
اسماعیل درمان
یکی از مشکلات بزرگ در بین خانوادههای افغان که صحت روانی اعضای کوچک و بزرگ شانرا تهدید میکند، خشونت خانگی است. خشونت خانگی یا فامیلی، نظر به نوعیت و شدت آن، تاثیر منفی خود را با شدت کمتر یا بیشتر بر اعضای فامیل اِعمال میکند، ولی آنچه در تمام انواع خشونت فامیلی مشترک است این است که تمام اعضای خانواده از خشونت متاثر میگردند، هم قربانیان خشونت و هم عاملان آن!
در مورد خشونت مرد علیه زن زیاد سخن رفته است. یکی از مقالات تحقیقی منتشر شده در همین وبسایت با رویکرد فلسفی، جامعهشناختی و روانشناختی، خشونت علیه زنان را بررسی کرده است. تعدادی از مقالات دیگر منتشر شده در وبسایت نیز به این موضوع پرداخته اند (1). اما مقالهی حاضر به نوع ارتباط زنان در خانواده و احتمال خشونت زن علیه زن و اثرات آن میپردازد.
جامعهی ما، جامعهی خانوادهمحور یا فامیلمحور است (2) که معمولا بیشتر اعضای خانواده زیر یک سقف زندگی میکنند. مرد پس از ازدواج، خانم خود را به خانهی پدری میآورد تا با والدین او یکجا زندگی کنند. این سنت هم در شهرها و هم در حومهی شهرها و روستاها بیشتر دیده میشود، لیکن نظر به مصارف گزاف شهرنشینی، مشکل مسکن، و نوع فرهنگ شهرنشینی و منطقه، بعضی از زوجها تمایل دارند تا زندگی مستقل را شروع کنند و از فامیل داماد – و در موارد نادر عروس – جدا باشند.
اما واقعیت این است که اکثر مردان تازه ازدواج کرده عروس را به منزل پدری میآورند و در همان منزل و با اشتراک در امور منزل با هم زندگی سر میکنند (3). در جامعه فامیلمحور و سنتی افغان، در بسیاری موارد والدین چشم انتظار داماد شدن پسران و عروس شدن دختران شان هستند؛ دوست دارند فرزندان شان “سر و سامان” بگیرند؛ صاحب فرزند شوند؛ و معمولا این کار را در ابتدای جوانی انجام دهند.
در بسیاری مناطق ازدواج زیر سن و یا ابتدای جوانی یک امر معمول و پذیرفته شده است. این فشار روی دختران بیشتر است، ولی از پسران نیز توقع میرود تا 25 سالگی با زندگی مجردی خداحافظی کنند و به جمع متاهلین بیپوندند.
بعد از شور و شوق و رفت و آمدهای قبل از ازدواج و آمادهگیری نسبتا طولانی تا ختم مراسم عروسی، خوشحالی و دغدغههای خانوادگی به همین جا ختم نمیشوند. با آنکه خانوادهی داماد در اکثر موارد با “آوردن عروس” احساس شعف میکند، ولی این تمام ماجرا نیست. با وجود تمام توافقها و اشتراک نظر میان عروس تازهوارد و خانوادهی شوهر، بالاخص مادر شوهر (خشو)، زندگی مشترک زوج تازه ازدواج کرده و خانوادهی زوجی که با آنها زندگی میکنند بدون مشکل نیست و گاه این مشکلات شکل خیلی جدی به خود گرفته که به رابطه دو طرف آسیب میزند.
با وجود آنکه از محدودیتهای زنان در افغانستان زیاد گفته شده و واقعیت هم همین است که زنان افغان با مشکلات جدی و متعددی روبرو اند، ولی نباید فراموش کنیم که زنان – بخصوص مادران – در خانواده نقش مهمی بازی میکنند. آنها در مواردی مسوول و مدیر و برنامهریز امور منزل اند و بسیاری از مسایل از طریق آنها اداره و تایید میشود. احترام به مادر و مقام مادر نیز در فرهنگ افغانی پراهمیت است و این سبب میشود تا فرزندان معمولا حرمت آنها را نگهدارند.
اما در موارد زیادی دیده شده که این حرمت میشکند، و یکی از عوامل اصلی این حرمتشکنی، مغشوش شدن رابطهها، دلخوریها، واضح نشدن نقش اعضای خانواده، و مشترک بودن مصارف است که هر کدام شان میتواند توضیح روانشناختی داشته باشد.
خانواده همیشه به شکل یک سیستم عمل میکند (4). در این سیستم، هر فرد نقش خود را بازی میکند و بر اساس نقش آنها رابطهها شکل و قوت میگیرند و تثبیت میشوند. عروس، یک عضو جدید در خانواده است و با آمدن او، سیستم طبیعتا باید تا حدی تغییر کند تا جایی برای نقش عروس باز کند، حضورش را هدفمند کند، و سیستم، بعد از آمدن این تغییر، به حیات خود ادامه دهد.

گاه این تغییر به سرعت صورت میگیرد، و گاه دیرتر به انجام میرسد. گاه این تغییر آسان و کمچالش است و گاه مسیری پر فراز و نشیب را طی میکند. هر کدام از این وضعیتها بستگی و رابطهی مستقیم با فضای خانواده، نوع شخصیت و تیپ روانی اعضای خانواده، وضعیت اجتماعی-اقتصادی، سطح تعلیم و تربیت، نوع باورهای دینی و سیاسی، نوعیت انتظارات و بزرگ و کوچک بودن این انتظارات، تعداد اعضای خانواده، و عوامل دیگر از این دست دارد.
با وجود جدّیت و اهمیت آن، این موضوع تا به حال بصورت درست در افغانستان مورد بحث قرار نگرفته است. معمولا در مورد رابطه خشو و عروس فکاهیها و قصههای زیاد میسازند و نقش هر یکی را به تمسخر میگیرند و قصههای عروس و مادرشوهر (خشو) معمولا در گفتگوهای روزمره حاضر اند، لیکن در این باره بحث جدی و هدفمند تا بحال انجام نشده است. برای روشنتر شدن اهمیت این رابطهها، لازم است تا در این باره به حد کافی بحث و تحقیق شود. بخاطر داشته باشیم که در جامعهی فامیل-محور افغان، ما بیشترین نیاز به آرامش و صلح را در خانه داریم تا فرزندان سالمتر و منظمتری را تربیت کنیم. برای این کار نیز نیازمند رابطههای ثمربخش و صلحآمیز استیم.
درینجا به چند عامل عمدهی اشاره میکنم که معمولا سبب خشونت زن بر علیه زن میشوند.
چند عامل عمده از منظر روانشناسی
یکم – تغییر سیستم: همان گونه که اشاره شد، خانواده بهمانند یک سیستم عمل میکند که در هر آن هر عضو – بعنوان یک قطعه از این سیستم – بر روی اعضای دیگر تاثیر میگذارد و در عین زمان تاثیر میپذیرد. وقتی یک قطعهی دیگر – یعنی یک عضو جدید (عروس) – به فامیل افزوده میشود، سیستم به شکلی تغییر میکند که با این تغییر سازگار باشد. زمانی که سیستم عاجز از تغییر باشد، یا در مقابل تغییر از خود مقاومت نشان دهد، در آنصورت اصطکاک و تنش و درگیری شکل میگیرند و مشکلساز میشوند.
دوم – تهدید شدن رابطه: عامل دومی که مرتبط با عامل اولیست، کارکرد اعضای این سیستم و نوع نقش آنهاست. مادر، بعنوان زن بزرگ خانواده، (و در صورت موجودیت) خواهران شوهر بحیث معاونین او، ادارهی امور منزل را بدست دارند. مادر، طبیعتا از فرزندان انتظار احترام و توجه دارد، بالاخص از فرزندان پسر (با در نظرداشت آزادیهای بیشتر اجتماعی برای مردان در جامعهی ما، قدرت بیشتر اقتصادی شان، و اهمیتی که جامعه در کل – هم زنان و هم مردان – به فرزندان پسر میدهد).
با آمدن عضو جدید (عروس)، این نقش مادر در معرض تغییر قرار میگیرد. تعدادی از مادران این تغییر را “تهدید” تصور میکنند؛ احساس میکنند که نقش شان مورد حمله قرار گرفته است و دیگر توجهی مورد نیاز را از طرف فرزندان شان دریافت نخواهند کرد.
یاد مان باشد که یکی از تجربههای عاطفی که سبب خشم میشود، ترس است؛ ترس از دست دادن موقعیت، ترس از دست دادن کنترل، ترس از دست رفتن احترام، و…این ترس سبب میشود تا شخص عصبانی شود و عصبانیت منجر به آزار رساندن، گذشتن از مرزهای مشخص یک رابطه، بیاحترامی، و خشونت عاطفی و حتا خشونت جسمی گردد.
بعد از ازدواج، این طبیعی است که پسر باید به خانوادهی خود ( زن و فرزندانش ) رسیدگی کند، و این یعنی تقسیم کردن توجه بین زن و فرزندان از یکسو و والدین از سوی دیگر. مشکل زمانی به وجود میآید که این تناسب رعایت نگردد و هر دو طرف یا بیش از حد انتظار داشته باشند یا احساس کنند مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفته اند.
تجربهی نگارنده حاکی از این است که در بسیاری موارد، تازهعروسها فشار بیش از حدی را تحمل میکنند. آنها با وارد شدن به یک مرحلهی دیگر از زندگی و با پاگذاشتن به یک محیط جدید، به اندازهی کافی تحت فشار فرار میگیرند، لیکن فشار فزاینده از طرف مادر شوهر (خشو) این وضعیت را میتواند تحملناپذیر سازد. در مواردی این قضیه برعکس است؛ بدین معنا که زن تازهوارد، شوهر را بر علیه مادر میشوراند و این قصه تکرار میگردد. اینجاست که خشونت زن بر علیه زن شکل میگیرد. بهمانند انواع رفتار خشونتزا، این خشونت نیز میتواند چندین نوع جداگانه و یا توامان داشته باشد: خشونت عاطفی ( با بیتوجهی و زخم زبان زدن)، خشونت جسمی ( لت و کوب کردن و مجبور کردن برای کار شاقه)، خشونت اقتصادی (محدود کردن منابع مالی)، خشونت اجتماعی (محدود کردن رفت و آمد و محروم کردن از کار بیرون از منزل)، و غیره.
توصیه کردن این خانوادهها برای جداشدن خانوادهی جدید (زوج جوان) از والدین یک امر کاملا ایدهآل است، چرا که از یکسو زندگی دو یا بیشتر از دو خانواده زیر یک سقف – همانطور که در ابتدا نیز اشاره شد – جزیی از فرهنگ افغانهاست. دلیل دوم، محدود بودن منابع مالیست که بسیاری از فامیلها توانایی مصارف زندگی جداگانه را ندارند. دلیل سوم، تابوهای فرهنگی است که برای زوجی که قصد جداشدن را دارند فشار وارد میکند و برای شان حس شرم و گناه را تزریق میکند (مثلا: این زوج باید در کنار والدین بمانند و اگر از آنها جدا شوند و مستقل زندگی کنند با این جدا شدن بیاحترامی و خودخواهی خود را در قبال بزرگترها به نمایش میگذارند…)
سوم – استفاده از خشونت بعنوان یک روش در حل مشکلات: عامل دیگر استفاده از خشونت بصورت کل در حل مشکلات است. متاسفانه جنگ دوامدار در افغانستان، خشونت را بعنوان یک روش حل مشکل تقربیا نهادینه ساخته است. در بسیاری از مناطق کشور نیز فرهنگ بومی، استفاده از رفتار خشن در مقابل کوچکتر ها را اجازه میدهد. این سبب گردیده تا برای حل مشکلات کوچک و بزرگ، جامعه بطور عام و خانواده بطور خاص دست به رفتار خشن بزند. زنها نیز از این مورد مستثنا نیستند.
چهارم – چند همسرداری: چند همسرداری (انباغ/امباق) مشکل دیگریست که به خشونت در خانواده دامن میزند. تعدادی از مردان به یک زن بسنده نکرده و بنابر دلایل مختلف – و یا بهانههای مختلف – به داشتن یک همسر قناعت نمیکنند و با بیش از یک زن ازدواج میکنند. لیکن یکی از مشکلاتی که به وجود میآید این است که برای بقا، زنان در این نوع رابطه مجبور به اظهار وجود بیشتر، دستکاری رابطهها، و در مواردی انتقام و انتقامگیری میگردند. در مقایسه با تک-همسری، چندهمسرداری پیچیدگی بیشتری دارد، چون در آن مادر شوهر و حداقل دو زن دیگر دخیل اند. کار زیادی لازم است تا فرصتهای رسیدن به چندهمسرداری در کشور ما محدود گردد.
پنجم – خشونت مادر بر علیه دختر: نظر به نگاه سنتی، مادران توقع دارند تا دختران شان در رتق و فتق امور و تدبیر منزل مهارت حاصل کنند. گاه تشویق برای اجرای این امور به خشونت مبدل میگردد و زن بزرگتر خانواده با خشونت با زنان کوچکتر رفتار میکند. بعبارت دیگر، زنان نیز در همین جامعهای زندگی میکنند که خشونت را بعنوان یک روش میپذیرد و راهها و روشهای سالمتر دیگر را به حد کافی پیشنهاد نمیکند تا مردم از آنها استفاده کرده و از روشهای خشن و زیانبار دست بردارند.
ششم – اختلالات روانی: در صورتی که یکی از زنان خانواده مبتلا به یک اختلال روانی باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که مورد خشونت قرار گیرد. این از یکسو به دلیل عدم فهم از نوعیت مشکل، تابو بودن اختلالات روانی، و از سوی دیگر اثرات منفی این اختلالات است که ناتوانکننده بوده و زن تا حدی میتواند متاثر گردیده و قادر به دفاع از خود و حقوق خود نباشد. چه بسا نگارنده و همکاراناش زنان جوانی را مشاهده کرده اند که بنابر داشتن یک اختلال روانی مورد آزار و اذیت جسمی و عاطفی قرار گرفته و از حقوق خود محروم گشته اند. در فیصدی بالایی از این غفلت و بیتوجهی و سوءاستفاده، زنان دیگر خانواده دخیل بوده اند.
پرواضح است که عوامل دیگری نیز در خشونت زن علیه زن دخیل اند، ولی نگارنده تعدادی از مهمترین شان را دراین جا ذکر کرده است. در صورتی که با هر یکی از عوامل، نظر به نوعیت شان، بصورت درستی برخورد شود و ریشه ای شان شناسایی شده و هدف قرار گیرند، خشونت در خانواده تا حد زیادی محدود گشته و جای آن را آرامش و محبت و تفاهم خواهد گرفت.
پانوشت:
1 – http://www.rawanonline.com/2010/10/25/domestic-violence-factors-htm/
2- http://www.rawanonline.com/2011/08/11/mothering-htm/
خیلی مقاله مهم و درخور ستایش است. واقعا که این مشکل تقریبا درتمام خانواده ها وجود دارد. خوب است که این موضوعات مطرح گردد وراهکار درست و منطقی برای آن جستجو گردد. تشکر
Machine translation failed. retry
من هم با آقای سید هارون موافقم مقاله بسیارخواندنی و قابل قدراست جهان سپاس
Machine translation failed. retry
فقط نوشتهها و سخنرانیها و برنامههای تلویزیونی میتواند تغییر ایجاد کند. به زور که ممکن نیست!
دقیقا! باید آگاهی-دهی شود، در تمام سطوح!
Machine translation failed. retry
Machine translation failed. retry