کتابخوانی برای آشنایی با هنر زنده‌گی

مصطفی ملکیان

books-feature-image«سیمون وی» می‌گوید، نخستین انتظار ِ هرکس از دیگری توجه است. قبول‌کردن، دل‌بخواه است، ولی توجه چیز دیگری است. من از دوستان می‌خواهم که به صحبت‌هایم توجه کنند، اما قبول را نمی‌خواهم، چرا که نمی‌توان انتظار داشت انسان‌هایی شبیه هم ساخته شوند. من معتقدم ما سه دسته کتاب‌خواندن در زندگی داریم. دسته اول، به ضرورت معاش کتاب می‌خوانیم؛ یعنی برای ادامۀ زندگی و برخورداری از استقلال نیاز به درآمد داریم تا زندگی‌مان، هم به لحاظ کمّی استمرار پیدا کند و هم به لحاظ اخلاقی ما را تبدیل به انسان ِ مستقل کند. من برای درآمد نیاز به شغل و حرفه دارم و برای شغل و حرفه باید در علم، فن یا هنری متخصص شوم تا بتوانم شغل و حرفه‌ای داشته باشم. حال برای این تخصصم باید کتاب‌های مربوط به آن را مطالعه کنم. گریزی از این نوع کتاب‌خواندن نیست و در کشور ما هم زیاد مطالعه می‌شود. مسلماً در گروه‌های کتابخوانی به جهت تنوع شغل و پیشه این نوع کتاب‌ها مطالعه نمی‌شود و کتاب‌های نوع دوم و سوم هستند که کشورها را از نظر میزان مطالعه متمایز می‌کند.

دسته‌ی دوم کتاب‌هایی که برای لذت خوانده می‌شوند.

reading-booksانسان در زندگی به دنبال لذت است. هر کدام از خواسته‌های انسان که ارضا شود، انسان لذت می‌برد. یکی از این خواسته‌ها حس کنجکاوی است. یکی از کنجکاوی‌ها، کنجکاوی‌های علمی است. کنجکاوی‌های علمی می‌تواند در موضوع تاریخ، نجوم یا موضوعات دیگر باشد. بسته به‌ عوامل مختلف که شخصیت و منش من را تشکیل می‌دهد، این کتاب‌های دسته دوم هم بین افراد متفاوتند. ژنتیک، تعلیم و تربیت، سن، تجارب ذهنی و سنخ روانی، شخصیت و منش من را می‌سازد و این موضوع کنجکاوی افراد را با هم متفاوت می‌کند. این نوع کتاب‌خواندن هم کم و بیش در زندگی ما هست اما نه به نسبت کتاب‌های دسته اول.

دسته‌ی سوم کتاب‌هایی هستند که به نظر من بیشترین کمبود و عدم توجه از لحاظ کتابخوانی در آن است و نه برای من درآمد می‌آورد نه لذت می‌بخشد، بلکه هنر زندگی می‌آموزد. چرا که هنر زندگی هنر بسیار پیچیده‌‌ای‌است. ما برای هر هنری مثل ساز زدن قایل به آموزش هستیم، اما چطور برای هنر زندگی قایل به آموزش نیستیم؟! با آموزش هنر زندگی می‌توانیم خودمان درد و رنج کمتری تحمل کنیم و دیگر اینکه درد و رنج کمتری بر دیگران تحمیل کنیم. مطالعه این کتاب‌ها از دهه ۶۰ میلادی به بعد در غرب در حال رواج بیشتری هستند و از آنها تعابیر مختلفی می‌شود. گاهی از آنها با نام فلسفۀ عملی یاد می‌کنند، گاهی فلسفه زندگی، گاهی فلسفه در زندگی و گاهی فلسفه برای زندگی و گاهی کتاب‌های حکمت و فرزانگی. «فرزانه‌وار زیستن» یعنی چنان زندگی کنیم که فایده زندگی‌کردن به حداکثر ممکن برسد و هزینه آن به حداقل ممکن.

لبۀ تیغ

در باب «هنر زندگی» مطالب زیادی برای خواندن و شنیدن هست، نخستین نکته‌اش این است که «اِمِج image» تو از زندگی چیست. ما تا به امروز در تاریخ جهانی ۲۵ اِمِج از زندگی داشته‌ایم. اِمِج یعنی اینکه تو چه استعاره‌ای را مناسب‌ترین استعاره برای زندگی‌ات می‌بینی و زندگی را، آن می‌بینی. در آن صورت اِمِج تو سؤالاتی را ایجاد می‌کند که متفاوت است از استعارۀ شخص دیگر از زندگی خودش. مثلاً استعاره‌ی شخصی از زندگی، بازی است. برای کسی که زندگی را بازی می‌داند تمام تلاش‌اش این است که طوری زندگی کند که احتمال بردش در زندگی بیشتر و احتمال باختش کمتر شود و تمام سؤالات او از زندگی حول این احتمالات می‌چرخد. شخصی دیگر زندگی را یک معمّا می‌داند، این فرد به طور قطع سؤالاتش با فرد قبلی فرق می‌کند و سؤالاتش از زندگی این است که چه راهنماهایی در زندگی هست که با استفاده از آنها بتواند این معما را حل کند. شخصی دیگر زندگی را سفر می‌داند. او به این توجه می‌کند که با چه وسیله‌ای در زندگی حرکت کند و از چه جاده‌هایی بگذرد، علایم راهنمایی زندگی کجاها نصب شده‌اند و چه راهنماهایی، راهنماهای خوبی در این سفر بوده‌اند و کدام‌یک راهنماهای خوبی نبوده‌اند.

اِمِج دیگر این است که زندگی جهنم است؛ بنابراین من چگونه زندگی کنم که عذاب کمتری بکشم. نویسندگان در این حوزه راه‌های کرخت‌کردن را می‌آموزند تا با کرختی، عذاب کمتری بکشیم و بعضی دیگر راه‌های دورشدن از این جهنم را آموزش می‌دهند. عده‌ای دیگر زندگی را مسابقه می‌دانند و به رقبای‌شان توجه می‌کنند تا در مسابقه برنده شوند. عده‌ای دیگر زندگی را الاکلنگی می‌بینند که برای بالارفتن بیشتر، باید کسی پایین‌تر بیاید. فردی دیگر زندگی را تئاتری می‌بیند و سؤالاتش از زندگی این است که چطور می‌تواند نقش خود را به متقاعدترین صورتی ایفا کنند که بینندگان زندگی او این‌طور برداشت کنند که واقعاً دارد خوب زندگی می‌کند. بنابراین هر یک از اِمِج‌ها سؤالات متفاوتی از زندگی ایجاد می‌کند.

کسانی هستند که زندگی را واقعاً در مقایسۀ نظری و مسابقۀ عملی معنا می‌کنند. یعنی در تمام زندگی فکر می‌کنند که دائماً باید خود را با دیگران مقایسه کنند و با آنها در حال مسابقه باشند. این‌جاست که به دنبال راه‌های افزایش ثروت، قدرت سیاسی، حیثیت اجتماعی، جاه و مقام، شهرت و محبوبیت هستند. در کتاب «لبه تیغ»، در واقع برای ایزابل اینکه دیگران در مورد او چه فکر می‌کنند اهمیت دارد و اینکه دیگران موفقیت او را در کسب ثروت، قدرت، جاه و مقام و قدرت اجتماعی بیشتری می‌بینند. این را، زندگی برای موفقیت بیش‌تر می‌گویند. از طرف دیگر لاری زندگی را در رضایت بیش‌تر می‌بیند. شهرت، ثروت، علم آکادمیک و… برایش مهم نیست.

هر کس اِمِج خودش را خودش باید مشخص کند و هیچ کتاب و پیشوایی نمی‌تواند مشخص کند که من به سراغ چه اِمِجی بروم. مهم‌ترین سؤال این است که باید از خود بپرسیم، که آیا زندگی موفقیت‌آمیز می‌خواهیم یا زندگی رضایت‌بخش؟ زندگی موفقیت‌آمیز در این است که در یکی یا بیشتر از هفت مطلوب اجتماعی از دیگران جلو بزنیم. این هفت مطلوب عبارتند از ثروت، قدرت سیاسی، حیثیت اجتماعی، جاه و مقام، شهرت، محبوبیت و علم آکادمیک.

آنهایی که دنبال موفقیت اند که من هم قصد مذمت آنها را ندارم دائم خود را در حال مقایسه با دیگری می‌بینند. این زندگی هم فایده‌هایی دارد و هم هزینه‌هایی. لذا دائماً باید به سنجش هزینه و فایده این نوع زندگی پرداخت تا مبادا هزینه از فایده پیشی گیرد. در این روش، اول نباید در مسیری رفت که هزینه از فایده بیشتر شود و اگر به ناچار وارد این مسیر شدیم و در میانه راه متوجه شدیم که هزینه از فایده بیشتر است باید برای اصلاح آن دست به کار شویم. اما فرد در زندگی بر اساس رضایت، مسابقه با دیگری را فراموش می‌کند و فقط به این توجه می‌کند که خودش از وضعیت‌اش راضی باشد، نه البته به معنای زندگی ولنگارانه. در این زندگی انسان باید با خود آشتی کند و در رفاقت باشد و معادله «آشتی با خود» را جایگزین «رقابت با دیگری» ‌کند.

سرگشتۀ راه حق

saeed-sadiqiنوع دیگری از زندگی وجود دارد که فرانسوای آسیزی در کتاب «سرگشتۀ راه حق» به آن پرداخته است. او زندگی را یک نمایشنامه می‌داند که من باید در آن هنرپیشگی کنم. باید ببینم نمایشنامه‌نویس از من چه خواسته است. فرانسوا، نمایشنامه‌نویس را خدا می‌داند و چون مسیح را پسر خدا می‌داند و مسیح تمام عمر صلیب بر دوش می‌کشید، می‌گفت من هم باید آن‌گونه باشم و در زندگی لذتی نبرم و با درد و رنج زندگی کنم. آب را می‌خورم که زنده بمانم اما آب ولرم می‌‌خورم تا لذت نبرم چرا که خدا از دل درد و رنج می‌خواهد ما را گذر دهد. «غزالی» در کتاب احیاء العلوم هم به این شیوه اشاره داشت. او می‌گفت خدا از من خواسته از لحاظ زمانی زندگی را استمرار دهم، پس باید غذا بخورم اما نه غذایی که از آن لذت ببرم و باعث انس من به این جهان شود. غزالی می‌گفت که خدا خواسته من به این دنیا انس نگیرم، اما فرانسوا می‌گفت خدا از من خواسته با درد و رنج زندگی کنم. این هم یک اِمِج از زندگی است.

البته شاید از نظر ما هزینه‌های زندگی فرانسوا زیاد است اما او آنقدر شاد است که راه رفتن‌اش هم با رقصیدن همراه است و این از فایده‌های زندگی اوست. او خاکستر می‌خورد اما مثل ما نبود که با این‌که خاکستر روی غذا نمی‌ریزیم، اما به محض اینکه صدای یک موسیقی به گوشمان می‌رسد اشک در چشمان‌مان حلقه می‌زند. اشک در چشم حلقه‌زدن نشانه یک مشکل در زندگی‌است که دلیل‌اش برای هر کس متفاوت است. اِمِجی دیگر در زندگی وجود دارد که می‌گوید انسان به دنیا آمده که فقط مربی نجات باشد. چنین افرادی دائماً دنبال این هستند که جامعه‌ای بنا کنند که عدالت، آزادی، امنیت و رفاه در آن باشد. همان‌طور که گفتم ما با خواندن برخی از کتاب‌ها با اِمِجهای مختلف آشنا می‌شویم مانند کتاب‌هایی که نام بردم. البته کتاب‌هایی هم وجود دارند که با این‌که هنر زندگی را معرفی می‌کنند، به ما لذت هم می‌دهند.

من خودم به اصل «زندگی اصیل» قایلم، بنابراین معتقدم باید با انواع زندگی‌ها آشنا شوم و پس از آن مسیر خود را انتخاب کنم. من مطالعه این کتاب‌ها را هم به دوستان پیشنهاد می‌کنم. یکی کتاب «گل‌های معرفت» اثر اریک امانوئل اشمیت که داستان اول آن، زندگی ریاضت‌کشانه را شرح می‌دهد. داستان دوم در مذهب اسلام جریان دارد و داستان سوم (اسکار و بانوی گلی‌پوش) در مذهب مسیحیت جریان دارد که خواندن داستان سوم را اکیداً به دوستان توصیه می‌کنم. توصیه بعدی‌ام داستان امانوئل نیکوکار (شهید) از کتاب هابیل و چند داستان دیگر از میگل اونامونو است.

در پایان این نکته را ذکر کنم که هر کس در زندگی‌اش ابهامات و مشکلاتی دارد که خودش از آن آگاه است اما نمی‌توان با درگیری در جریان زندگی روزمره به اصلاح آن پرداخت.

مثل این است که انسان در حال رانندگی با وسیلۀ نقلیۀ خود است و صدایی از آن می‌شنود، اما در حال رانندگی که نمی‌تواند به تعمیر آن بپردازد. باید به کناری زده، توقف کند و به تعمیر آن بپردازد. ممکن است شخصی با درنگ‌کردن یک هفته‌ای، بتواند مسیر زندگی‌اش را بیابد و شخصی با درنگی ۱۰ ساله. همچنین هیچ تضمینی نیست که اِمِج من در تمام زندگی‌ام یکسان باشد. اِمِج من در ۲۵ سالگی با ۵۰ سالگی متفاوت است. مهم این است که در هر دوره با اِمِج خودم خوشحال و راضی باشم.

برگرفته از سایت نیلوفر

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.