نژادپرستی نوعی از تبعیض است که متمرکز بر تفاوت‌های نژادی حاصل از تفاوت‌های ظاهریِ جسمی/فزیکی است.

کالبدشکافیِ نژادپرستی از منظر روانشناسی

اسماعیل درمان

ماستر روانشناسی بالینی و مشاوره

این نوشته را با شرح کوتاه یک حادثه آغاز می‌کنم.

نژادپرستی نوعی از تبعیض است که متمرکز بر تفاوت‌های نژادی حاصل از تفاوت‌های ظاهریِ جسمی/فزیکی است.

مِل گیبسون، هنرمند مشهور سینما را شاید بسیاری از شما بشناسید. در ماه جولای ۲۰۰۶، به دلیل رانندگی در حین مستی ناشی از نوشیدن زیاد الکل، موترش توقف داده شد و زمانی که افسر پلیس از او خواست تا از موتر پیاده شود، مِل گیبسون با ناراحتی شروع کرد به دشنام دادن یهودیان و گفت: یهودی‌های لعنتی. آن‌ها مسوول تمام جنگ‌های دنیا اند.

مِل گیبسون به زودی از این رفتار خود پوزش خواست. جنجالی که بعداً روی این رفتار او در گرفت این بود که آیا مِل گیبسون که شخصیت برازنده و بازیگر اثرگذار در جهان سینماست، واقعاً نژادپرست است؟ تعدادی به این باور بودند که چون الکل می‌تواند سیستم‌های بازدارندۀ مغز را مهار کند، پس توانسته چهرۀ واقعی مِل گیبسون را نشان دهد، چهرۀ که او در وقت هوشیاری قادر به پنهان کردن آن است. تعداد دیگر این ادعا را رد کردند و استدلال کردند که الکل لزوماً دوایی نیست که هر کس را در هر زمانی وادار به راست‌گویی کند. جالب این بود که دو دوست نزدیک مِل گیبسون که سال‌ها با او رفت و آمد و همکاری داشته‌اند، یهود اند.

هدف من از بیان این حادثه این است که چه مِل گیبسون واقعاً نژادپرست باشد یا نباشد، هر انسانی ممکن است به مقادیر کم یا زیاد گرایش‌های نژادپرستانه داشته باشد، ولی جالب این است که ممکن است از این گرایش‌ها، آگاه نباشد.

اصلاً نژادپرستی چگونه شکل می‌گیرد؟ و این‌که چطور ممکن است کسی نژادپرست باشد ولی خبر نباشد؟ من در این نوشته این دو پرسش را از پنجرۀ روانشناسی فردی و اجتماعی پاسخ می‌دهم.

زمانی که کودکی به دنیا می‌آید بخشی از مغز او پیشاپیش برنامه‌ریزی شده‌است؛ مثلاً مغز می‌داند چگونه وظایف قسمت‌های مختلف بدن را تنظیم کند، یا چگونه برای آموختن زبان آمادگی بگیرد. شُش و گرده و معدۀ فردی که در دهکده بزرگ می‌شود با شُش و گُرده و معدۀ فردی که در شهر بزرگ می‌شود شبیه به هم کار می‌کنند و اگر از نظر اندازه اندکی متفاوت باشند، از لحاظ ساختاری هیچ فرقی ندارند. قلب کسی که در کابل است با آنی که در لندن است از یک گونه مکانیزم برای جریان خون استفاده می‌کند. این‌ها وظایف ذاتیِ مغز و قسمت های دیگر بدن اند.

حالا یک سلسله برنامه‌ها نیز بعداً در مغز بارگذاری می‌شوند، مثلاً نحوۀ رفتار، مشخص کردن ارزش‌ها، باورها، و غیره. این بخش از برنامه‌ها به تعبیر دیگر، ذاتی نیستند، بلکه اکتسابی اند. شخص می‌تواند نظر به محیطی که در آن پرورش می‌یابد، مذهبی شود یا نشود؛ تُندرو شود یا نشود؛ کتابخوان شود یا نشود؛ و…

هینز کوهات Heinz Kohut یکی از روانشناسان معاصر است که دیدگاه‌های جالبی دارد و می‌توان بخشی از آن‌ها را درین بحث استفاده کرد. اگر بصورت ساده بنویسم، بر مبنای تئوری او، کودک بعد از به دنیا آمدن به دنبال تحسین و ارزش‌دهی از سوی پدر و مادر است. از یک‌سو، کودک بخشی در درون خود دارد که آن را دوست ندارد، چون این بخش ترس و اضطراب و ناتوانی او را نمایش می‌دهد (حسِ وابستگی) و بخش دوم که آن‌را دوست دارد بخشی است که جرأت و شجاعت او را نشان می‌دهد و مملو از شور زندگی و حرکت و نمو است (حسِ استقلال‌طلبی). اگر به این دغدغه‌ها درست رسیدگی شود و کودک تصویر دوست‌داشتنی و مطلوب را در وجود والدین ببیند، شخصیت او و تصویری که از خود خواهد داشت، یک‌پارچگی بیش‌تری می‌گیرد، لیکن اگر به نیاز کودک به توجه و تحسین از طریق قهرمانان زندگی او (والدین) رسیدگیِ درستی نشد، یا بشکل نامطلوبی برخورد شد، روان کودک به سمت چندپارچگی کشیده می‌شود.

بعبارت دیگر، کودک، والدین خود را قهرمان‌های مطلقِ زندگی خود می‌داند و وقتی از آن‌ها توجه، تحسین، امنیت، و ارزش دریافت کرد، احساس ارزشمندی می‌کند و در دوره‌های بعدی زندگی نیازی نمی‌بیند که با چسپیدن به هر چیزی برای خود ارزش کمایی کند و این تشنگی را فرونشانَد. لیکن اگر به این نیاز توجۀ درستی نشد و از لحاظ رفتاری نیز تربیت توأم بود با حسِ ناامنی، شکاکیّت، کم‌ارزشی یا بد جلوه دادن محیط و تزریق این باور که کودک نظر به ویژگی‌های مشخصی که دارد برتر از دیگران است، کودک در مراحل بعدی زندگی دنبال چیزهایی می‌گردد تا احساس ارزشمندی کند و اگر شخصی را نیافت که او را ایده‌آل‌سازی کند، نوعی از برتری‌طلبی را در قالب‌های مختلفی چون باورهای نژادی، دینی، سیاسی و غیره نشان می‌دهد تا حس حقارت خود را پنهان کرده و به امنیت درونی دست یابد.

بدین‌گونه است که نژادپرستی و نفرت به دلیل تفاوت‌های نژادی و دینی و فرهنگی و…شکل می‌گیرد و شخص آن «بی‌ارزشی»، «بدی» و «نقصی» را که در درون نمی‌توانست با آن‌ها مبارزه کند «بیرونی» می‌کند و با تمامِ توان به جنگ و مقابله با آن می‌پردازد.

خلاصۀ دیدگاه بالا این است که انتقال بسیاری از ارزش‌ها و باورها شکل اکتسابی دارند و شخص بشدت متأثر از محیط خانوادگی و اجتماعی خود است. و هم‌چنان در مواردی دست به کارهایی می‌زند که خودش نیز دلیل آن‌را دقیقاً نمی‌داند، چون شکل‌گیری ساختار روانی او همیشه در سایۀ آگاهیِ او اتفاق نیافتاده‌ است.

اکنون اگر در یک دایرۀ کلان‌تر به قضیه بنگریم، باید از روانشناسی اجتماعی مدد گیریم.

اصلاً نژادپرستی یعنی چه؟ به تعریف بسیار ساده، نژادپرستی نوعی از تبعیض است که متمرکز بر تفاوت‌های نژادی حاصل از تفاوت‌های ظاهریِ جسمی/فزیکی است. به گونۀ نمونه، چون سفید بودن نشانۀ برتری است و من سفیدم و تو سفید نیستی، پس من از تو برترم.

ما بطور طبیعی تمایل به این داریم تا آن‌چه در اطراف ماست را طبقه‌بندی کنیم تا آن‌ها را بهتر بشناسیم. شناخت جهان و آن‌چه در آن است بسیار پیچیده است و سبب گیجی و ابهام می‌شود و به همین دلیل نیاکان ما در طول هزاران سال آموختند تا دست به طبقه‌بندی بزنند تا دریافت اطلاعات و بازیافت آن‌ها ساده‌تر شود. انسان‌ها نیز هدفِ این طبقه‌بندی قرار می‌گیرند. نیاکان ما نیاز داشتند تا برای بقا، دوست و دشمن را بشناسند و گروه‌های انسانی یا حیوانی را که سبب راحتی یا خطر می‌شدند تشخیص دهند. این نوع طبقه‌بندی را بعدها «قالب‌سازی یا stereotyping» نام گذاشتند.

قالب‌سازی که در ابتدا برای آسانی در شناخت به کار می‌رود، به مرور می‌تواند باعث پیش‌داوری های نادرست و نامُوّجه شود. بطور نمونه، من از یک یا دو فرد پشتون عمل ناشایستی می‌بینم. بعد در ذهن خود به این فکر می‌کنم که اگر یک پشتون چنین کاری بکند پس باید بقیۀ پشتون‌ها نیز چنین باشند. من از یک‌سو کار خود را آسان کرده ام و در دل خوشحالم که پشتون‌ها را شناخته‌ام، ولی واقعیت این است که با این نوع طبقه‌بندی و تعمیم دادن‌، خود را از شناخت درست و دقیق پشتون‌ها محروم ساخته‌ام و قضاوت نادرستی در حقِ شان روا داشته‌ام. مثال‌های دیگری که شاید هر روز به آن‌ها بربخورید، این‌ها اند: تاجیک‌ها از زبان پشتو بد می‌برند؛ هزاره‌ها طرفدار ایران اند؛ پشتون‌ها همه طالب اند. ازبک‌ها پشتیبان فلان قوماندان اند؛ ایرانی‌ها همه شیعه اند؛، و…

البته این قالب‌سازی برای خودِ گروه‌ها می‌تواند شکل مثبتی نیز بگیرد و یک شخص تاجیک به این باور باشد که: تاجیک‌ها همه روشنفکر اند. یا یک پشتون به این بیاندیشد که: پشتون‌ها همه وطن‌پرست اند؛ و…

حالا پُرسش این است که من چرا نسبت به تو حس برتری دارم؟ اصلاً این باور را از کجا آورده‌ام؟

در مواردی نژادپرستی آگاهانه یا ناآگاهانه برای کاهش حس خودکم‌بینی بکار می‌رود.

نژادپرستی عاملی برای کاهش حس حقارت و خودکم‌بینی

همان‌گونه که در بالا اشاره شد، من این باور را در آغاز به دنیا آمدن با خود نداشته‌ام، بلکه آن‌را از محیط و در محیط کسب کرده‌ام. یک قسمت آن شاید برگردد به حسِ ناامنیِ درونیِ خودِ من. من چون احساس حقارت می‌کنم، به دنبال جلوه‌های می‌گردم تا این حس را کاهش دهد یا پنهان کند؛ بنابر این با فخر فروختن به رنگِ پوستم، یا لهجه‌ام، یا زبانم، یا منطقه‌ام، یا تاریخ‌ام، خود را از تو هوشیارتر و برتر می‌بینم. یا این که چون نیازهای روانی خود را نتوانسته ام درست برآورده کنم، خشم و عصبانیت خود را درین قالب روی تو خالی می‌کنم. پس برتر دیدن خود سبب می‌شود حسِ حقارت من کاهش یابد، ولی برای این کار نیاز به این دارم که ابتدا ترا از خود پایین‌تر و فروتر ببینم. در یک دایرۀ کلان‌تر، این رویکرد را می‌توان در بین ملت‌ها دید. کشورهای که نتوانسته اند در کاروان دانش و پیشرفت سهم چندانی داشته باشند، با بزرگ‌نمایی میراث گذشته و کوچک‌نمایی دستاوردهای کشورهای دیگر، می‌خواهند به خود کمی احساس آرامش بدهند. افتخار به تاریخ گذشته یکی از همین نمونه هاست.

چرا ما دیگران را فروتر از خود می‌بینیم؟

انسان‌ها موجودات اجتماعی اند و در گروه‌ها زندگی می‌کنند. وقتی کسی شامل یک گروه می‌شود، به‌تدریج به آن گروه احساس تعلق می‌کند و از لحاظ روانی آمادۀ این می‌شود تا آمادۀ دفاع از گروهِ «خودی» باشد. ویژگی‌های گروه «خودی» به نظرش مثبت، خوب، و پسندیده جلوه می‌کنند. هم‌چنان این آمادگی نیاز به این دارد تا گروه‌های دیگر را «خودی» نداند. همین که دیگر گروه‌ها «غیرخودی» شدند، ویژگی‌های آن‌ها ناپسند و منفی به نظر می‌آیند و شخص آمادگی پیدا می‌‌کند تا آن گروه‌ها را فرودست ببیند.

انسان‌ها تقریباً همیشه نیاز دارند دیگران را فروتر از خود ببینند تا آمادگی روانی این را پیدا کنند که دست به آزار و ظلم و جنایت بر علیه آن‌ها بزنند. بعبارتی باید ویژگی «انسانی» را از آن‌ها بگیرند و آن‌ها را یا انسان نبینند یا انسان فروتر و پَست‌تر بپندارند تا خون شان را بریزانند و به مزرعۀ شان آتش افگنند.

عامل دیگر، ناآگاهی و نبود یا کمبود تعامل اجتماعی است. به هر اندازۀ که یک گروه خود را در قالب وجودیِ خود محصور کند، به همان اندازه از دنیای بیرون ناآگاه باقی می‌ماند و فرصت‌های تعامل و شناخت دیگری را از دست می‌دهد. و به هر اندازۀ که تعامل کم باشد، حساسیت و شکاکیت و ظن و گمان در بارۀ «غیرخودی» بیش‌تر می‌شود. تغییر در نظام‌های اقتصادی و اجتماعی که سبب تعامل بیش‌تر انسان‌ها گردیده و سطح آگاهی شان را در بارۀ هم‌دیگر بلند می‌برد، می‌تواند در کاهش رفتارهای نژادپرستانه کمک کند.

نژادپرستی عاملی برای تسلط و کنترل

دلیل دیگری نژادپرستی این است که می‌تواند سُلطه و کنترل را تضمین کند و این معمولاً توسط گروه‌های نژادی که اکثریت اند بر گروه‌های که اقلیت اند اِعمال می‌شود. علت اصلی آن این است که اکثریت، از قدرت گرفتن اقلیت، بیمناک است و با استفاده از سلسله مراتب قدرت و ایجاد بروکراسی مورد پسند خود، سبب می‌شود تا چهرۀ گروه اقلیت را خدشه‌دار ساخته، و تصویر ناشایست، ناپسندیده، و فروتری از آن را در بین اجتماع به نمایش بگذارد، تا در نتیجه چشمه‌های رشد و انکشاف آن‌ها در نُطفه بخشکد.

نژادپرستی عاملی برای اطمینان و ثبات

همۀ انسان‌ها تحمل تغییر را ندارند و یک تعداد زیاد شان دوست دارند در قالب‌های قرار گیرند که اِبهام زیادی نداشته باشند و همه چیز از قبل تعریف شده، واضح، و قابل پیش‌بینی باشد. برای این گونه افراد، تغییر سبب استرس و اضطراب و حتا رنج و دردِسر است. بطور نمونه، فرض کنید در افغانستان که اکثریت نفوس آن مسلمان اند، رئیس جمهور از میان اقلیت سیک‌ها انتخاب شود؛ یا در ایران، رهبر از میان اقلیت سُنّی برگزیده شود. بسیاری تحمل این‌گونه تغییر را ندارند و دوست دارند به همان باورهای خشک و تغییرناپذیر خود بچسپند چون امنیت و آسایش خود را در همان باورهای ثابت و تغییرناپذیر می‌بینند. انتخاب رئیس جمهور آمریکا از میان سیاهپوستان تنها بحث بهتر بودن سیاست دموکرات‌ها نبود، بلکه بیش‌تر از این جهت قابل ستایش بود که مردم این کشور بالاخره نشان دادند که ظرفیت پذیرش به قدرت رسیدن فردی از میان گروهِ نژادی اقلیت را که اتفاقاً پدرش آمریکایی هم نبوده، دارا اند. گروۀ اقلیتی که تا همین شصت-هفتاد سال پیش، بسیاری فکر می‌کردند که از استعداد و ذکاوت کمتری برخوردار است، ولی وقتی فرصت‌های تحصیلی بطور مساوی برای سفید و سیاه میسر شد، برای همه واضح شد که فرقی بین سفید و سیاه وجود ندارد.

بلندبردن سطح آگاهی خانواده‌ها و برنامه‌ریزی در مراکز آموزشی در کاهش گرایش‌های نژادپرستانه می‌توانند کمک کننده باشند.

آیا به راستی حساب ملت از دولت جداست؟

در مجموع دولت‌ها در جهت‌دهی افکار عمومی نقش دارند و توانایی این را دارند که حس نژادپرستانه را در میان اجتماعات خود به گردش بیاورند، ولی با توجه به گفته‌های بالا به نظر می‌رسد که قضیه پیچیده‌تر از این‌هاست. نژادپرستی یک رفتار و باور نهادینه شده است و تنها محدود به پالیسی‌های یک دولت نیست. بگذارید یک مثال بزنم. وقتی در یک بحث در بارۀ نژادپرستی، شهروندی می‌آید و می‌گوید «حساب ملت را از دولت جدا کنید، چون ملت من نژادپرست نیست و دولت مقصر است،» ادعایی می‌کند که نه واقعیت دارد و نه هم حقیقت.

نخست این که دولت‌ها به هر اندازۀ که غاصبِ قدرت و غیرمنتخب باشند، تا حدی از مردم خود نمایندگی می‌کنند، حالا گیریم از فیصدی خیلی کمی نمایندگی کنند، ولی بالاخره محصول بخشی از اجتماع همان کشور اند. دوم این‌که یک شهروند به تنهایی نمی‌تواند از تمام ملت خود نمایندگی کند. بسیاری در میان ملت او هستند که اصلاً نمایندگی او را قبول ندارند و متفاوت می‌اندیشند. و سوم این‌ که، هیچ سندی مبنی بر این‌که او نمایندۀ مردم خود است و از سوی آن‌ها حرف می‌زند موجود نیست. اصلاً آن شخص قادر نیست برود تمام کشورش را بگردد و از همه‌ جا نظرسنجی و همه‌پُرسی کند و بیاید چنین سخنی بگوید.

بنابراین، اگر من همین حالا ادعا کنم که «پشتون‌ها نژادپرست اند» یا «تاجیک‌ها نژادپرست نیستند»، در هر دو حالت حرف دقیقی نزده‌ام.

چه باید کرد؟

این نوشته نسخۀ تداوی این مشکل نیست. نژادپرستی در گذشته وجود داشته، همین حالا وجود دارد، و در آینده نیز وجود خواهد داشت. ولی پُرواضح است که وضع فعلی مردم جهان نسبت به گذشته به مراتب بهتر است.

نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشیم این است که کشورهای که به موفقیت بیشتری درین حوزه دست یافتند اولین کاری که کردند این بود که موجودیت مشکل را «انکار» نکردند، رویش سرپوش ننهادند و پنهانش نکردند. در عوض پذیرفتند که «نژادپرستی» مشکلی است که از آن رنج می‌برند و باید برای کاهش یا رفع آن کار کنند. کار دیگری که کردند این بود که بپذیرند دنیا به مرحله‌ای رسیده که جای پناه بردن به قالب‌های کوچک و «رقابت کردن» در همان محدودۀ کوچک را باید با «همکاری» عوض کنند و قدرت و پیشرفت را در «همکاری» و پشتیبانی از هم‌دیگر جستجو کنند.

این نخستین سفارش من به مردم کشور من نیز است. ما نخست باید با خود صادق باشیم و بپذیریم که به مقادیر کم یا زیاد «نژادپرست» استیم و گمان می‌کنم که این رویکرد متأسفانه سیر صعودی نیز داشته است. باید بپذیریم که بسیاری از پشتون‌ها خود را برتر از تاجیک‌ها و به همین شکل بسیاری از تاجیک‌ها خود را بهتر از هزاره‌ها و ازبک‌ها و تُرکمن‌ها و بلوچ‌ها و…می‌پندارند.

پذیرش این واقعیت، در کنار تلاش برای آگاهی‌دهی و افزایش تعامل اجتماعی میان گروه‌های نژادی، ممکن است به تدریج این حساسیت‌ها را کاهش دهد و جای «رقابت» را «همکاری» بگیرد. یاد مان باشد که این تلاش باید از خانواده‌ها و مکاتب شروع گردد و در حوزه‌های مختلف آموزشی و کاری گسترش یابد. دولت نیز با کم کردن سیاست مصلحت‌اندیشانه و استفاده از شایستگی فردی افراد می‌تواند نشان دهد که درین راستا جدی است، چرا که این مشکل به سفارش کردن و نصیحت کردن و اندرز دادن محدود نمی‌شود.

یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع و نویسنده یا گرفتن اجازه از مدیریت وبسایت آزاد است.

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

۱۱ نظر

  1. “به هر اندازۀ که تعامل کم باشد، حساسیت و شکاکیت و ظن و گمان در بارۀ «غیرخودی» بیش‌تر می‌شود”. یک نوشته جامع و دلچسپ پیرامون نژاد پرستی.

  2. بسیار عالی نوشته اید داکتر صاحب محترم. اگر چه من از روانشناسی چیزی نمی فهمم ولی باید بگم که این مقاله تان بسیار خوشم آمد خصوصا جای که فرمودید”کشورهای که نتوانسته اند در کاروان دانش و پیشرفت سهم چندانی داشته باشند، با بزرگ‌نمایی میراث گذشته و کوچک‌نمایی دستاوردهای کشورهای دیگر، می‌خواهند به خود کمی احساس آرامش بدهند. افتخار به تاریخ گذشته یکی از همین نمونه هاست.” به هر حال بسیار عالی بود.

  3. با سلام و درود!

    نوشته‌ی خیلی خوبی بود. طوری، که در این نوشته آمده،‌ یکی از راه‌های مبارزه با نژادپرستی همانا صحبت‌کردن در مورد آن است. شاید خیلی از کسانی، که به نحو نژادپرست اند، نفهمیده نژادپرست باشند، اما این نفهمید‌گی‌ها از جرم کسی چیزی کم نمی‌کند.

  4. دستت درد نکند، “ملت” به این نوشته ها سخت نیاز دارد. لطفن بازهم بنویس

  5. موضوع نژاد پرستی موضوع مهمی است که نیاز است روی آن بیشتر صحبت شود. درین نوشته جنبه های مختلف نژاد پرستی مورد کاوش قرار گرفته که قابل قدر است. مهمترین موضوع پذیرش این اصل است که نژاد پرستی به حیث یک پدیده در بین همه ی اقوام و قبایل جهان وجود دارد. یعنی نتیجه گیری که در اخیر نوشته آمده با پیشدرامدی که در نخست آمده خوب خوانش دارد. چه خوب است که هر کدام از ما زمانی با یک فرد نژاد پرست ( که امکان دارد خود شخص ما نیز باشد) بر می خوریم در عوض پرخاشگری برایش دل بسوزانیم. بدانیم که ریشه های این نژاد پرستی از کجاست و چگونه می شود به او فهماند که به زیبایی های هر نژاد و قوم و قبیله باید تمرکز کرد نه به نقاط ضعف آن که عده ی قلیلی از آن نماینده گی می کنند. تفاوت های که بین انسان های وجود دارد زیباست همین گونه تفاوت های که بین گروه های اجتماعی و قومی نیز وجود دارد زیباست. هر تفاوت ثروتی برای جهان بشریت است و جستجوی همین زیبایی ها و جهش دادن نیروی و انرژی و فکری انسانی برای شناسایی نقاط قوت و استفاده از نژاد های مختلف روش بهتری نسبت به تاختن بر نقاط ضعف و پرده برداری از زشتی های یک گروه می باشد.

    من حدس میزنم که ریشه نوشتن این مقاله توسط داکتر درمان نخست در برخورد های تازه دولت و ملت ایران در مقابل افغان هاست و شاید هم گفتگو های مستقیم با بعضی افراد نژاد پرست. لیکن وی در عوض نشانه گرفتن یک گروه و یا ملت با استفاده از دانش خویش به کنکاش برامده و به شکل خوب انرژی منفی را که در درونش از ین گونه اتفاقات ایجاد شده به یک شکل علمی و حقیقت بینانه در قالب یک انرژی مثبت به نمایش گذاشته است.

    من در زندگی روزمره می کوشم تا حدی که امکان میسر است مفاهیم را در آیینه اسلام بنگرم. وقتی به تاریخ اسلام برمی گردیم می بینیم که موضوع نژاد پرستی در زمان پیامبر نیز به حد آخر خود رسیده است. نژاد پرستی به شکل شدید آن در قالب خانواده پرستی ظهور کرده که موضوع از عرب و عجم و از یهود و نصارا گذشته و به حدی رسیده که جنگ فرزندان فلانی با فرزندان فلانی بر سر برتری و تفوق اجتماعی است. این جاست که می بینیم اسلام از طریق رفتار پیامبر چگونه سد نژاد پرستی را می شکند. برده و ثروتمند، قریشی و غیر قریشی، عرب و غیر عرب دور یک حلقه جمع می شوند. در :

    “يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم ان الله عليم خبير ○”
    ترجمه: اي مردم من شما را از يک زن و مرد آفريده ام و شما را به شعبات و قبيله ها تقسيم نموده ام صرفا بخاطر تعارف يکديگر، واقعا بهترين شما با تقوي ترين شماست و الله تعالي دانا و با خبر بر همه چيز است.

    اگر ما مسلمان هستیم که همین کفایت می کند. درینجا نیامده که مسلمانان برترین اقوام هستند. پس به حیث یک مسلمان درست نیست حتی به مسلمانی خود هم بنازیم زیرا که شاید متقی تر از ما در ادیان دیگر نیز وجود داشته باشد که خداوند بهتر از ما آگاهست چه جایی که به آریایی بودن و پشتون بودن و تاجیک و هزاره بودن خویش.

  6. به نظر من یک نوشته جالب وخواندنی است. فکر میکنم ما تقریبا تمام انواع ذکرشده نژاد پرستی را داریم واینکه آنرا انکار میکنیم مشکل مارا دوچندان کرده است.

  7. دوکتور عنایت الله حیات

    بسیار یک نسخه شفا بخشی را توصیه نموده اید ، اما ای کاش همه به این نسخه دسترسی پیدا کنند.

  8. داکتر صاحب درمان: اینکه این تیوری را با بعضی واقعیت ها از افغانستان انعکاس دادید بسیار عالی بود؛ همیشه موفق باشید.

  9. عالی بود برادر

    ایرانیها شدیدا دارند نژاد پرست می شوند و بعید نیست تا چند سال دیگر یک یوگوسلاوی جدید داشته باشیم

    پدر ما را با این تءوری آریایی تخیلی در آورده اند

  10. متن پرسش یکی از دوستان: «داکتر درمان عزیز: بسیار عالی بود. زیاد علاقه دارم که شما راجع به یک مطلب دیگر نیز بنویسید (شاید هم که نوشته باشید و من خبر ندارم)، در رابطه به موضوع روانشناسی اعدام (اگر چنین تاپیک وجود داشته باشد. به نظر من ماسوای حدود شرعی و اسلامی در اعدام زنان و مردان توسط طالبان، عوامل روانی نیز شدیداً دخیل میباشد. چی چیز طالبان را از نظر روانی وا میدارد تا در اعدام افراد بی گناه و یا فرض کنیم با گناه، به زودی و بدون در نظرداشت مراحل قانونی و یا شرعی آن اقدام نمایند؟ شاید عوامل دیگر از قبیل عوامل سیاسی نیز وجود داشته باشد (تا اینکه ترس و وحشت را در میان مردم ایجاد کنند و یا تسلط شان را در بعضی مناطق افغانستان به نمایش بگذارند)، ولی به نظر من بُعد روانشناسی این نوع اعدام ها نیز باید مورد پژوهش قرار گیرد که حتماً گرفته است.
    آیا با خواباندن یا منکوب کردن احساسات ذاتی و درونی خود {طالبان} (که عوامل سنتی و فرهنگی) سبب این همه وحشت نمی شوند؟ چیگونه میشود که اینرا تغییر داد؟ هر بار که خبر از اعدام زنان و اطفال توسط طالبان را می شنوم، با خود فکر میکنم که اینها چقدر از فقر محبت والدین خود از هنگام کودکی رنج می برند و چیگونه محیط ناسالم خانواده گی و محیطی به آنان وحشی گری آموختانده است»
    و این هم پاسخ من: «Good points. I have published another article on Rawan Online and I will share its link below. There are two more articles about the Taliban on my website. Please take a look at them and you could find answers to some of your questions there. There is also a research by Dr. Philip Zimbardo called “The Lucifer Effect” and I strongly encourage you to google it and read a little bit about it.
    Here is the article:
    http://www.rawanonline.com/how-we-become-torturers-htm/

  11. برایم جالب که متو جه شدم که نژاد پرستی ریشه در دوران کودکی هم دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.