نوشته: داکتر حمیرا صادقیار
تنظیم و نشر: اسماعیل درمان
«روزمرهگی» که به تعبیر شاعرانهتر مرگِ روزها میخوانندش، مفهومیست جهانی و فراگیر. تا امروز تعاریف بیشماری از آن شده و با این وجود هرکسی میتواند مشخصاً برای خود بازتعریفش کند. برای خیلیها، «روزمره» شدن به معنی انجام دادن فعالیتهای روزمره بهگونهی یکنواخت و بدون هدف روشنی از اجرای آنهاست. وقتی آدم روزمره میشود، درست مثل ماشینی که از قبل برنامه گرفته تا وقتی انرژی همراهیاش میکند در کار است. تکرار وافر عملکردهای روزمره، مانند سیلی برگِ وجود مانرا با خود میبرد و برهر در و دیوار میکوبد، بی آنکه خودمان بدانیم و موقعیت خود را در تصویری بزرگتر درک کنیم.
روزمرهگی در کل به دو گونه است. گونهی اول محور بزرگتری دارد و حول مضامینی چون فرهنگ، سیاست، و بقیه مشاغل اجتماعی میچرخد. این گونه روزمرهگی خواهی نخواهی بخشی از زندگی هر کسی است چون معمولاً راه روشنی برای بیرونرفت از آن به نظر نمیرسد. این روزمرهگی تا زمانی که بخشی از زندگی باقی مانده و به کُل آن مبدل نشود، ضرر زیادی نخواهد داشت. جالب اینجاست که افرادی که گرفتار چنین روزمرهگی هستند در اکثریت جوامع بوسیلهی مردم عام ایدهآلترین افراد پنداشته شده و چه بسا بارها که به بُت و الگو برای بقیه تبدیل میشوند. در این بخش میتوان شماری از سیاستمداران و آنهایی را که مسایل روزمره اجتماعی را دنبال میکنند، شامل دانست.
نوع دوم روزمرهگی اما محوری کوچکتر دارد و کلاً در اطراف دو مفهوم میچرخد: «روزنامه» و «تقویم». آدمهایی که آگاهانه یا ناخودآگاهانه این چنین «روزمره» میشوند به دماسنجی میمانند که بلندترین و پایینترین درجۀ احساسی شان با «حوادث» رقم میخورد. همهروزه شمار زیادی از مردم با خوانش خبری در روزنامه، احساسات تند شان را در فضاهای مجازی (چون فیسبوک، تویتر و غیره) بروز میدهند و به نظر خود کار مهمی انجام میدهند، ولی درست یک هفته بعد همین افراد موضوع را چنان فراموش میکنند که گویی اصلا اتفاق نیافتاده بود.
آسیب روزمرهگی در آن است که به مرور زمان احساس را کُند میکند و ما را از انسان به دماسنج مبدل میسازد؛ دماسنجی که هنگام برخوردن با یک مشکل، فقط قادر به بالا و پایین بردن سیماب حرارت در خود و دیگران است، نه به دنبال ریشهیابی و دریافت پیشزمینهها و پسزمینههای آن مشکل.
حُسن روزمرهگی این است که به شدت «عامهپسند» است، مخصوصاً روزمرهگی هایی نوع دومی. به گونهی مثال اگر در یکی از شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک و تویتر پُستی در بارۀ نوروز، عید، سالگرد تولد یا مرگ اشخاص معروف (یا هر ایدهی دیگری که با کمک تقویم به ذهن مان میرسد) بگذاریم؛ یا چیزی در بارۀ خبر تازهی که در صفحۀ نخست روزنامههای امروز به نشر رسیده بنویسیم، میبینیم که این فرستهها در دم علاقمندان فراوانی را جلب میکنند. مردم به بحث میافتند، احساسات شان را بروز میدهند، نکوهش و ستایش میکنند، به موضعگیری و قضاوت میپردازند، و انرژی فراوانی صرف میکنند.
در عصر ما روزمرهگی در تارو پود جوامع چنان بافت خورده که رهایی از آن به سادهگی ممکن نیست. ذهنیت حاکم بر جوامع سدۀ بیست و یکمی در بیشترینه موارد هر راهی را که به سوی بیرونرفت از وضعیتِ حاضر منتهی بشود بر روی آدمها میبندد. روزمرهگی دردیست که آدمهای جهان اولی را بهمراتب سختتر و ریشهایتر از آدمهای جهان سومی در هم میپیچد. هژمونی مصرفگرایی، اذهان عامه را از درک واقعگرایانه یا ریالیستیک دور کرده و به سوی قصر های شیشهای و مصرفی روزمرهگی سوق میدهد. در جوامع پیشرفته مردم به دنبال لباسهای رنگارنگ ، خانهها و وسایل مودِ روز، زندگی را چشمبسته به سر میرسانند، بیآنکه یک لحظه درنگ کرده به خود و اطراف خویش نگاهی بیاندازند. بگونهی مثال، ذهن روزمرهپسند دو جوان آمریکایی که حاضر اند دو ساعت تمام روی رنگ تازهترین مُدل موتری که امسال به بازار آمده حرف بزنند، با ذهن دو جوان افغانستانی که روی عین موضوع صحبت میکنند تفاوت زیادی ندارد. هردو را اندیشههای قلابی و سطحی اشغال کرده و فرسنگها بهدور از ظرفیت و تعالی انسانی مانده اند.
از طرف دیگر، امروز جهان به وسیلۀ رسانهها و شبکههای اطلاعات جمعی به قول معروف چون دهکدهای شده است که در آن همگان با هم در ارتباط اند. روزانه صدها و هزارها خبر تازه اذهان ما را چنان بخود مشغول میدارند که به زودی مجبور میشویم خبر های هفتۀ پیش و گاهی حتا روز پیش را به باطلهدانی حافظه بریزیم و دایماً اطلاعات و اندیشههای خود را به روز نگهداریم.
در این آشفته بازار، شماری همیشه هستند که بعدِ هر سرگردانی میایستند و لحظهای درنگ میکنند. چرخ روزمرهگی را با زور بازویِ ذهن خود نگهداشته و موقعیت خودشان را از دید انسانی که توانایی اندیشه، حقِ انتخاب، و ظرفیتِ ابتکار دارد و نهایتاً چیزی مانند کلیدهای پیانو نیست که روزگار هر سازی خواست رویش بنوازد، باز بینی میکنند. این گروه توانایی سوق اندیشه را بسوی «زیبایی و تعالی» دارند و هر آن مفهومی که خارج ازین دایره شود را به چشم روزمرهگی میبینند. افکار شانرا مضامینی چون فلسفه و هنر تسخیر میکند و فقط با همین ابزار به تعالی و زیبایی – که قبلۀ آمال نوع بشر هست- دست مییابند. چنین افراد، که شمار شان در هر جامعهی اندک است، به عمر آدمهای روزمره نمیمیرند، سدهها و گاهی هزارهها عمر میکنند. اینها به روح سیّالی مبدل میشوند که مفهوم زمان را به تعلیق درآورده و به سادگی نوشیدن آب به روان انسانهایی که سدهها پس از ایشان خواهند زیست، پُل میزنند. شاید همۀ مان مقداری از تعالی روح مانرا به تلفیق روان ایشان در وجودمان مدیون هستیم. شاید این روح افلاطون و جلال الدین محمد بلخی است که هر از گاهی در واژههای مان جاری میشود، شاید روح داوینچی است که در طبیعت زیبایی میپاشد، شاید روح داستایوفسکی است که در روان نا آرام آدمها شکاف باز کرده و هر چند وقت یکبار خواهی نخواهی سر مانرا در گریبان مان فرو میکند.
در روزمره شدن یا نشدن، حضور فزیکی آدمها در زمانها و مکانهای مختلف نقش مهمی ندارد. مهم حضور ذهنی است. مهم اینست که آدمی در هر زمان و درهر مکانی که هست، به چی میاندیشد، چه مضامینی افکارش را تسخیر میکنند و به کدامها اهمیت و ارجحیت میدهد. دقیقاً همینجاست که قدرت ذهنی انسان حرف اول را میزند و در نتیجه آدمها به گروههای از هم متفاوتی دستهبندی میشوند: آدمهای روزمره به گونۀ اولی، آدمهای روزمره به گونه دومی، و آدمهایی که از کلاف روزمرهگی در رفته و بندهایی را که با صد حیله به دست و پای شان بسته است میگسلند، به زیبایی و تعالی میاندیشند و فنا ناپذیر میشوند.
در حد عامه افراد، اما، هر انسانی گذشته از قدرت ذهنیاش، توانایی این را دارد که روزمرهگیهایش را کم از کم در یک مسیر مشخص راهنمایی کند. این کار با تعیین هدف مشخصی برای زندگی مان و تقسیم کردن آن هدف بزرگ به هدفهای کوچکتر و دستیافتنیتر ممکن میشود. برعلاوه هر عملی که گامی کوچک یا بزرگ بهسوی یک هدف باشد، روزمرهگی نیست بل به تمرینی از توانایی و تعالی مبدل میشود که هم لذتبخش است و هم آدم را به تعمق و اندیشهورزی در مسیرِ آن هدف وا میدارد.
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین تنها با ذکر منبع یا اجازۀ رسمی از مدیریت وبسایت مجاز است!
سلام.خیلی پست جالبی بود وخیلی از معرفی روزمره گی نوع اول و دوم خوشم آمد . زیرا خیلی ساده بیان کرده .