نوشته: ایچیرو کواچاکی و لیز برکمن
برگردان :داکتر عبدالتواب کاوه سلجوقی
ویرایش: اسماعیل درمان
یادداشت: مخاطب این مقاله بیشتر دانشآموختگان حوزۀ صحت روانی و روانشناسی اند.
پیشگفتار

به صورت عموم تاثیر مثبت روابط اجتماعی روی داشتن سلامت روانی نزد همه قبول شده است، لیکن در این نوشته ما به بررسی چهارگونه دیدگاه که در مورد تاثیر روابط اجتماعی روی سلامت روانی مطرح شدهاند، میپردازیم.
ارتباط میان انزوای اجتماعی و کاهش سلامت روانی از دیرباز در ساحۀ جامعهشناسی آشکار شده است که پیشینهی آن به زمان جامعهشناس مشهور دورکهایم بر میگردد.۱داشتن شبکههای اجتماعی خُردتر، روابط دوستانهی کمتر، و کمبود حمایت اجتماعی کافی از جمله نشانههای افسردگی معرفی شدهاند. با وجود آن، تثبیت نمودن موجودیت یک ارتباط مستقیم میان روابط اجتماعی و صحت روانی چالشهای دارد. یک تهدید عمده در مقابل درستی (validity) در مطالعات مقطعی (cross-sectional) یک پیشقدر (bias) بالقوه است و آن به یاد آوردن رویکردهای گذشته به روابط اجتماعی نزد مریضان دارای افسردگی میباشد. حتی در پژوهشهای با طرح طولی (longitudinal) خیلی دشوار است تا موجودیت پیوند میان نداشتنِ روابط اجتماعی به حیث یک سبب مقدم یا به حیث سبب همزمان و پریشانیهای روانی، ثابت ساخت. در برخی از ویژگیهای شخصیتی (personality traits) مثلاً در درونگرایی، ارتباطی میان نداشتن شبکههای اجتماعی و وقوع نشانههای افسردگی به شکل واضحی وجود دارد. این دشواریها با پراگنده بودن پژوهشهای که در آن نمونهگیری از گروههای از قبل بیمار صورت گرفته است، پیچیدهتر میشود. از آنجایی که نداشتن روابط اجتماعی یک برآیند حالات افسردگی نیز بوده میتواند، شیوع روابط اجتماعی در یک گروهی از مردم ممکن است بازتابدهندۀ علیٌت معکوس در پژوهش پایه باشد که حتی این اتفاق ممکن در نمونهبرداریهای تعقیبیه پژوهش طولی کنونی دیده شود.
با وجود این همه مشکلات، شمار بسیاری از پژوهشگران اکنون توافق دارند که روابط اجتماعی تاثیر اساسی روی صحت روانی و سلامت روانشناختی دارد.۲ هدف ازین نوشته مرور همه پژوهشهای موجود در قسمت روابط اجتماعی و صحت روانی (که تعداد آنها زیاد است) نمیباشد. هدف ما این هم نیست تا همهیی پیوندها و ارتباطات میان روابط اجتماعی و اختلالات روانی را به بررسی بگیریم. به جای آن، هدف ما آن است تا چهار موضوع مشخص را که در هنگام مرور مطالعات گذشته در بارهی پیوند روابط اجتماعی و صحت روانی که عبارتند از واکنشهای استرس (stress reaction)، سلامت روانشناختی (psychological well-being) و نشانههای پریشانیهای روانشناسیک (signs of psychological distress) – شمول افسردگی و اضطراب را به بررسی بگیریم.
نخست ما چکیدهیی از میکانیزم پیوند میان روابط اجتماعی و صحت روانی که چارچوب مفهومی آن توسط کوهن و ویلز۳ طرح شده را پیشکش میکنیم. دوم، تغییرات اثرگذار بر رابطه میان روابط اجتماعی و صحت روانی را از نگاه جنسیت، موقعیت اجتماعی-اقتصادی، و مرحلهی زندگی توضیح میدهیم. سوم، پیوند میان مفهوم سرمایه اجتماعی را با این موضوع و با استفاده از پیشرفتهای نظری جدید در علوم اجتماعی، شرح میدهیم. در اخیر روی دانستنیهای موجود در مورد برنامههای حمایت اجتماعی به منظور بهبود صحت روانی، روشنی خواهیم انداخت.
مکانیزم پیوند میان روابط اجتماعی و صحت روانی
کوهن و ویلز دو میکانیزم را برای توضیح پیوند ارتباطات اجتماعی با برآیندهای صحی پیشنهاد نمودهاند: مُدل تاثیر اصلی و مُدل خنثیسازی پریشانی (stressed-buffered model) . مُدل «خنثیسازی پریشانی» بیان میکند که روابط اجتماعی مربوط به افرادی است که پریشان اند در حالی که مُدل «تاثیر اصلی» پیشنهاد میکند که روابط اجتماعی در هر حالت بدون در نظر داشت اینکه آیا شخص تحت کدام پریشانی هست یا خیر یک سود اجتماعی دارد. این دو مُدل دوبه دو ناسازگار نیستند، بلکه میتوانند در تشریح تاثیر بعضی از جنبههای خاص روابط اجتماعی روی صحت روانی کمک کنند. پیشنهاد شده که جنبههای ساختاری روابط اجتماعی (طور مثال شبکههای اجتماعی، ادغام در اجتماع) از طریق مُدل تاثیرات اساسی عمل مینماید، در حالیکه جنبههای وظیفوی روابط اجتماعی (مثلاً حمایت درک شده) از طریق میکانیزم خنثیسازی پریشانی عمل میکند. به طور نمونه برداشت اینکه یک سیستم کارای حمایوی برای شخص وجود دارد میتواند پریشانیهایش را با افزایش تواناییهای انفرادی برای مبارزه خنثی سازد. در مقابل، پیشنهاد شده که درجۀ آمیزش با یک شبکۀ اجتماعی تاثیر مستقیم با سلامت فرد بدون در نظر داشت موجودیت شرایط پریشانبار دارد.۴
مُدل تاثیر اساسی (شکل یک) چندین مسیر را که از آن طریق اشتراک در یک شبکه اجتماعی میتواند روی سلامت روان تاثیر گذارد توضیح میدهد. تاثیر اجتماعی اشاره به روشی است که اعضای یک شبکه اجتماعی مقررات خویش را در مورد رفتارهای صحی همچو فعالیت جسمی یا دود کردن سگرت از آن حاصل میکنند.۴ رفتارهای همچو ورزش منظم به نوبه خود تاثیر متقابل روی صحت روانی داراست (البته ما نباید فراموش کنیم که مقررات و هنجارها در داخل یک شبکه، ممکن است شماری از کنشهای غیر بهداشتی را همچو دود نمودن سگرت و زندگی بدون فعالیت فیزیکی را نیز تشویق کند!) ادغام در یک شبکه اجتماعی میتواند به شکل مستقیم یک حالت روانی مثبت را ایجاد نماید که شامل حس هدفمندی، مرتبط بودن، امنیت و شناسایی ارزش خودی میشود.۵

این حالات روانی به نوبهی خود میتوانند به صحت روانی مفید باشند، زیرا که مراقبت خودی را تشویق نموده (مثلاً تمرین جسمی/فزیکی، میانهروی در نوشیدن الکول) و همچنان پاسخ عصبی هورمونی را در مقابل پریشانی افزایش میدهد. در نهایت، موقعیت شخص در ساختار اجتماعی گستردهتر (طور مثال اشتراک در سازمانهای محلی، دخیل بودن در شبکههای اجتماعی، و درگیر شدن در روابط خصوصی) امکان دسترسی به اشکال مختلف حمایت را مساعد میسازد که به زعم خویش شخص را در مقابل پریشانی و استرس محافظت میکند.۶ نمونههای از چنان منابع عبارت از دسترسی به معلومات صحی یا دریافت مراقبتهای صحی غیر رسمی است که سبب پیشگیری پیشرفت بیماریهای جزیی به تشوشات و اختلالات جدی روانی میگردد.۵
این مهم است تا بدانیم که عادتاً واقعات ناخوشایندی که در زندگی ما مفهومبندی شده عبارت ازگسستها در روابط اجتماعی میباشند (مثلاً طلاق، مرگ دوستان و نزدیکان و غیره). در سایر اوقات، شبکههای اجتماعی میتوانند که روی وقوع رخدادهای زندگی ما تاثیر گذارند، مثلاً بیکاری. در مُدل خنثیسازی پریشانیها (شکل ۲) فرض شده که حمایت اجتماعی عبارت از حالاتی است که باعث پیشگیری یا تاثیرگذاری روی پاسخگویی به رخدادهای پریشانیزا که به صحت صدمه میرساند، میگردد.
{اگر به شکل ۲نظر بیاندازیم میبینیم که} میکانیزم پشتیبانی ممکن بر نقاط مختلف روی مسیر میان رخدادهای پریشانیزا و بیماری روانی تاثیر میگذارد. نخستین تاثیر حمایت اجتماعیِ درکشده روی دسترسی به پشتیبانی اجتماعی است، به خصوص در حالاتی که رخدادهای استرسزا که منجر به ارزیابی خوشبینانهتر از حالات گردد و به این گونه از واکنشهای رفتاری و عاطفی منفی پیشگیری میکند.۷ فراتر از این، پشتیبانی درکشده یا به دست آمده میتواند واکنش منفی عاطفی را در برابر یک رخداد پریشانبار کاهش دهد و یا پاسخ روانی / رفتاری را به ورطه پریشانی بکشاند. به طور نمونه، در مطالعات مربوط به واکنشهای قلبی وعایی که در آن افراد مورد مطالعه، باید یک سخنرانی را در مقابل جمعی از مردم انجام دهند، موجودیت پشتیبانی اجتماعی (که درین مطالعات فراهم نشده بود) افزایش واکنش قلبی وعایی را نشان میدهد.۸

عوامل موثر روی پیوند میان روابط اجتماعی و صحت روانی
زیانها و مفادهای روابط اجتماعی به شکل تصادفی در بین جامعه شایع نمیباشند، بلکه نظر به جنسیت، موقعیت اجتماعی-اقتصادی، و مرحله سنی شخص متفاوت میباشد. عدهیی از مراحل در مسیر زندگی به صورت واضح نقش اساسیِ را در قسمت روابط اجتماعی بازی میکنند. در نتیجه، پشتیبانی عاطفی که در زمان کودکی از جانب والدین و یا متولیها بروز داده میشود روی خطرات بعدی وقوع افسردگی تاثیرگذار است.۹ دلبستگی به خانواده که در مراحل اولیه زندگی وجود دارد برای انکشاف روانشناسیک شخصیت آیندهء انسان خیلی مهم است.۱۰،۱۱ در مراحل اخیر زندگی انزوای اجتماعی و از دست دادن روابط اجتماعی از جمله فکتور های اند که سبب به وجود آمدن نشانههای افسردگی در میان کهنسالان میگردد.۱۲
از جانب دیگر، پشتیبانی به دست آمده از جانب فرزندان برای کهنسالان یک احساس وابستگی را ایجاد میکند12 و در نتیجه ، این سبب خدشهدار ساختن اعتماد به نفس آنها گردیده و احساس ناتوانی و درماندگی به ایشان دست میدهد.۱۳ما گمان میبریم که پشتیبانی اجتماعی میتواند احساس خودبسندگی و عزت نفس را در شخص بلند ببرد و هم میتواند با نیرو بخشیدن به وابستگی احساس ناتوانی را زیاد سازد و در نتیجه پشتیبانی اجتماعی تاثیرات متضاد روی افراد داشته میتواند. ۱۴
یکی از ساحات جدید پژوهش، مربوط به روابط اجتماعی و پشتیبانی برای عملکرد ادارکی در میان کهنسالان میباشد. در طی پنج سال پسین، سه پژوهش نشان داده که مشارکت اجتماعی ۱۵، تعامل اجتماعی ۱۶، یا شبکههای اجتماعی۱۷، پیشبینیکننده (dementia) دمانس یا زوال شناختی میباشد.
تاثیرات روابط اجتماعی روی صحت روانی نظر به جنسیت هم تفاوت میکند. نتایج تحقیقات نشان میدهد که زنان میزان خیلی بالاتری از پریشانی روانی اجتماعی را نظر به مردان از خود نشان میدهند.۱۸ این دریافت را میتوان به شکل قسمی توسط تفاوتهای جنسیتی که در تعاملات شبکه اجتماعی وجود دارد توجیه نمود. “بیلی” مشاهده نمود که زنان بیشتر از مردان روابط عاطفی و نزدیکی را در جامعه ایجاد و حفظ میکنند و در دوران پریشانی، پشتیبانی بیشتر اجتماعی را جذب کرده و به دیگران پشتیبانی بیشتر و موثرتر را نظر به مردان فراهم ساخته میتوانند.۱۹ در قسمت مشاهدۀ اول باید گفت که در حالاتی که یکی از نزدیکان شان را مشکلات و پریشانیهای زندگی تهدید کند، تمایل زنان برای داخل شدن در روابط اجتماعی نزدیک، آنها را به “واگیری پریشانی” بیشتر مستعد میسازد. به عبارت دیگر، زنان نظر به سایرین از مشکلات مردم رنج میبرند. در حقیقت، مطالعاتی که بین پریشانیهای حاصله از شبکههای اجتماعی و پشتیبانی اجتماعی مربوط به شبکههای اجتماعی فرق قایل شدهاند، نشان داده که بخش اولی رابطۀ محکمتری با وضعیت صحت روانی زنان دارد تا بخش دومی. ۲۰
در رابطه به مشاهدۀ دوم، که زنان حمایت اجتماعی بیشتری را در هنگام دورههای پریشانی و فشار روانی جلب کرده میتوانند تحقیقات نشان داده که بیوه شدن تاثیرات زیانبارتری روی صحت روانی مردان، در مقایسه به زنان وارد میکند.۲۱ این مشکل به این امر هم بر میگردد که مردان بیشترین حمایت اجتماعی را از همسر خویش میگیرند در حالی که زنان بیشتر روی فرزندان و خویشاوندان نزدیک یا دوستان خود اتکا میکنند.۲۲ به صورت روبه افزایش، در میان زوجها جنبههای حمایتی ارتباطات زن و شوهری (طور مثال، رضایت با همسر، همسر به حیث رازنگهدار) بیشتر به وضعیت صحت روانی زنان ارتباط میگیرد تا به وضعیت صحت روانی مردان.۲ این ممکن انعکاسدهندۀ این باشد که نابرابریهای جنسیتی در روابط خانوادگی – طور نمونه در صلاحیت خانوادگی و چانهزنی روی به دست آوردن قدرت بر منابع مالی خانواده – منتج به این میشود که زنان به رفتار بوالهوسانۀ همسران شان بیشتر معروض شوند. سوم، دریافتهای که نشان داده زنان نظر به مردان حمایت اجتماعی بیشتر را فراهم میکنند منتج به پدیدۀ میشود که «بیلی» آنرا«خلای حمایتی» نامیدهاست. در روابط دوجانبه زمانی که جریان حمایت میان مرد و زن نابرابر میشود برآیند آن تضعیف روحیه و افسردگی است. ۱۹
برعلاوهی این تفاوتهای جنسسیتی، تاثیرات شبکهها و حمایت اجتماعی روی صحت روانی نظر به حالت اجتماعی-اقتصادی شخص میتواند متفاوت باشد. طور مثال، اشتراک زنان در شبکههای اجتماعی گاهی میتواند زیان بیشتری را نظر به مفاد آن به زنانی که دارای منابع مالی پایینتری هستند وارد کند که ایشان درینگونه شبکهها در برابر پاسخگویی به نیازمندیهای اعضای شبکه دچار دشواری میشوند.۱۹ در حقیقت، این واضح شدهاست که آنهایی که از همه بیشتر به شبکههای اجتماعی نیاز دارند کمتر از منافع آن بهرهمند میشوند، در حالی که به شکل غیرمتوازن متحمل مصارف بیشتر برای شامل بودن در شبکه میگردند. ۲۳
حمایت اجتماعی، برای کسی که از آن مستفید میشود ممکن به معنی یک داد و گرفت روانشناسیک نیز باشد که به شکل بدهکار بودن و مجبوریت تبلور کند. این احساس مجبوریت نیز نظر به جنسیت میتواند به شکل متفاوتی ظاهر شود.مثلاً در یک پژوهش که روی اجتماعات سیاهپوست در جنوب امریکا انجام شده است، «دریسلر» و «بیجر» دریافتند که پشتیبانی اجتماعی از خویشاوندان دور برای صحت روانی مردان مفید بوده است اما نه برای زنان.۲۴ در میان زنان درین اجتماع آنهایی که بین سنین ۱۷ تا ۳۵ قرار داشتند حمایت بیشتر از خویشاوندان همراه با افزایش در اعراض و عوامل صحت روانی بوده است که پژوهشگران این را مربوط میدانند به احساس مجبوریت سنگینی که درگروه زنان جوان در اثر دریافت این حمایت اجتماعی ایجاد میگردد. اگر آنها اینگونه حمایتها را دریافت میدارند پس مجبور میشوند تا مشورههای بزرگان خانواده را پیروی نمایند که در نتیجه فشار مضاعفی روی روان شان به جا میگذارد و مربوط به پدیدهی همنوایی ( conformity) است. ۲۵
بُعد زمینهیی روابط اجتماعی
تا اینجا ما روابط اجتماعی را از دیدگاه خودمحوری egocentric مورد بحث قرار دادیم. تمامی مطالعات اپیدیمیولوژیک روابط اجتماعی و صحت، به ارزیابی روابط اجتماعی از دیدگاه خودمحوری پرداخته اند. یعنی محققین به صورت معمول از افراد در مورد ساختار و وظیفۀ شبکههای اجتماعی که آنها را محاط کرده پرسیدهاند. لیکن، شبکههای اجتماعی و حمایت اجتماعی در داخل دستۀ گستردهتر از تبادلات اجتماعی بزرگ نهفته است. چنانکه لین و همکارانش۶، بواسوین ۲۶و برکمن ۲۷ دریافتهاند روابط انسانی در برگیرندۀ سویههای چندگانه است که از خودی سرچشمه گرفته و به بیرون انکشاف مییابند. این سویهها یا درجات از روابط خصوصی ) طور مثال روابط زن و شوهری) آغاز شده و به بیرون به سوی شبکه های اجتماعی ) همچو ارتباط به خویشاوندان نزدیک و دوستان) و بعد به سوی روابط ضعیف که شامل سهمگیری در اجتماع، فعالیت های رضاکارانه و کار در موسسات مذهبی است، ادامه پیدا میکند. اشتراک در دستۀ اخیر روابط الزاماٌ تحمیلکنندهی برخوردهای جدی فرد با فرد نیست.
با وجود آن، این روابط یک حس مربوط بودن و هویت عمومی اجتماعی را فراهم میکند که نظریهپردازان علوم اجتماعی آنرا برای ارتقای سلامت روانی موثر تلقی میکنند۱ و ۲۸. سه لایهی روابط اجتماعی توسط لین و همکارانش به نام جریان مربوط بودن-رابطه بستن- پیوستن نامیده شده. مفهوم موجودیت یک زون بیرونی و ارتباط به اجتماع گستردهتر با مفهوم سرمایهی اجتماعی همخوانی دارد.۲۹و۳۰ به صورت نظری هر سه لایهی روابط اجتماعی روی نتایج صحت روانی تاثیر دارند. برعلاوه، لین و همکارانش فرضیهیی را پیشکش میکنند که هر لایهی درونی به لایهی بیرونی منوط میباشد؛ یعنی هر لایهی بیرونی امکان این را دارد که با لایهی درونی رابطه برقرار سازد. طور مثال، مربوط بودن،رابطه بستن را تشویق میکند (طور نمونه اشتراک در اجتماع زمینۀ ایجاد روابط فعال را در شبکههای اجتماعی فراهم میسازد). شماری از آزمایشهای عملی این ساختار لایهیی روابط اجتماعی و تاثیرگذاری هر سویه را روی اعراض افسردگی تایید میکنند.۶
نظریۀ که روابط خودمحوری شخص، پیرو خصوصیات ساختاری (یعنی مقدار فعالیتهای مدنی یا سهمگیری رضاکارانه در اجتماع) میباشد یکی از دیدگاههای کلیدی نظریۀ سرمایۀ اجتماعی میباشد .۳۰
تحلیلهای جامعهسنجی برای بررسی ابعاد کتلوی روابط اجتماعی (شبکۀ شبکهها) ایدهآل است، لیکن اینها به ندرت در تحقیقات اپیدیمیولوژیک به کار رفتهاند. پس، یکی از وظایف تحقیقات علمی آن است تا تاثیر زمینهیی سرمایهی اجتماعی را (به شکل ساختارهای اجتماعی محل کار و محل زندگی) روی شبکهها و حمایتهای یک فرد و همچنان روی برآیندهای صحت روانی انفرادی نشان بدهد.
در عین حال، بایست با فرضیۀ این که روابط اجتماعی محکم همیشه برآیندهای مثبت صحت روانی را در قبال دارد محتاطانه برخورد کرد. در حقیقت، معکوس قضیه نیز صادق است. طرف تاریک سرمایهی اجتماعی برای صحت روانی توسط مطالعات کلاسیک براون و هاریس به نمایش گذاشته شده است ۳۱ که در آن شیوع امراض روانی را میان زنانی که در دو ساحه «هیبردیس» زندگی میکردند به مطالعه گرفتند.۳۱ درین مناطق روستایی دو عامل و دو برایند اشتراک زنان در فعالیتهای اجتماعی (رفتن منظم به کلیسا و کارهای دستی) به بررسی گرفته شد و نشان داد که هر دو عامل میزان افسردگی را در زنان کاهش میدهند، لیکن سبب افزایش میزان هیجان در آنها میگردند. به عبارت دیگر، مشغولیت به اشکال عنعنهیی فعالیتهای اجتماعی در عین وقت تاثیرات محافظتی و تخریبی داشته است. برای شرح این موضوع محققین از نظریۀ دورکهایم مبنی بر تفکیک میان جنبههای عنعنهیی اجتماعات یا مقررات اجتماعی و ادغام یا بهم پیوستگی اجتماع استفاده نمودند. آنها این نظریه را پیشکش کردند که بهم پیوستگی سبب محافظت افراد از بیماریهای چون افسردگی میشود، لیکن طبیعت مقررات اجتماعی باعث افزایش نابسامانیهای هیجانی میگردد ) دریافتهای مشابه در قسمت مطالعات بیوهگی نیز حاصل شده است (۳۲ به همین گونه نتایج منفی روی صحت روانی افرادی که در یک جامعه با روابط اجتماعی تنگاتنگ زندگی دارند ولی با محیط اجتماعی خویش همنوایی ندارند پیشیبینی میشود (به دلیل تمایلات جنسی یا داشتن دیدگاههای فیمینیستی یا نظر به اینکه یک گروه اقلیت در یک فرهنگ بهمبستهی اکثریت قوی قرار دارند).
برنامههای حمایت اجتماعی برای بهبود صحت روانی
گرۀ کار کشف تاثیرات سببی روابط اجتماعی روی صحت روانی (که در آغاز این مرور به آن پرداخته شد) به بهترین نحوهی آن توسط پژوهشهای تصادفی میتواند گشوده شود. لیکن با وجود دو دهه راهاندازی برنامهها برای تاثیرگذاری و بهبود حمایت اجتماعی به منظور رفاه صحت، یک سروی جدید ساحهیی، نتیجهگیری میکند که «شواهد برای ممکن بودن ایجاد حمایت خیلی بیشتر از تثبت موثریت آن میباشد»۵ یک نیاز مبرم برای پردهبرداری ازین که چگونه برنامههای که برای تقویهی ساختار و حمایت شبکههای موجود موثر است با برنامههای که روی ایجاد اجتماعات و شبکههای جدید تمرکز دارد، مقایسه شود.
البته طبق گزارشها برخی از برنامههای حمایت اجتماعی موفقیتهای نیز داشته اند. این مداخلات به شکل برنامههای حمایت گروهی، ۳۳ برنامههای حمایوی یک – به – یک،۳۴، ۳۵ یا برنامهها برای انکشاف شبکههای طبیعی عرض اندام نموده اند.۳۶ میتلمن و همکارانش ۳۳ یک برنامهی چند بُعدی را برای کاهش اعراض افسردگی نزد ۲۰۶ فردی که پرستارهمسران مبتلا به بیماری الزایمر شان بودند، تطبیق نمودند. برنامه شامل شش جلسهی مشاوره انفرادی و خانوادگی بود که به تعقیب آن اشتراک در یک گروه حمایتی که برای یک مدت غیرمحدود باهم ملاقات مینمودند برنامهریزی شده بود. جلسات مشورهدهی به هدف افهام و تفهیم میان اعضای خانواده راهاندازی شده و تخنیکهای حل معضله برای پرستاران درس داده میشد. هشت ماه پس از آغاز این مطالعه پژوهشگران دریافتند که پرستارانی که در گروه مداخله بودند نظر به کسانی که در گروه کنترول بودند کمتر دچار افسردگی میباشند؛ لیکن نظر به چند بُعدی بودن این برنامه ممکن نبود تا دریافت شود که کدام بخش برنامه موثر بوده است. دریکی از مداخلات حمایوی یک-به-یک هاریس و همکارانش ۳۵ زنانی را که در نواحی مرکزی لندن زندگی داشته و دچار افسردگی مزمن بودند به شکل تصادفی برای دوست شدن داوطلبانه وادار کردند. پس از یک سال تاثیرات قابلملاحظهی احصاییوی در بهبود اعراض افسردگی نزد کسانی که در گروه مداخله بودند نظر به گروهی که در کنترول بودند رونما شد.
در بعضی واقعات، محققین افراد را تربیه نمودند تا حمایت بیشتر و با کیفیتتری را از شبکههای موجود حاصل نمایند. طور نمونه، براند و همکارانش ۳۶ ۵۱ فرد را که دارای حمایت اجتماعی پایین بودند از موسسات مخصوص مجردان و از گروههای طلاقشده و عزادار انتخاب نمودند. افراد به صورت تصادفی به مداخلات شناختی-رفتاری به منظور رفع موانع شناختی و رفتاری شان برای ایجاد روابط موثر بین الفردی جابجا شدند. اشتراککنندگانی که مداخلات شناختی – رفتاری را تجربه کردند، شاهد یک افزایش در حمایت اجتماعی بودند لیکن ابراز نکردند که حمایتی از جانب دوستان خود داشته اند یا خیر. اعراض اضطراب و افسردگی تغییری از اثر این مداخله نداشته اند.
از مثالهای قبلی واضح میشود که تفاوتهای چشمگیری در طرح (دیزاین)، مدت، زمان، و انواع برنامههای حمایوی وجود دارد که به مشکل میتوان درسهای قابل تعمیمی را از تحقیقات گذشته به دست آورد.
شماری از برنامهها روی افزایش سویهی پشتیبانی عاطفی درک شده تمرکز کرده و برخی دیگر بر پشتیبانی از گونهی آگاهیدهی یا پشتیبانی ابزاری کار کردهاند. اما شمار بسیار کمی از پژوهشگران کوشیدهاند تا شیوۀ کاری میانجیگر متفاوتی را ارایه کنند. ما با کوهن و همکارانش ۳۷ همنظر استیم که رسیدگی بیشتر برای شناسایی نشانهای ویژهی کسانی که حداکثر یا حداقل استفاده ازین گونه برنامهها را میبرند، نیاز است. ارزندهتر از همه این است تا شدنی بودن روند آزمایش کردن کسانی را که برای یک برنامه توانایی نهانی دارند بنیان گذاشت و همچنان بایست سرشت پیوند «دوز – پاسخ» که بین سویه و گونههای روابط اجتماعی و صحت روانی وجود دارد، مورد سنجش قرار داد.
نتایج ضعیف از آزمایش شبکههای اجتماعی، بازتابدهندهی نیاز درک شده برای پشتیبانی بیشتر نیست (و نه هم بازتابدهندهی درجهی گیرندگی برنامههای پشتیبانی). ۳۸ به همین گونه نیاز است تا دریابیم که آیا یک آستانهی اثر روابط اجتماعی روی صحت روانی که فراتر از آن افزایش شبکهها و پشتیبانی اجتماعی تاثیر اندکی داشته باشد هست یا نی و آیا ما سودی از به هم پیوند بودن روابط اجتماعی به دست میآوریم یا نی.۵
سر انجام، ما باید برنامههای را در سویه ساختاری (سویه سرمایۀ اجتماعی) روی دست گیریم. چنانکه گوتلیب بیان میدارد باید بیشتر روی دگرگون کردن ساختار و پالیسیهای سازمانهای اجتماعی اندیشید و همچنان روی سازمانهای سکتور خصوصی برای بهسازی پشتیبانی در آن کار کرد، مثلاً دگرگونیها در سویه سیستم که شرایط کار را برای کارمندان بهبود میبخشد به حیث یک روشی برای کمک به ایشان تا توازن میان مسوولیتهای خانوادهگی و کاری خویش را ایجاد نمایند تمرکز نمود.
نتیجهگیری
پیوند میان روابط اجتماعی و صحت روانی به شکل مطمئن آن ایجاد گردیده است، لیکن کار زیادی پیشروست تا میکانیزم ابعاد مشخص روابط اجتماعی را که منتج به حفاظت و بهبود سلامت روانشناختی مردم میشود و در نتیجه هر شیوه پالودهتر ساخته میشود تا برنامههای موثر به دست آیند. در عین وقت، پژوهش و برنامههای که برای روابط اجتماعی راهاندازی میشوند باید که موضوع متداخل بودن شبکههای فردی را در ساختار بزرگتر اجتماعی مد نظر بگیرد.
قدردانی
آقای کاواچی عضو اصلی شبکه بنیاد مک آرتور در بخش وضعیت اجتماعی اقتصادی و صحت میباشد.
متن انگلیسی را از اینجا دانلود کنید.
منابع:
1. Durkheim E. Suicide. New York: Free Press; 1951. (Originally published 1897.)
2. Barnett PA, Gotlib IH. Psychosocial functioning and depression: distinguishing among antecedents, concomitants, and consequences. Psychol Bull. 1988;104:97–126.
3. Cohen S, Wills TA. Stress, social support, and the buffering hypothesis. Psychol Bull. 1985;98:310–357.
4. Berkman LF, Glass T. Social integration, social networks, social support, and health. In: Berkman LF, Kawachi I, eds. Social Epidemiology. New York: Oxford University Press; 2000:137–173.
5. Cohen S, Underwood LG, Gottlieb BH. Social Support Measurement and Intervention. A Guide for Health and Social Scientists. New York: Oxford University Press; 2000.
6. Lin N, Ye X, Ensel WM. Social support and depressed mood: a structural analysis. J Health Soc Behav. 1999;40:344–359.
7. Thoits PA. Social support as coping assistance. J Consult Clin Psychol. 1986;54:416–423.
8. Kamarck, T., Manuck S, Jennings J. Social support reduces cardiovascular reactivity to psychological challenge: a laboratory model. Psychosom Med. 1990;52:42–58.
9. Kaslow NJ, Deering CG, Racusin GR. Depressed children and their families. Clin Psy-chol Rev. 1994;14:39–59.
10. Bowlby, J. Attachment and Loss. London, England: Hogarth Press; 1973.
11. Gunnar MR, Nelson CA. Event-related potentials in year-old infants: relations with emotionality and cortisol. Child Dev. 1994;65:80–94.
12. OxmanTE, Berkman LF, Kasl S, FreemanDHJr, Barrett J. Social support and depressive symptoms in the elderly. Am J Epidemiol. 1992;135:356–368.
13. Lee GR. Kinship and social support of the elderly: the case of the United States. Aging Soc. 1985;5:19–38.
14. Rook KS. The negative side of social interaction. J Pers Soc Psychol. 1984;46:1097– 1108.
15. Fabrigoule C, Letenneur L, Dartigues J, Zarrouk M, Commenges D, Barberger-Gateau P. Social and leisure activities and risk of dementia: a prospective longitudinal study. J Am Geriatr Soc. 1995;43:485–490.
16. Bassuk S, Glass T, Berkman L. Social disengagement and incident cognitive decline in community-dwelling elderly persons. Ann Intern Med. 1999;131:165–173.
17. Fratiglioni L, Wang H, Ericsson K, Maytan M, Winblad B. The influence of social network on the occurrence of dementia: a community-based longitudinal study. Lancet. 2000;355:1315.
18. Wethington E, McLeod JD, Kessler RC. The importance of life events for explaining sex differences in psychological distress. In: Barnett RC, Biener L, Baruch GK, eds. Gen- der and Stress. New York: The Free Press; 1987:144–156.
19. Belle D. Gender differences in the social moderators of stress. In: Barnett RC, Biener L, Baruch GK, eds. Gender and Stress. New York: The Free Press;1987:257–277. 20. Belle D. Lives in Stress: Women and Depression. Beverly Hills, CA: Sage; 1982.
21. Stroebe MS, Stroebe W. Who suffers more? Sex differences in health risks of the wid- owed. Psychol Bull. 1983;93:279–301.
22. Lowenthal MJ, Haven C. Interaction and adaptation: intimacy as a critical variable. Am Sociol Rev. 1968;33:20–30.
23. Belle D. The impact of poverty on social networks and supports. Marriage Fam Rev. 1983;5:89–103.
24. Dressler WW, Badger LW. Epidemiology of depressive symptoms in black communities. J Nerv Ment Dis. 1985;173:212–220.
25. Corin E. The cultural frame: context and meaning in the construction of health. In: Amick BC III, Levine S, Tarlov AR, Chapman Walsh D, eds. Society and Health. New York: Oxford University Press; 1985:272–304.
26. Boissevain J. Friends of Friends. New York: St. Martin’s Press; 1974. 27. Berkman LF. The role of social relations in health promotion. Psychosom Med. 1995; 57:245–254. 28. Faris REL, Dunham HW. Mental Disorders in Urban Areas. New York: Hafner; 1939.
29. Kawachi I, Kennedy BP, Lochner K, Prothrow-Stith D. Social capital, income inequality, and mortality. Am J Public Health. 1997;87:1491–1498.
30. Kawachi I, Berkman LF. Social cohesion, social capital, and health. In: Berkman LF, Kawachi I, eds. Social Epidemiology. New York: Oxford University Press; 2000:174–190.
31. Brown GW, Harris TO. Social Origins of Depression: a Study of Psychiatric Disorder in Women. London: Tavistock; 1978.
32. Vachon M, Lyall W, Rogers J. A controlled study of self-help intervention for widows. Am J Psychiatry. 1980;137:1380–1384.
33. Mittleman MS, Ferris SH, Shulman E, et al. A comprehensive support program: effect on depression in spouse-caregivers of AD patients. Gerontologist. 1995;35:792–802.
34. Heller K, Thompson MG, Trueba PE, Hogg JR, Vlachos-Weber I. Peer support tele- phone dyads for elderly women: was this the wrong intervention? Am J Community Psychol. 1991;93:53–74.
35. Harris T, Brown GW, Robinson R. Befriending as an intervention for chronic depression among women in an inner city. I. Randomized controlled trial. Br J Psychiatry. 1999;174:219–224.
36. Brand EF, Lakey B, Berman S. A preventive, psycho educational approach to increase perceived social support. Am J Community Psychol. 1995;23:117–135.
37. Cohen S, Gottlieb BH, Underwood LG. Social relationships and health. In: Cohen S, Underwood LG, Gottlieb BH, eds. Social Support Measurement and Intervention. A Guide for Health and Social Scientists. New York: Oxford University Press; 2000:3–25.
38. Rook KS, Underwood LG. Social support measurement and interventions. Comments and future directions. In: Cohen S, Underwood LG, Gottlieb BH, eds. Social Support Measurement and Intervention. A Guide for Health and Social Scientists. New York: Oxford University Press; 2000:311–334.
39. Gottlieb BH. Selecting and planning support interventions. In: Cohen S, Underwood LG, Gottlieb BH, eds. Social Support Measurement and Intervention. A Guide for Health and Social Scientists. New York: Oxford University Press; 2000:195–220.
سلام من دانشجوی ارشدبالینی هستم درحال حاضرنیازبه شش مقاله روانشناسی باموضوع واحد ازشش منبع معتبر ازسال2003تا 2012دارم ترجیحاباترجمه فارسی .خیلی جستجوکردم ولی چیزی پیدانکردم لطفا کمکم کنید متشکرم
سلام. شاید بهترین منابع، منابعی اند که توسط دانشگاه ها در داخل ایران ارایه می شوند. پیشنهاد می کنیم با کتابخانه های الکترونیکی دانشگاه های ایرانی به تماس شوید، به احتمال زیاد چیزهایی خوبی گیر تان می آید.
مدیریت وبسایت