اسماعیل درمان
- به راستی آدم گاهی وسوسه میشود که این پرسش را مطرح کند: “ما چرا اینگونهایم؟”
بدون هیچگونه اغراقی میتوانم بگویم با این پرسش صدها بار روبرو شدهام: “ما چرا اینگونهایم؟”
البته این پرسش، گاهی بیش از این که یک پرسش باشد، شکایت و گِلهمندی ناشی از ناامیدی، یأس، و فرسودگی است که با سیلی از جملات دیگر ادامه مییابد؛ مثلا اینکه “ما مردم اصلاحشدنی نیستیم؛” “از ما گِلهای نیست؛” “معمار از همان آغاز خشت ما را کج نهاده و عقب ماندهایم؛” و…
به راستی آدم گاهی وسوسه میشود که این پرسش را مطرح کند: “ما چرا اینگونهایم؟” یادم میآید در کشور همسایه ایران نیز، در تلاش برای پاسخ دادن به این پرسش، چند کتاب منتشر شد. مثلا یکی از آن کتابها “ما چگونه ما شدیم؟” بود و یکی دیگر “جامعهشناسی خودمانی.”
به هر صورت، پاسخ به این سوال آسان نیست. به گفتهی انگلیسیزبانها، این از همان پرسشهای میلیون دالری است! ساده است که شخص چند رفتار را مثال بزند و سپس نتیجهگیری کند یا بدتر از آن این نتیجهگیری را در دیگر موارد نیز تعمیم بدهد. مثلاً شخصی بیاید و بگوید: “همسایهی من آدم غیرقابلاعتمادی است. من یکی دو بار او را امتحان کردم. او از فلان قوم است. فکر میکنم کُل این قوم همینگونه اند. راستی چرا این قوم، اینگونه اند؟” البته جالب اینجاست که معمولاً این شخص به پرسش آخری نمیرسد و به همان “کُل این قوم اینگونه اند” اکتفا میکند!
حالا شما میتوانید این مثال را در یک دایرهی بزرگتر و در بارهی تمام مردمی که در یک جغرافیای سیاسی خاص به نام افغانستان زندگی میکنند مطرح کنید. یا حتا این دایره را بزرگتر کنید و مهاجرین افغان مقیم خارج را شامل این پرسش سازید.
شاید تا حال متوجه شده اید که لحن این پرسش “ما چرا اینگونهایم؟” هم منفی است و هم قضاوتی، به ویژه با آن “چرا”ی بزرگاش. حداقل چیزی که در این مورد حس میکنم، همین است. این پرسش باری از منفیگرایی و پیشفرضها را با خود دارد که شخص را میتواند به یک بُنبست بکشاند. یعنی اگر شخصی مواجه با این سوال شود، در تلاش برای یافتن پاسخ، ممکن است دنبال نمونهها و دلایلی بگردد که به باور او واقعا نشان دهد “ما چرا اینگونه (انسانهای عجیب و غریب) ایم”.
لیکن قضیه به این سادگیها نیست. وقتی ما میگوییم انسان موجود پیچیدهایست (که به راستی هم هست)، پس باید انتظار داشته باشیم وقتی مجموعهی از این انسانهای پیچیده را به بررسی میگیریم یا در بارهی شان دست به مشاهده و تحقیق میزنیم، این پیچیدگی ابعاد بیشتری به خود بگیرد.
برای شخص آسان است که داوریهای برخاسته از ناامیدی، فرسودگی، غضب، یاس، تعصب یا هم خوشبینی و مثبتاندیشی را مطرح کند، اما این جا حداقل با دو موضوع مواجه میشویم.
یکم: آیا این داوری بیطرفانه و منصفانه است؟
دوم: آیا این داوری از دقت و اعتبار علمی و ظرافت لازم آکادمیک برخوردار است؟
ممکن است فرد یا افرادی نظر به تجربهی فردی برخی نظریهها را مطرح کنند؛ مثلا بیایند و بگویند: “مردم ما اصلاحناپذیر اند چون چشم و گوش خود را بسته اند”. یا “محدود نگهداشتن زنان سبب کاهش فساد اخلاقی در جامعه میشود!”
این ادعاها جالب به نظر میرسند، لیکن واقعا چنین است؟ فرض کنیم این ادعاها درست باشند، چه چیزی سبب گردیده تا مردم چشم و گوش خود را ببندند؟ دلیل محکم روانشناختی و جامعهشناختی این ادعا کجاست؟ این چشم و گوش بستن چگونه آغاز گردیده؟ به چه دلیلی ادامه یافته؟ یا این که چگونه مشخص گردیده که محدود نگهداشتن زنان میتواند فساد اخلاقی را کاهش دهد؟ منظور از فساد اخلاقی چیست؟
البته من فقط یک یا دو پرسش کاملا ساده و بنیادی را بر این ادعاها وارد کردم، ورنه این رشته سر دراز دارد.
خلاصه این که برای این که بدانیم “ما چرا اینگونهایم” توصیهی من این است تا از تجربهی ملتهای دیگر استفاده کنیم و از علوم اجتماعی بهرهی فراوان ببریم. رشتههایی چون انسانشناسی فرهنگی، جامعهشناسی، تاریخ، و روانشناسی اجتماعی میتوانند ما را تا حد زیادی در شناخت فردی و گروهی ما کمک کنند.
عکس از: www.aqnb.com
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا اجازهی رسمی از مدیریت وبسایت مجاز است!
دوست های عزیز بسیار خوش هستم که سایت را ایجاد کردید و تمام معلومات که درج نموداید کاملا درست است
اگر ممکن باشد در رابطه به روانشناسی شخصیت یک گزینه ایجاد کنید و هم چنان در رابط به تلی پاتی معلومات ارایه کنید
بعید از لطفا شما نخواهد بود.
تشکر