فرمان‌فرمایان و خشونت توجیه‌گر

اسماعیل درمان

سناریوی اول، اواخر دهه 70 میلادی:

مردی با دریشی پر زرق و برق، نکتایی، و صورت اصلاح شده در پشت میز خطابه با هیجان از برابری سخن می گوید و گاه فریاد می کشد. به خود قیافه حق به جانب می دهد. گاه از منطق می گوید، گاه هم عاطفی می شود. دنبال تغییر است؛ تغییری ناگهانی و شاید هم یک-شبه. خود را برحق میخواند، پیشرفته می داند، از “ساینس” می گوید، از کارگری و برادری و برابری و وطن-دوستی داد سخن می دهد.

خشونت آغاز-شده ادامه می یابد.

سناریوی دوم، اوایل دهه 80 میلادی:

مردی با لباس سفید، عمامه ی بزرگ، و ریش بلند در پشت میز خطابه با هیجان از برادری می گوید، از مبارزه، و از وطن-دوستی. می گوید منطق ما مقدس است، حرف ما مبارک است، و ناموس ما در خطر است. از محق بودن خود می گوید، از علم دین، از ترس اینکه مبادا مردم “کافر” شوند، از هراس “بی دین” شدن و به تاراج رفتن دین و دنیا. قیافه اش بشدت حق بجانب است.

خشونت ادامه یافته بیشتر ادامه می یابد.

سناریوی سوم، اواسط دهه 90 میلادی:

مردی با لباس دراز، عمامه سیاه، ریش اصلاح ناشده، و چوبی در دست پشت میز خطابه می رود. از فساد میان دینداران می گوید. بی دینان را یکسره نابود می پندارد. از موی سر و چهره زن و کتابهای حاشیه دار زرد چاپ پاکستان می گوید. گاه اشعارش را به اردو می گوید. از محق بودن خود می گوید. اصرار می کند که “علم دین” والاترین است و “ساینس” حرف مفت است. تصویر حرام است. زنان بی چهره را می ستاید. مردان ریشو را بیشتر می ستاید. قیافه اش مملو است از حق-بجانبی.

خشونت عمق بیشتری می گیرد.

سناریوی چهارم، دهه اول قرن بیست و یکم:

مردی مسن با عمامه می رود پشت میز خطابه. می گوید ما مقاومت کردیم، جنگیدیم، دفاع کردیم برای آنچه داشتیم. کشور باید پسوند “اسلامی” را با خود داشته باشد. هر کس مسلمان است به حمایت از این حرف برخیزد. همه، یکتعداد به ناچار، بر می خیزند.

تغییر چشمگیری در خشونت فزاینده نمی آید.

سناریوی پنجم، اوایل دهه دوم قرن بیست و یکم:

جوانی با عمامه و ریش نسبتن بلند روی منبر می نشیند. از امر قدسی سخن می گوید. خود را منطقی می پندارد. خود را بیشتر از همه محق می شمارد. بصورت خلاصه استدلال اش این است که اگر زنان بی چهره، باچهره شدند، دنیا از این رو به آن رو خواهد شد. وقتی به قیافه اش مینگری، فکر میکنی اصیل ترین حرف حق را این به زبان آورده است.

حالا دیگر خشونت جزیی جدانشدنی از فرهنگ گردیده است!

آنچه درین سناریوی های کوتاه خواندید یک وجه مشترک بسیار عمده دارند و آن این است که طرفداران و حمایتگران هر یک از ایدیولوژی ها، ایده ها، و مکاتب در چند دهه اخیر در افغانستان خود را “محق” و “صاحب حقیقت” دانسته اند. البته خود را حق به جانب دانستن مشکل خاصی ندارد، مگر تا زمانی که پا از گلیم فراتر نرود و پشتوانه ای برای اعمال فشار و زایش و رشد عصبیت و تنش و خشونت نگردد.

ولی متاسفانه این اصل حساس و حیاتی رعایت نشده است. من درینجا تمام گروههای دخیل در رفتار خشونت-زا را شامل میدانم، بالاخص آنهایی که داد از رهبری اجتماعات می زده اند و ادعای بزرگی و فرمانروایی و فرمانفرمایی داشته اند، و در میان آنها بخصوص کسانی که خود را مقدس یا مرتبط با امر قدسی می پنداشته اند.

بگذارید ابتدا موضوعی را با شما در میان بگذارم. بعنوانی فردی که در یک جامعه جنگ-زده بزرگ شده و خشونت را تقربین هر روز و هر هفته و هر ماه و هر سال تجربه کرده، تدقیق و تحلیل درین مورد برایم هم اهمیت دارد و هم جذابیت. به همین دلیل یکی از دغدغه هایم تمرکز بر روی رفتار خشونت-بار در خانواده و اجتماع است.

موضوع دیگری که این اواخر توجهم را بیشتر به خود جلب کرد، شوربختی ایست که گریبانگیر مردم ماست و این شوربختی ربط وثیقی با صحه گذاشتن بعضی از مسندنشینان و منبرنشینان بر رفتار خشونت-بار برای اعلام موجودیت و نفوذ و اثبات دلیل است.

چگونه است که بر عصبیت و خشونت نه تنها صحه گذاشته می شود بلکه تشویق و حمایت می شود؟ از بخشبندی عوامل اقتصادی و تاثیرات آنها می گذرم، چون کارشناس مسایل اقتصادی نیستم، ولی آنچه به ذهنم میرسد این است که کمبود منابع یکی از فاکتورهای فربه درین بخش است.

لیکن از منظر روانشناسیک چطور؟ من نقش اختلالات شخصیتی در خشونت-گرایی و خشونت-زایی را در مقاله دیگر در همین وبسایت توضیح داده ام. درینجا دوست دارم از یک زاویه دیگر قضیه را بشکافم.

یکی از عمده ترین مکانیزم های دفاعی انسانها identification نامیده می شود. در ادبیات این اصطلاح را “همذات پنداری” ترجمه کرده اند که بصورت ساده بدین معناست که شما در حین خواندن متن خود را بجای شخصیت اصلی یا فرعی داستان می گذارید؛ یا در زمان تماشای فلم خود را بجای یکی از شخصیت های فلم می گذارید و بدین شکل تقریباً همان احساساتی را که آن شخصیت تجربه می کند را شما نیز تا حدی تجربه می کنید. با او همدردی می کنید، دلسوزی می کنید، و رفتارش را توجیه می کنید.

در روانشناسی، بعلاوه این تعریف، از بکاربردن این اصطلاح چیز دیگری را نیز منظور می کنند. با بکارگیری این مکانیزم، شما به خود هویت می دهید، خود را شناسایی و بازشناسی می کنید. بهمین دلیل من همان ترجمه “شناسایی” یا “هویت یابی” را درینجا ترجیح میدهم. بطور مثال، شخص علاقه دارد در یک شرکت بزرگ کار کند چون این کار برایش حس آرامش، مهم بودن، و بالاتر از آن حس هویت می دهد. فرد با مرتبط دانستن خود با آن شرکت یا سازمان یا دولت یا کشور یا باور خود را جزیی از آن میداند و احساس تعلق می کند.

این در ذات خود مشکلی ندارد. از لحاظ ارزشی بد نیست. از منظر ارتباطات اجتماعی نیز یک امر طبیعی است. پس مشکل از کجا آغاز می گردد؟

یکم: مشکل از جایی شروع می شود که آن سازمان یا باور یا قوم افکار یا ارزشهای خشونت-زا را ترویج کند.

دوم: مشکل می تواند در شخص باشد، یعنی شخص پتانسیل اجرای رفتار خشن را داشته باشد و خشونت را براساس سیستم تفسیری و تعبیری خود توجیه کند.

سوم: امکان این نیز وجود دارد که هم منبع (ایده، باور، مکتب، قوم، اجتماع) و هم شخص پتانسیل های خشونت-زایی و خشونت-گرایی را داشته باشند که در آنصورت همدیگر را نه تنها توجیه بلکه تقویت و پشتیبانی می کنند.

بنابرین منبع خشونت-زا هر چیز (یا فرد) می تواند باشد و محدود به یک باور خاص نیست. لیکن خطرناک-ترین نوع “شناسایی” و “هویت یابی” بازشناسی خود در قالب یک امر قدسی یا مکتب مقدس یا متن مقدس است. دلیل بسیار ساده ولی عمده اینست که هر زمانی که حرف تقدس به میان آمد پای انتقاد برچیده می شود، عصای تحلیل می شکند، و عینک کاوشگری بر زمین کوبیده می شود.

فردی که پتانسیل های بزرگ-پنداری را در خود نهفته دارد، ظاهرن دلسوز است، برای مردم خون می خورد و شب زنده داری می کند و عرق می ریزد تا هدایت شوند و بهشت برین را نصیب شوند. لیکن در پشت پرده این دلسوزی و توجه به سادگی بر خشونت-زایی مهر تایید میزند. تمایلات بزرگ-منشانه ی خود را در زیر پرده “خدمت به دین خدا و امت پیامبر” پنهان می کند و اگر نیاز باشد اشک هم می ریزد تا زجه ها و ناله ها بیشتر گردند و عاطفه ها غلیان کنند.

تمرکز این گونه اشخاص تقریبن در تمام موارد منحصر بر فرعیات و متمرکز بر احساسات است. در دایره گفتار شان محلی برای کاوش و تدقیق و پژوهش نیست، چون از یکسو این ها می توانند اساس استدلال پوشالی شانرا فروریزند و از سوی دیگر جهالت شانرا برملا کنند.

این اشخاص با بکارگیری “شناسایی” در تلاش اند تا خلاهای شخصیتی خود را علاج کنند و بر جهالت خود چیره شوند و ترس حاصل از ندانستن را چاره نمایند و برای رسیدن به نتیجه، مردم عادی را هدف قرار دهند، چون این کوتاه ترین، بهترین و مثمرترین شیوه است.

یک مثال خوب دیگر چسپیدن این دسته افراد به یک باور بدون تدقیق و تفحص در باره باورها و مکاتب دیگر است. اینها فکر می کنند که باور و ایده خود شان تمام و کامل و بدون نقص است و نیازی به کاوش در فرهنگها و باورهای دیگر نیست. و البته نه تنها نیازی به این کار نیست، بلکه چون آن باورها و فرهنگها “ضددینی” یا “نامقدس” و “ناپاک” و “گمراه کننده” و “فسادآور” اند باید از بیخ و بن برچیده شوند.

مکانیزم دومی projective identification  نامیده می شود که آنرا “شناسایی انعکاسی” یا “شناسایی عکس العملی/واکنشی” ترجمه می کنم. این مکانیزم دفاعی بصورت ساده بدین معناست که شخص دارای یک رفتاریست که آنرا انکار می کند ولی در عوض دیگران را متهم به داشتن آن رفتار می کند. بطور نمونه، شخص ناتوان از رهبری درست اجتماع است، ولی نه تنها بدین موضوع اذعان نمیکند، بلکه افراد دیگر را متهم به بی کفایتی می کند. یا شخص بی حوصله، کم-دانش، عاطفی و…است، لیکن ادعا می کند که این اطرافیان اش هستند که دچار این مشکل اند.

نمونه بزرگتر آن انتقاد تعدادی از به اصطلاح خطبا و علما و یا مسوولین دولتی/غیردولتی اند که به عوض سر بر گریبان کردن و نقص خود را دیدن، بصورت مرتب و مداوم جوامع یا کشورها یا سازمانهای دیگر را مورد انتقاد قرار داده و متهم به ندانم کاری، کارشکنی، خیانت، و فساد می کنند.

یکی از مثالهای جالب، ادعای تعدادی از علمای دینی و نگرانی شان از “فساد اخلاقی” در کشورهای غیرمسلمان است. نه تنها این ادعاها در بیشتر موارد بدون تحقیق صورت می گیرد، بلکه آنها با وقاحت تمام فساد اخلاقی فزاینده و فراگیر در جوامع خود را نادیده گرفته و انکار می کنند. بعبارتی، فساد در کشورهای مسلمان و بالاخص در افغانستان از”در و دیوار می ریزد” ولی آنها گوش های خود را می بندند و چشمان خود را می پوشانند.

خلاصه ی کلام اینکه بکارگیری این مکانیزم دفاعی برخاسته از موضع قدرت نیست، بلکه برخاسته از ناتوانی و ترس و نگرانی است. با این کار، اینها در تلاش اند تا اندکی آرام گیرند و خشم خود را با بسیج کردن گروههای حامی خود و با تهدید و ارعاب و تخریب و تکفیر و توهین دیگران و “غیرخودی ها” و “عناصر منحرف” و “موجودات ناپاک و منحرف” فرونشانند.

بنابراین، من تعجب نمی کنم وقتی یک ملا (که تنها علم رسمی و قابل قبول را معلومات دینی می داند و تازه خودش نیز سواد چندانی ندارد) بر منبر می نشیند؛ از دیدن چند جوانی که در مسیر هجوم هورمونهای دوران جوانی قرار دارند و سخت آماده عاطفی شدن اند، لذت می برد؛ احساس بزرگ-منشی برایش دست می دهد؛ قلبش به تپش می آید؛ به فانتزی های کلان فکر می کند؛ به این باور می رسد که به دین خدا کمک می رساند، و بیشتر از آن از دین خدا نمایندگی می کند؛ احساس عظمت می کند؛ و بدون اینکه از رهبری و مدیریت و اداره درست توده ها چیزی بداند، با تحلیل سطحی و تند تند چند مساله فرهنگی/سیاسی و اجتماعی که شاید تاریخ شان گذشته باشد، رگ گردن خود را بر می خیزاند و ادعای دلسوزی می کند. این ملا یا “عالم دین” دانسته یا ندانسته به ماشینی تولید می شود که فرزندانی میزاید غیرقابل انعطاف، تندخو، مشاجره-گر، خشن، بی عاطفه، تخریبگر، دورو، و ناخلف.

به همین دلیل من نوع تعامل این افراد با قضایا و با بکارگیری این دو مکانیزم را “خشونت توجیه-گر” نام گذاشته ام.

برای معلومات بیشتر به این منابع مراجعه کنید:

1-    Object Relations Therapy: Using the Relationship by Sheldon Cashdan

2-    Human Aggression and Violence: Causes, Manifestations, and Consequences (The Herzliya Series on Personality and Social Psychology) by Phillip R. Shaver (Editor), Mario Mikulincer (Editor)

3-      Projection, Identification, Projective Identification by Joseph Sandler

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

۳ نظر

  1. درمان عزیز،

    یک موضوع دیگر را هم که دوست دارم از زبان شما بخوانم اینست که چرا این افراد همیشه در طول تاریخ به کمبود طرفدار و پیرو مواجه نشدند. وسیله ای که اگر از دست شان گرفته شود دیگر میدانی برای تاخت و تاز شان باقی نخواهد ماند. موفق باشید

  2. سعید عزیز،
    به نظر من دلیل موفقیت این گونه افراد و مواجه نشدن به کمبود طرفدار در طول تاریخ همانا استفاده از حربه دین و خدا است. چیزی را که مبلغین دین به عنوان “دین” و “خدا” برای مردم معرفی میکنند محدود به منطق و طرز فکری است که از لابلای چند کتاب دینی بدست آماده. از طرفی هم مردمانی که طرفدار اینگونه سخن وران میشوند افرادی اند که یا اصلا مطالعه ندارند و یا مطالعه شان در سطح خیلی پائین و باز هم محدود به چند کتاب دینی و یا چند داستانی اخلاقی است که از بزرگان شنیده اند. همین کمبود دانش از یک طرف و میل دست یافتن به بهترین های دین و کسب رضایت خدا از طرفی دیگر اتکاء آنها را به سخنان علمای دین بیشتر میکنند. از طرفی هم، رشد باور دینداری و خدا ترسی و باور به غیب در وجود اینگونه افراد از زمان طفولیت الی مرگ قدرت “سوال کردن” و “چرا” گفتن را از آنها سلب میکند. بدین اساس، تحلیل مسائل در هر زمینه، بدون اینکه ثبوتی ارائه گردد، برای اینگونه افراد از مجرای دین صورت میگیرد و از آنجائیکه “چرا” گفتن در مسائل دین مطرح نیست، طرفداران همیشه به گفته های مبلغین اتکاء نموده و به این باور میرسند که مبلغین، عالمان دین و رهبران دینی به خاطر دانشی که دارند همیشه از حرف حق سخن میگویند و بدون اینکه بخواهند چیزی بپرسند به دنبال آنها راه می افتند.

  3. محمودی عزیز!
    سوال بسیار خوب و مهمی را مطرح کردید. اینکه چرا منبرداران نه تنها در اسلام بلکه در ادیان دیگر در طول تاریخ خود همیشه پشتیانی شده اند درخور تعمق و تحقیق بیشتر است و صد البته مهم است که ما نیز دلایل نهفته در عقب این امر را بدانیم. آنچه در حال حاضر به ذهنم خطور میکند اینست که یکی از دلایل بسیار عمده “قدسی بودن” مسایل دینی و وعده دادن “دنیای دیگر” یا “آخرت” است.
    از منظر روانشناسیک، انسانها بطور طبیعی دنبال لذت جویی و کاهش درد و رنج اند و وقتی به یک امر قدسی ای پای بند میشوند که بالاتر از نقد و نقادی قرار میگیرد و در عین حال وعده زندگی ابدی مملو از لذت و خوشی و سرسبزی و طراوت را به آنها میدهد، طبیعتاً خریدار آن میگردند. وقتی تاریخ قرون وسطا را ورق میزنیم، می بینیم که کشیشان و اسقف ها و پاپها به راحتی زمین بهشت را دسته بندی و قطعه قطعه به مردم “می فروختند” و خزانه های خود را پر از طلا و جواهر می کردند.
    یک تفاوت عمده میان ایدیولوژی های زمینی و “ادیان آسمانی” در این است که این ادیان وعده دنیای آخرت را بطور قوی مطرح کرده و برداشت ها و تفاسیر سخت و خشک و غیرقابل انعطاف توجیه گر خشونت و خشونت ورزی میشوند. همین است که برادر بر علیه برادر می شورد و فرزند بر علیه پدر و قس علی هذا!
    من درین باره در آینده بیشتر خواهم نوشت.
    درمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.