مصطفی ملکیان، نویسنده و متفکر

برای یادآوری، آخرین پاراگراف بخش اول درینجا ذکر می گردد:
نباید فکر کنیم همه کسانی که شهادتین را می گویند و مسلمان می شوند، به محض آن که مسلمان شدند به دلیل این که قرآن و حدیث نبوی شان واحد است، دقیقا بعد از این مثل هم زندگی می کنند. الی ماشاءالله تفاوت وجود دارد. با اینکه پیروان هر دین و مذهبی نظراً معتقدند که کل دین و مذهب شان را قبول دارند اما در مقام عمل برای هرکسی یک بخش از دین آگراماندیسمان می شود ، بخشهایی مورد غفلت یا تغافل واقع می شوند، چرا؟ یعنی، چرا کسانی به قرآن نگاه می کنند و آیات جهاد آن خیلی مورد توجه شان قرار می گیرد؟ یا آیات تشکیل حکومت، یکی هم به قرآن نگاه می کند و آیات وجودی و اگزیستانشیل قرآن برایش مهم می شود. آیه “لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره” برای او بزرگ می شود. میتوانست بگوید “جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم” چرا این برایش آگراندیسمان (بزرگ) میشود؟ هر کسی در مواجهه با قرآن، بخشهایی از قرآن برایش بزرگ و بخشهایی دیگر مورد غفلت یا تغافل واقع می شود. گاهی هم واقعا تغافل می ورزد. چرا؟ چرا ده تا آدم سر در این کتاب فرو می کنند اما یکی می شود تروریست، یکی عارف، یکی فقیه ظاهربین، یکی آدم سوسیالیست مشرب و یکی آدمی که فقط به فکر انسان ها و درد و رنج انسان هاست. آیا کتاب ها برای هرکسی متفاوت از دیگری نوشته شده اند؟ یک کتاب واحد، یک مجموعه ایمانی و یک مجموعه سنت متراکم ،به تعبیر کنتل اسمیت، اما چرا در این ایمان واحد و سنت متراکم واحد افراد مختلفی ظهور می کنند؟
پس در کیفیت دینداری یک شخص هم علل روانی وجود دارد. همه مسلمان ها مثل هم دینداری نمی کنند، کما اینکه همه بوداییان هم مثل هم دینداری نمی کنند. اینجا هم بحث های فرعی وجود دارد که بحث های خیلی مهمی اند. چرا کسانی در دین به دنبال اصلاح خودشان می گردند و کسانی در همین دین بدنبال اصلاح جامعه. کسانی در دین به دنبال مطلوب های اخلاقی اند و کسانی به دنبال مطلوبهای روانی. یکی آرامش می خواهد، یکی صداقت،یکی مطلوب اخلاقی برایش مهمتر است و یکی مطلوب روانی. مجموعه علل و عواملی که در کیفیت دینداری در چندوچون دینداری هم موثرند ،بحث سوم از مباحث روانشناسی دین است.
بحث چهارم: آثار دینداری در روان آدمی. این غیر از بحث های قبلی است. اگر دقت کنید در فقره یک ، دو و سه تاثیر روان بر دین مد نظر بود، در این جا به عکس، آثار دینداری در روان آدمی مد نظر است.آیا آدم متدین با غیر متدین و آدم بی تفاوت و آگماستیک نسبت به دین در درونشان با هم فرق نمی کنند؟ آیا دینداری آثار روانی مشابه بر افراد می گذارد؟ شک نیست که دینداری آثار مثبت و منفی دارد. کسانی گفته اند دینداری در آدمیان آثار روانی دارد. آدمیان را متعصب،اهل جزم و جمود،اهل پیشداوری،اهل بی مدارایی و یا خودشیفتگی می کند.کیست که منکر این بشود که بسیاری از دینداران به جهت این که دیندارند متعصبند، به جهت اینکه دیندارند اهل جزم و جمودند،به جهت اینکه دیندارند پیشداوری دارند، به جهت اینکه دیندارند خودشیفته اند و به جهت اینکه دیندارند بی مدارا اند. این ها آثار روانی دینداری ست. از طرف دیگر آثار روانی مثبتی هم برای دینداری گفته اند. گفته اند کسانی که دیندارند آرامشی دارند که بی دینان ندارند. فعلا در مقام نفی و اثبات نیستم. کار روانشناسان را گزارش می کنم. گفته اند آرامشی که در دینداران هست در بی دینان نیست. گفته اند امیدواری ای که در دینداران هست یا خوشبینی که در دینداران هست-البته امیدواری غیر از خوشبینی است- در بی دینان نیست.کسانی گفته اند رضایت باطنی دینداران در غیر دینداران نیست و کسانی گفته اند قدردانی از هستی، که در دینداران وجود دارد در بی دینان وجود ندارد.اما از سوی دیگر،کسانی آثار روانی منفی هم گفته اند که در این جا وارد این بحث نمی شویم.
مبحث پنجم را این گونه طرح می کنیم که: برای سنجش هرچیزی، سنجهای باید داشته باشیم. یک کرایتریون، یک معیاری باید داشته باشیم. وقتی می خواهید آلودگی هوای یک شهر (مثلا کابل) را بسنجید یک سنجه می خواهید. برای سنجش حرارت هوا هم همین طور. به تعبیری که فیلسوفان علم بکار می برند برای تشخیص مصادیق یک مفهوم فقط ایضاح مفهومی آن مفهوم کافی نیست، علاوه بر ایضاح مفهومی یک مفهوم به یک چیزی به نام CRITERIA یا سنجه نیاز داریم، یک معیار برای تشخیص مصادیق. مثلا به صرف اینکه بگوییم تعریف مایع چیزی است که شکل و حجم ظرف خودش را می گیرد، این کفایت نمی کند. برای اینکه بشود تشخیص داد، معیارهای هم لازم است که این شکل گیری یعنی چه؟ این حجم گیری یعنی چه؟ و این موضوع تقریبا در همه موارد صادق است، جز در موارد استثنایی که با یک امر بسیار بسیطی سر و کار داریم که وقتی مفهوم آن واضح شد، بلافاصله مصادیقش را هم می توانیم تشخیص بدهیم. در بقیه موارد بین ایضاح مفهوم و تشخیص مصداق یک چیز سومی هم باید این وسط وجود داشته باشد به نام معیار.
بحث بر سر این است که سنجه دینداری چیست؟ اگر افرادی در باب این که دین دارند یا بی دینند بین خودشان اختلاف افتاد، یا ناظری در باب دیندار بودن یا بی دین بودن افرادی شک کرد، چه ترازویی، چه میزانی و چه محک و معیاری برای تمییز دینداران از بی دینان وجود دارد؟ ممکن است شما بگویید که ببینید این ها چقدر مبادی به آداب دینی اند، مثلا نمازشان را به جا می آوردند؟ ماه رمضان روزه می گیرند؟ مستطیع اگر شدند حج می روند یا نه؟ و امثال آن. این معیارها معیارهایی است که گویا دینداری را یک رفتار بیرونی می بیند. کسانی هم موارد دیگری بیان می کنند. اما یک جواب هم این است که برای دینداری فقط سنجه های روانشناسی وجود دارد. و این بحث پنجم روانشناسی دین است.
آیا شخصی که تمام آداب مناسک و شعاﺋر دینی را انجام می دهد ولی همیشه مضطرب است،دیندار است یا دیندار نیست؟ ممکن است کسی بگوید که چون مناسک و شعاﺋر دینی را انجام می دهد حتما دیندار است ولو از آرامش هیچ بهره ای نبرده باشد و کسی هم بگوید نه، اتفاقا سنجه ی دینداری میزان آرامشی است که ما داریم، بنابراین به میزان آرامش، شادی درونی، امیدواری درونی و رضایت باطنی که داریم، به میزان احساس معنایی که در زندگی می کنیم و به میزانی که احساس می کنیم زندگی ارزش زیستن دارد دینداریم. یعنی سنجه های درونی مهم اند.
در باب سنجه های دینی سه دیدگاه بزرگ وجود دارد، که یک دیدگاه آن دیدگاهی است که در روانشناسی محل بحث قرار می گیرد. بعضی گفته اند سنجه های دینی در واقع به یک سلسله باورها بستگی دارد. بعضی گفته اند به یک سلسله رفتارهای بیرونی و بعضی گفته اند به یک سلسله احساسات، عواطف ، هیجانات ، نیازها و خواسته های درونی بستگی دارد. این شاخه سوم شاخه ای ست که در روانشناسی دین محل بحث است. در واقع سنجه های روانشناختی دین.

هر بحثی در روانشناسی دین به یکی از این پنج بحث برمی گردد: 1. عوامل روانی موثر در پیدایش یک دین تاریخی ،2. عوامل روانی موثر در اقبال به یک دین، 3. عوامل روانی موثر در کیفیت دینداری افراد، 4. عوامل موثر دین در روان آدمی؛ این که دین با روان آدمی چه می کند؟ روان آدمی رو به چه سوهایی می برد و از چه سوهایی باز می گرداند، و 5. سنجه های روانشناختی که به وسیله ی آن ها میزان متدین بودن افراد را بتوان سنجید.
در کتاب ولف به همه مباحث به یکسان پرداخته نشده و تا آن جایی که من دقت کردم سویه های اول، دوم و چهارم بیشتر محل بحث اند و سویه های سوم و پنجم کمتر.
کتاب ولف سه مزیت بزرگ دارد نسبت به نه فقط کتاب های اندکی که به زبان فارسی وجود دارد – که هیچکدام قابل قیاس با کتاب ولف نیستند – که نسبت به کتاب هایی که در خود محافل انگلیسی زبان هست (من فقط از انگلیسی خبر دارم): یک امتیاز این که جامعیت این کتاب بیش از کتابهای دیگری است که من در این زمینه دیده ام .کتاب هایی حجیم تر از کتاب ولف هستند که به اندازه این کتاب جامع مباحث نیستند، یک بحث یا دو بحث را تطویل داده اند اما از بقیه مباحث بالمره غفلت کرده اند. اگرچه این جامعیت به طور یکسان در کتاب خود ولف هم نیست.
امتیاز دوم کتاب ولف این است که در نوسان بین روانشناسی نظری و تجربی ست. نه این گونه است که همه مباحث را آماری و آزمایشگاهی ببیند و نه این که همه مباحث را صرفا نظری ببیند. به عنوان مثال، کتاب ویلیام جیمز، انواع احوال دینی، یکی از قوی ترین کتاب ها در روانشناسی دین است. کسانی گفته اند در این صد سال اخیر بعد از ویلیام جیمز هیچ کس دیگری به اندازه او کتاب موثر در روانشناسی دین ننوشته است. به مناسبت صدمین سال انتشار کتاب جیمز در سال 2003 چارلز تیلور متفکر معروف کانادایی سخنرانی در باب کتاب انواع احوال دینی کرده که چهار قسمت آن به صورت کتاب چاپ شده است. در آن جا می گوید یکی از شگفتی های علم این است که کتابی صد سال از زمان تالیفش می گذرد ولی تقریبا همه آنچه گفته ثابت مانده است (یعنی در فاصله 1903 تا 2003) کتاب خیلی قوییست، ولی با این همه جنبه نظری آن بر جنبه تجربی غلبه آشکار دارد. آمار و تحقیقات آزمایشگاهی در این کتاب نمی بینید. کتاب هایی هم عکس این هستند، مثل کتاب خانم کابو که در هر مبحثی یک جدول آماری ارایه می دهد. هر کدام از این دو وجه مزایای خود را دارد. ولی به نظر من کار ولف یک کار خاصی است که ویژگی چشمگیر و جذاب آن، این است که در برزخ میان عالم نظر و نظریه پردازی و عالم تجربه سیر می کند. اگرچه خیلی واضح است که از جنبه های تجربی غفلت نمی کند.
ویژگی سوم کتاب، انصاف چشمگیری است که ولف در داوری راجع به آراء و انظار دارد، هیچ رایی را بدون داوری رها نمی کند، و داوری خود را نفیا و اثباتا و معمولا در آخر هر فصل راجع به دیدگاه خاصی که در روانشناسی دین دارد، بیان می کند. اما آن چه که خیلی مهم است، انصاف چشمگیر اوست که حتی در آثار غربیان هم کمتر دیده شده است. البته غربیان در انصاف در داوری با ما فاصله کهکشانی دارند، خیلی منصفانه تر از ما داوری می کنند. در هیچ یک از کتاب های دیگری که در این زمینه وجود دارد، این انصاف دیده نمی شود.
اما به نظر من کتاب ولف سه تا عیب هم دارد: اولا کتاب ولف اگر در درون فصل ها نظم دارد ولی بین فصل های آن نظم منطقی برقرار نیست. در درون هر فصل،یک نظام و سامانه منطقی چشمگیری می بینید، که حتی اگر به این سامانه منطقی توجه نداشته باشید،باز هم مشهود و بارز است. ولی بین فصل های کتاب نظم منطقی دیده نمی شود. به تعبیر دیگری، اگر بنده جای ولف بودم می توانستم همین مواد خام ولف را به صورتی بیان کنم که خواننده با یکبار خواندن همه چیز دستگیرش شود. ولی به نظر من کتاب ولف را با یک بار خواندن نمی شود فهمید، به این دلیل که سامانه منطقی بین فصول کتاب کم است.
نکته دوم این است که حجم پرداخت به مباحث، متناسب با حجم اهمیت مباحث نیست. به بعضی مباحث که کم اهمیت ترند به تفصیل و به بعضی مباحث که اهمیت خیلی شاخص تری دارند،کمتر پرداخته است. مثلا در این کتاب به نظریه ذهن دو جایگاهی جیلیام جینز، با توجه به اهمیت آن کم پرداخته شده است.این نظریه، نظریه واقعا چشمگیر و جذابی است. اگرچه مخالفان فراوانی هم دارد، ولی نظریه ای نیست که بتوان آن را کم اهمیت اطلاق کرد. نظریه ذهن دو جایگاهی جینز تحول شگرفی در روانشناسی دین ایجاد کرده است. مخصوصا در بخش اول روانشناسی دینی یعنی آن جا که می گوییم چرا بنیانگذاران ادیان و مذاهب تجربه دینی پیدا کرده اند، این نظریه می گویید؛ نیم کره چپ و راست ذهن بنیانگذاران ادیان و مذاهب با هم نوعی asymmetry عدم تقارن پیدا کرده است. از سوی دیگر به بعضی مباحث کم اهمیت تر مثل این که چرا متدینان بخشش بیشتری دارند، بیشتر پرداخته است. به بیان دیگر sense of proportion یعنی داشتن حس تناسب در این کتاب کمتر دیده می شود .
و اما مشکل سوم این است که ولف در بعضی از مباحث بیشتر به ادیان غربی نگاه می کند. با اینکه به روانشناسی دین می پردازد که در آن بایستی به همه ادیان به یک چشم نگاه کند، ولی به نظرم در بعضی از مباحث بیشتر دیدگاه هایی را که فقط در روانشناسی متدینان ادیان غربی مطرح هست، محل توجه قرار می دهد. بعضی از سخنان ایشان اصلا در ادیان شرقی مصداق ندارد. مثال خیلی خوبش در بحث ایمان است. ایشان در اوایل کتاب بحث کنتل اسمیت را مطرح می کند که ایمان به جای دین مفهوم قابل قبول تری دارد. بحث هم درست است. می گوید که کنتل اسمیت گفته است ، ما به جای اینکه تعبیر دین را به کار ببریم باید بگوییم ما ایمان داریم به اضافه سنت های انبوه شونده. به تعبیر آقای دکتر دهقانی سنت متراکم. که بحث خوبی است. ولی ولف توجه نمی کند به اینکه اسمیت بحثش فقط راجع به ادیان الهی است، ولف متخصص دین شناسی ادیان ابراهیمی است و در میان ادیان ابراهیمی بیشتر توجهش به اسلام و یهودیت است.
به نظر من در ادیان شرقی اصلا ایمان آن جایگاه مهم را ندارد. در بودا ایمان مطلقا نفی می شود. در آیین هندو ایمان نفی نمی شود، ولی یکی از فضایل خیلی جزئی دین تلقی می شود. برخلاف اسلام که فضیلت اول یا یکی از فضیلت های اول و دوم ایمان است. بعضی گفته اند اولین فضیلت در اسلام ایمان است و بعضی مثل توشیهیکو ایزوتسو می گویند ایمان و شکر دو فضیلت تراز اول در اسلام اند. در یهودیت هم همین طور. در مسیحیت ایمان، امید و عشق سه فضیلت بزرگ اند. اما در آیین بودا اصلا ایمان وجود ندارد و نفی می شود. جالب این که یکی از نخستین پیامهای بودا این است که ایمان و امید دو فریب بزرگ اند، امیدتان را قطع کنید و ایمان به چیزی نداشته باشید.
به نظر می آید که ولف وقتی می گوید دین، بیشتر دین مسیح، دین یهود و دین اسلام مورد نظرش است. البته عیبی نیست. برای هر کسی، با توجه به محیطی که در آن کار می کند، مفاهیم به مصادیقی که در آن محیط با آن ها سروکار دارد، انصراف پیدا می کنند.
با این همه خواندن این کتاب را قویا توصیه می کنم. من خودم این کتاب را دوبار؛ یک بار به زبان انگلیسی، هشت نه سال قبل و یک بار بعد از انتشارش به ترجمه ی دوست عزیزم جناب دکتر دهقانی خوانده ام. واقعا معتقدم که پاراگراف به پاراگراف این کتاب آموزنده است. حتی یک پاراگراف زائد ندارد. سرشار از اولا گزارشهای دقیق، ثانیا تحلیل های دقیق تر و ثالثا نقدهای منصفانه است.
امیدوارم که همه دوستان فرصت و مجال پیدا کنند و این کتاب را بخوانند. و واقعا هم تشکر می کنم از دکتر دهقانی به خاطر این که این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده اند و با نثر به نظر من پاکیزه ای در اختیار گذاشته اند.
منبع: وبلاگ عقلانیت و معنویت