی از شخصیت آن شخص و یا شرایط زندگی اش میسازد، و بر اساس همان دادههای محدود که از بیرون قابل تشخیص اند، در مورد او و زندگی اش قضاوت میکند. این مدل به هیچ وجه کامل نیست و قضاوت درست کرده نمیتواند.
شاید یک شخصی را که میشناسیم و او، به طور مثال، در اروپا زندگی میکند، خوش به نظر برسد اما آیا اروپا انسان را خوشبخت میسازد؟ تعداد زیادی از هموطنان افغان بعد از این که زحمات و خطرات زیادی را متقبل میشوند و به اروپا مهاجرت میکنند، بعد از مدتی کوتاه – آن مدت زمانی که هنوز همه چیز برای شان تازه است – متوجه میشوند که از زندگی در اروپا خوش نیستند. چرا بعضی در اروپا خوشبخت میشوند و بعضی نه؟ دلیل اش این است که اروپا به تنهایی خودش خوشیزا نیست. همان طوری که موبایل و اتوموبیل مثال قبلی فقط شادی کوتاه مدت میآوردند، اروپا نیز همان طور است. بعد از مدتی همه ساختمانها و پارکهای شیک و تمیزش عادی می شوند و پرسشهای مهمتری مانند من از زندگی چه میخواهم و زندگی از من چه میخواهد افکار ما را به خود مشغول میسازند. آن اشخاصی که در اروپا خوشبخت میشوند، بیشک خوشیهای شان مدیون چیزهای دیگری است، چیزهای که شاید آن قدر که برای آنها اهمیت دارند، برای ما اهمیت نداشته باشند (این مثال به این معنا نیست که مردم نباید به اروپا مهاجرت کنند).
۲. مثبتاندیشی
در روانشناسی پدیده وجود دارد که به آن پیشگویی خودانجام میگویند. پیشبینی خودانجام آن است که صدور آن شرایطی را به وجود میآورد که باعث میشوند آن پیشگویی درست از آب درآید. به طور مثال: شخصی باور دارد که خوابهای او همیشه به حقیقت میپیوندند. این باور (یا پیشبینی) به تنهای خود باعث می شود این شخص بیشتر متوجه خوابهای باشد که اتفاقا به حقیقت میپیوندند. او به همه آن خوابهای دیگری که به حقیقت نهپیوسته اند و تعدادشان به مراتب بیشتر آز آنهای اند که اتفاقی به حقیقت پیوسته اند، توجه نمیکند. آنها را فراموش میکند. در نتیجه این شخص باورش به پیشگویی که کرده است محکمتر میشود. به همین ترتیب شخصی که باور دارد خوشبخت است، بیشتر متوجه خوشیها در زندگیاش میباشد و با اتفاقات ناگوار میتواند بهتر کنار بیاید. آنانی که خود را بدبخت میپندارند، بیشتر متوجه اتفاقات ناگوار در زندگیشان میباشند و اتفاقات مثبت را نمیبینند و یا به آنان ارزش کمتر میدهند. اگر بگویید احمد پسر خوبی است، در آینده بیشتر متوجه صفتهای خوب او میباشید و او هر روز بیشتر به دلتان مینشیند و در نتیجه شما نیز در همصحبتی با او خود را خوشتر احساس میکنید. مثبتاندیشی در این مبحث به معنای خودفریبی نیست و هم چنان نمیخواهد که اتفاقات ناگوار را نادیده بگیریم بلکه به این معناست که هیچ کس ذاتا خوشبخت و یا بدبخت نیست و گاهی نوع نگاه ما به دنیا و درک «perception» ما از شرایط میتوانند، شرایط را به نفع و یا ضرر ما تغییر بدهند و در نتیجه، زندگی را بر ما خوش یا تلخ بسازند.
برداشت ما از مردم و محیط اطراف ما و هم چنان رفتار ما تاثیر بسیار بزرگ بر حالت روحی ما دارند. برداشت و رفتار منفی باعث اغتشاش روحی در ما میشوند. برای از بین بردن این اغتشاشها، باید بکوشیم رفتار منفی و منفیاندیشی را در خود از بین ببریم. خوشی و روح ناآرام دو متضاد غیرقابل تلفیق اند. آرامش روحی از طرف دیگر ذاتی و یا میراثی نیست و تنها با پشتکار زیاد به دست میآید. باید برای مغز خود مثبتاندیشی را آموزش بدهیم.
۳. خشم و نفرت نابودکننده اند
اگر چه خشم و نفرت از اجزای همان رفتار منفی اند که در بالا از آنها یاد شد، اما با توجه به اهمیت این دو، خوب است آنها را کمی بیشتر بررسی کنیم. خشم و نفرت از جمله زشتترین احساسات و یا رفتار انسانها اند. گیچکننده اند، اضطرابآور اند، و حتا تاثیر مستقیم منفی بر صحت روانی و فیزیکی ما دارند. نابودکننده اند.
خشم و نفرت دو تاثیر منفی عمده دارند: در قدم اول این دو تواناییِ قضاوت درست را از ما میگیرند. شخص خشمناک از روی احساسات با مشکلات برخورد میکند و در نتیجه خوب و بد را از هم درست تفکیک کرده نمیتواند و تصامیمی میگیرد که وضعیت خودش و اطرافیاناش را بدتر میسازند. شخص متنفر نیز همین طور است. تنفرش در قبال شخص و یا اشخاص دیگر باعث میشود خوبیهای طرف مقابل و نقاط مثبت او را کاملا نادیده بگیرد و تنها بر نقاط منفی توجه کند. این نوع برخورد با اطرافیان باعث میشود در قبال آنها قضاوت درست کرده نتوانیم و بلاخره مجبور شویم دست به خشونت بزنیم.
از طرف دیگر، خشم و نفرت در مقابل احساس شفقت، بردباری، رواداری و مهربانی قرار دارند. ما زمانی که نتوانیم نظر مخالف را تحمل کنیم، نتوانیم در برابر دیگران رواداری داشته باشیم، فکر میکنیم آنها نیز در قبال ما رویکردی مشابهی دارند. از این رو ناخودآگاه خود را در معرض خطر حس میکنیم. حس ترس اظطراب و اغتشاش روحی به وجود میآورد که هر دو سد راه خوشی ما میشوند.
احساس خشم و نفرت را نمیشود و نباید سرکوب کرد. سرکوبکردن احساسات باعث میشود که از جای دیگری با شدت بیشتر بارز شوند. تنها راه علاج آن، ایجادکردن حس رواداری، صبر و تحمل در خود است. این که بگوییم من حالا فهمیدم تحمل بهتر از نفرت است، به خودی خود کافی نیست؛ این را همه میدانند. مهم این است که به این فهم خود اعتقاد پیداکنیم. خود را تشویق کنیم تا در مورد مفاد و مزایای صبر، تحمل و رواداری بیشتر بیاموزیم و تاثیرات مثبت آن را نزد خود تجسم کنیم. بعد از این آموزش اولی، با عزم و اراده راسخ به آن عمل کنیم. با این نوع رفتار ما میتوانیم احساسات خشم و نفرت را قبل از بارزشدن شان از بین ببریم. نیکی و رواداری در مقابل دیگران برای ما حس خوبی میدهند و میتوانند باعث خوشی ما بشوند.
۴. گزینههای زیاد، استرس آورند و باعث ناخوشی میشوند
اغلبا فکر میکنیم خوب است گزینههای زیاد داشته باشیم. فکر میکنیم اگر گزینهها بیشتر باشند، به ما کمک میکنند تا بهترین تصمیم را بگیریم. در واقعیت اما این طور نیست. هر اندازه گزینه زیادتر باشد، به همان اندازه تصمیمگیری مشکلتر میشود. پروسه تصمیمگیری استرسآور و در نتیجه باعث ناخوشی ما میشود. و تصمیمی که در حالت استرس و ناخوشی گرفته شود، لزوما بهترین تصمیم نیست. برای جلوگیری از این نوع استرس و ناخوشی، خوب است گزینهها را کمتر کنیم و روی همان گزینههای کمتر تمرکز بیشتر داشته باشیم. در این صورت هم انرژی و وقت بیجا مصرف نکرده ایم و هم با تمرکز بیشتر تصمیم بهتر گرفته ایم. به طور مثال، بعضی ها دوست دارند فرزندشان در مکتب شاگرد اول باشد، فوتبالیست خوب باشد، نقاشی بیاموزد. توانایی در یک زبان خارجی نیز این روزها اهمیت دارد. گیتار اگر یاد بگیرد که عالی میشود. شاید در پهلوی اینها یک حرفه آزاد هم بیاموزد بد نباشد. شاعر هم بشود. این نوع تفکر باعث میشود که نه فرزند ما بتواند روی هیچ کدام از این فعالیتها به اندازه کافی تمرکز کند و نه هم ما میتوانیم به اندازه کافی در این راه به او کمک کنیم. در نتیجه فرزند ما در بدترین حالت شاید به هیچ کدام از اهداف بالا نرسد. در این صورت نه او از زندگیاش خوش خواهد بود و نه ما از زندگی خود و او. بهتر است در این نوع شرایط اولتر از همه بگذاریم فرزند ما خودش تصمیم بگیرد که میخواهد چه کاره شود و بعد با خاطر جمع او را در رسیدن به هدف کمک کنیم. این مثال در مورد خود ما نیز حقیقت دارد. گاهی دوست داریم خود ما هم همه کاره شویم و در نتیجه هیچ کاره نمیشویم. یک مثال سادهتر: فکر کنید دوست دارید یک موبایل جدید بخرید. موبایل نوکیا باشد؟ سامسونگ باشد؟ نه، شاید آیفون بهتر باشد. آی فون قیمت است، به همان پول می شود یک لپ تاپ خرید… در نتیجه با پول زیاد موبایل آیفون میخرید که شاید نیم از کاربردهای آن را اصلا ضرورت نداشته باشید یا استفاده کرده نتوانید. تا یک ماه آینده هم شاید از خود بپرسید، آیا بهتر نبود لپ تاپ میگرفتم با یک موبایل سادهتر؟ اینها همه استرسهای اضافی اند که میشود از آنها جلوگیری کنیم.
۵. سرگرمی و شرکت در کارهای اجتماعی
افرادی که افسرده اند معمولا در پهلوی مشکلات دیگر یا سرگرمی دلخواهی ندارند یا اگر دارند، دنبالاش نمیروند. از اجتماع به دور میباشند و با دوستان شان نیز دید و بازدید کمتر میکنند. در نتیجه تنها میمانند. انسان حیوان اجتماعی است. نیاز شدید به اجتماع اطراف خود دارد و اگر این نیازش برآورده نشود، افسرده میشود. این که بعضی می گویند سرگرمی دلخواه خاصی ندارند، درست نیست. این افراد معمولا روی این موضوع هنوز یا فکر نکرده اند یا نتوانستند خودشان را تشویق کنند دنبال آن بروند.
۶. خوشی طبیعی و خوشی ترکیبی «Synthetic Happiness»
دان گلبیرت، روان شناس اجتماعی اهل ایالات متحده آمریکا، در یکی از سخنرانیهای خود خوشی را به دو نوع تقسییمبندی میکند: خوشی طبیعی، که همان احساس خوشی است که به ما در زمانی که به آرزوها و خواسته های خود میرسیم، رخ می دهد. نوع دوم خوشی، که دان گیلبیرت آن را خوشی سینتیتک مینامد، یک نوع خوشی روانی شخصی است که ما آن را زمانی که به آرزوهای خود نمیرسیم در خود میسازیم. شاید جملاتی مانند «در فلان امتحان اگر قبول هم میشدم، علاقه به ادامه آن کورس نداشتم» یا «چیزی که تو را نکشد، تو را قویتر میسازد» یا «خواست خداوند بوده است» یا «خیر است که در امتحان قبول نشدم. حد اقل در دفعهی بعد با طرز امتحان آشنا خواهم بود» برایتان آشنا باشند. این ها همه نمونههای از خوشی سینتیتیک اند. مغز انسان طوری برنامهریزی شده است که تا حد ممکن میکوشد انسان را خوش نگهدارد و از استرس اضافی جلوگیری کند. یک مثال ساده: آزمون کانکور در افغانستان طوری است که فقط تعداد کمی از دانشآموزان به دانشگاههای دلخواه خود قبول میشوند. با آن هم، دانشآموزانی که حتا به انتخاب سوم، چهارم و یا حتا آخری خود قبول میشوند، بعد از مدتی انگار نه انگار که آن رشته آخرین اتنخاب ایشان بوده است. قلبا در رشته تحصیلیشان خوش هستند؛ زحمت میکشند و در آن رشته موفق میباشند. گاهی در مباحث حتا از برتری آن رشته برای شخص خودشان در مقابل رشتههای دیگر دفاع میکنند. این نوع خوشی جعل یا فریبدهی خودی نیست. خوشی واقعی است. یک نوع سیستم دفاعی طبیعی در مقابل مصیبتهاست که وظیفهاش جستجوی معنا و هدف در مصیبتها و اتفاقات ناگوار است. زندگی، طوری که میگویند، کانسرت سفارشی نیست، و از این رو همیشه در کنار اتفاقات گوارا در زندگی اتفاقات ناگوار نیز رخ میدهند. از این رو دانستن روشهای خوشی سینتیتیک و استفاده از آن ارزش فراوان دارد تا بتوانیم مصیبتهای زندگی خود را از دریچهی دیگر ببینیم. از بدترین شرایط بهترین استفاده را ببریم.
۷. خوشی در امتداد راه است، نه در آخر سفر
بعضی اوقات فکر میکنیم خوشی در انتهای مسیر است. میشود به اتوموبیل نشست و در آخر سفر به خوشی رسید. اما این طور نیست؛ خوشی خود سفر است. تجربه راه است و در خود راه است نه در مقصد آخری. خوشی هدف زندگی نیست، بلکه زندگی هدفمندکردن است. برای این که خوش باشیم، باید اولتر از همه هدف زندگی و معنای زندگی خود را بیابیم.
زندگی یک هدف همگانی ندارد؛ هر کس باید خود هدف زندگیاش را مشخص کند. به طور مثال انجام کار خیر میتواند یک هدف در زندگی باشد. عشق خودش میتواند یک هدف برای زندگی باشد. یا به طور مثال نوشتن یک کتاب در مورد «خوشی» میتواند هدف یک زندگی باشد.
نکات بالا تنها نکاتی نیستند که در راه رسیدن به خوشی باید آنها را در نظر داشته باشیم، اما شاید مهمترین آنها باشند.
خوشی چیزی پیچیده و غیرقابل دسترسی نیست. در حقیقت خوشی بسیار ساده است. مشکل بسیاری از کسانی که دچار افسردگی میشوند فهم نادرست از وسیله و هدف در راه خوشی است. به طور مثال یکی از عوامل افسردگی میتواند عدم موفقیت شغلی باشد. گاهی فکر میکنیم که هر چه شغل ما بهتر شود، خوشتر میشویم. حا آن که تا خوش نباشیم، نمیتوانیم در شغل و حرفه خود موفق باشیم. این طور است که گاهی در یک دورباطل گیر میافتیم و افسرده میشویم. در این نوع مواقع مهم است بدانیم که این عوامل بیرونی نیستند که موجب خوشی ما میشوند، بلکه ارزشهای درونی اند که میتوانند ما را خوش بسازند. ما با نگاه مثبت به دنیا، با برخورد مثبت با محیط و اطرافیان خود، میتوانیم گام بزرگی در مسیر خوشی برداریم. این به این معناست که گاهی شاید مجبور شویم چشمانداز خود را تغییر دهیم. تغییر وقت میخواهد. در این نوشته فقط خیلی کوتاه به چند نمونه از رفتار منفی اشاره شده است، در حقیقت اما این نمونهها تعدادشان بیشتر است و برای رسیدن به آرامش روحی یا همان خوشی واقعی مجبور خواهیم بود همه رفتارها و احساسات خود را دوباره بررسی کنیم. این کاری نیست که در یک یا دو روز اتفاق بیافتد. باید برای خود وقت بدهیم و صبر داشته باشیم.
منابع
Cutler, Howard C., Dalail Lama. The Art of Happiness. Reprint: Hodder and Stoughton Ltd., 1999
Ariely, Dan. Predictably Irrational, Revised: The Hidden Forces That Shape Our Decisions. Revised ed.: Harper, 2010
Graziano, Michael S.A. God Soul Mind Brain: A Neuroscientist’s Reflections on the Spirit World. 1st. ed.: Leapfrog Press, 2010
Gilbert, Dan. The Surprising Science of Happiness. TedTalk. Feb. 2004
https://www.ted.com/talks/dan_gilbert_asks_why_are_we_happy?language=en
(Visited on January 2016)
Isaksen, Joachim Vogt. The Self-fulfilling Prophecy.
http://www.popularsocialscience.com/2012/12/27/the-self-fulfilling-prophecy/
منابع عکسها:
flicker & i,livescience.com