قدرت فسادآور از نگاه دو روانشناس مشهور

مقدمه، ویرایش، و اضافات: اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مشاوره

 استنلی میلگرم Stanley Milgram یکی از روانشناسان معاصر امریکایی است که شهرت خود را مدیون مطالعه‌ی بنام “آزمایش میلگرم” است. فیلیپ زیمباردو Philip Zimbardo  روانشناس مشهور دیگری است که آوازه اش بیشتر مرتبط است با مطالعه‌ی که در سال 1971 در دانشگاه استنفورد انجام داد که “مطالعه زندان استنفورد” نام گرفت.

 آنچه درینجا می‌خوانید شرح مختصر مطالعات این دو روانشناس است که تاثیر شگرفی بر ادبیات اجتماعی و سیاسی جهان گذاشتند. هر دو مطالعه به تاثیر قدرت روی تصمیم‌گیری و رفتار انسانها تمرکز کرده اند و اینکه قدرت چطور می‌تواند رفتار انسانها را به‌شدت عوض کند و افرادی که در شرایط عادی کاملاً عادی عمل می‌کنند، در شرایط متفاوت و فضای متفاوت و تحت تاثیر قدرت و اطاعت می‌توانند دست به کارهای شگفت‌انگیز بزنند.

 میلگرم در سال 1984 رخت از جهان بربست، ولی زیمباردو از آنزمان تا به حال چند مطالعه دیگر نیز انجام داده است که یکی از آنها در باره شرم و شرمندگی است. آخرین مطالعه‌ی او “پارادوکس زمان” نام دارد که شرح آن به زبان خودش درینجا قابل دریافت است: http://fora.tv/2008/11/12/Philip_Zimbardo_The_Time_Paradox

استانلی میگرام

مطالعه‌ی میلگرم

استنلی میلگرم در سال 1963 یک اعلان در روزنامه‌های امریکا به چاپ رساند و از داوطلبانی که می‌خواستند قدرت حافظه خود را آزمایش کنند خواست تا آخر هفته به آزمایشگاه او بیایند. در این اعلان آمده بود که این آزمایش بیشتر از یک ساعت وقت آنها را نمی‌گیرد و به هر داوطلب 5 دالر دستمزد داده می‌شود. روز مقرر نزدیک به صد نفر مقابل آزمایشگاه میلگرم صف بستند. داکتر میلگرم نگاهی به جمعیت انبوه انداخت. افراد از بیست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رسانده بودند. قسمت اول برنامه‌اش درست پیش رفته‌بود.

بعد میلگرم آنها را یکی یکی به اتاق آزمایش برد و به آنها گفت که برنامه آزمایش کمی تغییر کرده و آنها می‌خواهند میزان تاثیر تنبیه (جزادادن) بر یادگیری را اندازه گیری کنند. خودش پشت میزی نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاه شوک برقی بنشیند. آن دو از پشت دیوار شیشه‌ای، شخص سومی را می‌دیدند که در اتاق مجاور روی یک چوکی شکنجه نشسته بود و دست‌ها و پاهایش را بسته بودند. داکتر از شخص سوم سوال می‌کرد و هر بار که او اشتباه جواب می‌داد، از داوطلب (الف) می‌خواست دکمه شوک را فشار دهد. بعد فریادهای مرد بیچاره (داوطلب ب) اتاق را پر می‌کرد.

داکتر ورقه سوال‌ها را کنار می‌گذاشت و دستور می‌داد که شوک دوباره تکرار شود. شرکت‌کننده (الف) که موضوع برایش جالب شده بود، دکمه را باز فشار می‌داد و بار دیگر فریادهای طرف سوم بلند میشد. البته دستگاه هیچ نوع شوک واقعی وارد نمی‌کرد، ولی این را تنها داکتر و شرکت کننده (ب) که به چوکی بسته شده بود میدانستند. شرکت کننده (ب) یک بازیگر حرفه‌ای بود و وظیفه داشت بعد از فشار هر دکمه، نقش یک انسان شکنجه‌شده را بازی کند:فریاد بکشد، گریه کند، و با التماس از آنها بخواهد که او را رها کنند. اما عذر و زاری و فریادهای او سبب نشد تا داوطلب (الف) فشاردادن دکمه‌ها را متوقف کند! داکتر دستور می‌داد و داوطلب (الف) با هیجان و بدون تفکر دکمه را فشار می‌داد. حتا در بعضی موارد داوطلب (الف) خودش وارد عمل می‌شد، سوال می‌پرسید و وقتی جواب اشتباه می شنید، ولتاژ را بالا می‌برد و دکمه را فشار میداد.

مطالعه میلگرم واقعا بی‌رحمانه بود (و تحقیقاتی از این دست امروزه اجرا نمی‌شوند)، ولی این مطالعه بیرحمی انسان‌ها را هم برملا میکرد. او با این آزمایش ساده نشان می‌داد انسان‌ها بیشتر از آنکه به حال زیر دستان خود دل بسوزانند، نگران اطاعت از دستورات مافوق هستند. آدمها بیشتر از آنکه به وجدان خود فکر کنند، تحت تاثیر موقعیتی قرار می‌گیرند که در آن قرار گرفته‌اند.

پیش از آزمایش میلگرم، پرسش این بود که چگونه سربازهای نازی حاضر شده بودند روزانه صدها نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و خم به ابرو نیاورند. آیا آنها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟

مطالعه میلگرام به نتایج جالبی دست یافت

تحقیق میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.

سربازها اگر چه مجبور به کاری غیرانسانی شده بودند، ولی پیش از هر چیز به اطاعت و تبعیت می‌اندیشیدند. آنها هنگامی که با فیر مرمی دیگران را از پا در می‌آوردند و هزاران  نفر را در گورهای دسته جمعی می ریختند، به وجدان خود زیاد رجوع نمی‌کردند.

داکتر میلگرم در مقاله ای با عنوان “خطرات سرسپاری” نوشت:  من در مطالعات خود نشان دادم که که یک انسان عادی حاضر است صرفا به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا افتاده، انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد. جیغ‌های مرد شکنجه‌شونده هیچ تاثیری بر وجدان او ندارد. انسان‌ها دوست دارند وقتی دستوری به آنها داده می‌شود تا آخر آن را عملی کنند.

شش سال بعد، در اوج جنگ ویتنام، میلگرم نامه ای از یک سرباز آمریکایی دریافت کرد که در سال 1963 در آزمایش او شرکت کرده بود. سرباز نوشته بود: “من نمی‌دانستم چرا در آن لحظه باید کسی را عذاب دهم. اما حالا که در جنگ هستم می‌فهمم که تنها عده معدودی از آدم‌ها وقتی کاری خلاف وجدانشان انجام دهند، متوجه اشتباه‌شان می‌شوند.در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجه تکرار می‌شود. ما تحت تاثیر دستور مافوق دست به کارهای می‌زنیم که با اعتقادات‌مان تضاد کامل دارند.”

میلگرم مدت‌ها درباره مطالعه اش در روزنامه‌ها حرف زد و مصاحبه کرد. او می‌گفت: قدرت مطلق، فساد مطلق می‌آورد. انسان‌های که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفته اند، طبیعت حیوانی خود را برملا می‌کنند و از آزار دادن دیگران لذت می‌برند.

 اما آیا قدرت ذاتا فساد آور است؟

فیلیپ زیمباردو

مطالعه‌ی زندان استنفورد

در سال 1971 داکتر زیمباردو در دانشگاه استنفورد آزمایش دیگری انجام داد که بار دیگر جهان را لرزاند. آزمايش فيليپ زيمباردو كه به “زندان استنفورد” مشهور شد، آنقدر برای جهان تلخ و تكان‌دهنده بود كه می‌توانيد صدها مقاله پيرامون آن در سايتهای اينترنتی پيدا كنيد!

زیمباردو از طریق یک اعلان در یک روزنامه افراد داوطلب را جمع کرد. به داوطلبان گفته شد که آنها قرار است دو هفته نقش زندانی و زندانبان را بازی کنند و در هر روز 15 دالر دریافت کنند. کلکین‌های آزمایشگاه پوهنتون استنفورد را پوشاندند و آنجا را تبدیل به زندان کردند. داوطلبان هر کدام در نقش خود (زندانبان و یا زندانی) وارد آزمایشگاه زندان شدند. کمره‌های مداربسته مستقیما رفتار آنها را برای گروه آزمایش کننده پخش می‌کرد. بعد از گذشت چند روز خشونت آنچنان بالا گرفت که کنترل داوطلبان از دست خارج شد و داکتر زیمبارد و ازمایش را نیمه کاره پایان داد.

واقعا عجیب بود. زیمباردو و گروه او از میان هفتاد نفر داوطلبی که به پوهنتون آمده بودند،24 نفری را انتخاب کرده بود که از نظر روانی سالم تر به نظر می رسیدند. اما همه آنها در روزهای پایانی رفتاری کاملا سادیستی از خود نشان می‌دادند. زندانبان‌ها حتا رفتن به تشناب را هم موکول به اجازه کرده بودند و به هیچ کس اجازه نمی دادند که به تشناب برود.بعد زندانی‌ها را به تشناب بردند و آنها را مجبور کردند که با دستهای خالی تشناب را پاک کنند! بعضی را مجبور کردند بدون لباس روی زمین سفت بخوابند!!در پایان ،کار به شکنجه های جسمی و جنسی هم کشیده شد.

زیمباردو کاملا تصادفی (با شیر و خط انداختن) افراد را به دو گروه زندانیان و نگهبانان تقسیم کرده بود، اما بعد از آزمایش زندانی‌ها آنقدر ترسیده بودند که فکر می‌کردند زندانبان‌ها به خاطر جثه بزرگترشان انتخاب شده اند. حقیقت این بود که هیکل زندانیان و زندانبان‌ها با یکدیگر زیاد تفاوت نداشت. آنچه باعث شده بود زندانیان اینقدر احساس حقارت کنند لباس آنها بود. زندانبان‌ها یونیفورم های پاک و اتوکشیده به تن داشتند، در صورتی‌که لباس زندانیان کرباس بود، آنها حتی زیرپوش هم نداشتند. نگهبان‌ها باتوم های چوبی نیز داشتند و مهم تر اینکه عینک‌های دودی می‌پوشیدید که با زندانی‌ها چشم در چشم نشوند.

روز قبل از آزمایش، زندانبان‌ها را در یک سالون جمع کردند. به آنها هیچ دستورالعمل خاصی داده نشد، جز اینکه حق ندارند از خشونت جسمانی استفاده کنند ولی برای شان گفته شد که “شما مسئول کنترل و اداره زندان هستید، به هر شیوه که می خواهید.”

اما تنها بعد از گذشت چند روز زندانبان‌ها چنان خشن شده بودند که حتا زیمباردو نگران شد. زندانبان‌ها بر عکس زندانی‌ها می توانستند در ساعات خاصی به رخصتی و خانه بروند. آنها انقدر از این قدرت سادیستی خوش‌شان آمده بود که در ساعت‌های اضافه‌کاری هم آنجا می‌ماندند بدون اینکه توقع داشته باشند معاش شان زیاد شود.

مطالعه‌ی زندان استنفورد جهان را لرزاند

زندانی‌ها چپلق پلاستیکی به پا داشتند و به جای اسم با شماره آنها را صدا می‌زدند. یک زنجیر هم به دور پای آنها بسته بودند تا مدام به آنها یاد آوری کنند که زندانی هستند، نه موجودات آزمایشی. برای اینکه موقعیت طبیعی‌تر جلوه کند پیش از آزمایش به زندانیان گفته شد که در خانه بمانند و منتظر تماس آنها باشند. بعد پلیس‌ها را به دروازه خانه آنها فرستادند تا آنها را به جرم حمل اسلحه دستگیر کنند. پلیس‌ها هنگام دستگیری حقوق شان را به آنها متذکر شدند. در اداره پلیس از آنها انگشت‌نگاری شد و بعد با ماشین حمل زندانی به (آزمایشگاه زندان) منتقل شدند.

رفتار زندانبان‌ها آنقدر بد بود که روز دوم شورشی در زندان آغاز شد. نگهبانان با مهارت (و البته با خشونت) شورش را مهار کردند. بعد زندانیان را به دو گروه تقسیم کردند. بعضی ها را به حجره های خوب قرار دادند و بقیه را در اتاقهای بد. به این ترتیب آنها در بین زندانیان این تصور را به وجود آوردند که بین آنها جاسوس وجود دارد. این شیوه به قدری موثر بود که دیگر شورش کلانی در زندان صورت نگرفت. جالب‌تر از همه اینکه در همان زمان این شیوه عینا در زندان های آمریکا استفاده می‌شد.

 آیا ریشه‌های خشونت‌طلبی انسان‌ها سرچشمه‌های مشترکی دارد؟ 

زیمباردو خودش شخصا اعتراف کرد که آنقدر جذب آزمایش شده بود که از روز سوم خودش هم به عنوان رئیس زندان وارد عمل شد. روز چهارم خبر رسید که زندانی‌ها نقشه فرار دارند. زندانبان‌ها تصمیم گرفتند که زندانیان را به یک زندان متروک که دیگر پلیس از ان استفاده نمی‌کرد، منتقل کنند. خوشبختانه پلیس به آنها اجازه استفاده نداد و این عصبانیت زندانبان‌ها را برانگیخت. در روز های بعد سختگیری به اوج خود رسید. آنها زندانیان را مجبور می‌کردند ساعتها تمرین بدنی کنند و یا آواز بخوانند. آنها را برهنه می‌کردند و به تحقیرشان می‌پرداختند. بعد برای شکنجه، غذای آنها را به حداقل رساندند.

شب‌ها وقتی گمان میشد کمره‌ها خاموش اند و گروه آزمایش‌کننده پوهنتون را ترک می‌کردند، رفتارهای سادیستی زندانبان‌ها به اوج می‌رسید. گروه آزمایش با دیدن صحنه‌های خشونت در نیمه شب به راستی شوکه شدند. بسیاری از شرکت‌کننده‌ها تا مدت‌ها از فشار روانی رنج می‌بردند. آزمایش در روز ششم لغو شد در حالیکه تقریبا تمام زندانبان‌ها از پایان زودهنگام آزمایش ناراحت بودند.

تجربه زندان استنفورد در رسانه‌ها بازتاب گسترده‌ای داشت. این آزمایش (با پيروی از آزمايش ميلگرم) پیامی بود که انسان‌ها نباید خیلی هم به مهربانی امید ببندند. شهروندان بی‌آزارند چون دست و پایشان بسته است. کافی است کمی به آنها مجال بدهی تا وحشیانگی درون خود را آشکار کنند.

دو زندانی استنفورد در روز های اول آنچنان تحت فشار عصبی قرار گرفتند که زیمباردو بلافاصله آنها را با دو نفر دیگر جایگزین کرد. یکی از زندانی‌ها خود زنی کرد. یکی از شدت ترس گنگ شده بود (البته معلوم شد او خودش را به مریضی زده تا از آن زندان خلاص شود. زیمباردو او را معالجه کرده و به زندان بر گرداند.) زندانی شماره 416 آنقدر از رفتار زندانبان‌ها آزرده بود که دست به اعتصاب غذا زد. او را به سلول انفرادی انداختند. بعد زندانبان‌ها به زندانیان گفتند اگر می‌خواهند زندانی شماره 416 از انفرادی آزاد شود باید همه پتوهای خود را تحویل دهند. زندانیان ترجیح دادند همه پتوهای خودشان را داشته باشند و زندانی شماره 416 تا صبح از خنکی بلرزد. زیمباردو از این رفتار آنقدر شوکه شده بود که شخصا وارد عمل شد و به زندانبان‌ها گفت زندانی انفرادی را آزاد کنند. بعد زیمباردو به زندانیان گفت که اگر تمام در آمد خود را (روز 15دالر) به زندانبان‌ها ببخشند، همان روز آزاد می‌شوند. بیشترشان بلافاصله قبول کردند.

 دو ماه بعد از آزمایش،مجری برنامه تلویزیونی توانست زندانی شماره 416 (که بیش از دیگران مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بود) و خشن ترین زندانبان (که خود را جان وین می نامید) روبروی هم قرار دهد. آنها گفتند رفتارشان آن طور بوده چون فکر می‌کردند از آنها چنین انتظاری می‌رود و قرار است کلیشه زندانیان و زندانبان‌ها را در سینما بازی کنند. با این حال هر دو اعتراف کردند ماجرا در ابتدا با بازی کردن شروع شده و بعد این نقش آنقدر درونی شده که کنترل از دستشان خارج شده است.

اشتراک‌کنندگانی که نقش زندانیان را بازی می‌کردند بطور فزاینده‌ای آماج خشونت نگهبانان قرار گرفتند

پس از آن جامعه‌شناس و روانشناس مشهور، اریک فروم، نقد تندی بر آزمایش زندان استنفورد نوشت. او گفت نتیجه‌گیری زیمباردو از این آزمایش بسیار ساده‌انگارانه بوده است و نتایج حاصل از این زندان آزمایشگاهی را نمی‎توان به جامعه واقعی تعمیم داد. زیمباردو به این انتقادها جوابی نداد، چرا که روزگار بر وفق مراد او شد و چند ماه بعد از پایان آزمایش او، رسوایی‌های زندان‌های سن‌کوئنتین و اتیکا در آمریکا برملا شد.

زندانیان اتیکا در سال 1971 شورشی عظیم به راه انداختند. آنها خواستار امکانات رفاهی، حمام و امکان ادامه تحصیل بودند. شورش با حمله پلیس و کشته شدن 40 نفر پایان یافت. رسانه‌ها نوشتند زندانی‌ها در هنگام حمله گلوی گروگانها را بریده اند. اما بعد خبر رسید بیشتر گروگان‌ها با مرمی  پلیس از پای درآمده بودند. تجربه زندان اتیکا نتایج آزمایش زیمباردو را به کلی تایید کرد.

آدمها وقتی اجازه بیابند هر کاری را که بخواهند انجام می‌دهند. یک افسر پلیس وقتی به این مقام می‌رسد، ممکن است به راحتی سوءاستفاده از دیگران را آغاز کند. نتیجه همچو آزمایشی نشان میدهد که معمولاً این موقعیت است که رفتار آدمها را شکل می‌دهد و نه باورهای شخصی آنها.

تجربه زندان استنفورد، اتیکا و سن‌کوئنتین در هزاره سوم هم تکرار شد. زندان ابو غریب که در زمان رژیم صدام حسین به زندان شکنجه مشهور بود، بعد از حمله آمریکا و سقوط صدام حسین باز هم شکنجه‌گاه باقی ماند. عکس‌های که از زندانیان برهنه ابوغریب به بیرون نشت کرد، اگر چه برای روزنامه‌ها بسیار جنجال‌آفرین بود، اما خبر تازه‌ای در بر نداشت. سربازان آمریکایی و انگلیسی این بار در عراق به مدل میلگرم و زیمباردو تجسم بخشیده بودند.

زیمباردو گفت کسالت زندانبان‌ها و احساس قدرت آنها را به سوی سوءاستفاده های غیرانسانی و رفتار پورنوگرافیک سوق داده است. زندان ذاتا یک تجربه غیر انسانی است و در هر دولتی نمود پیدا کند به سوءاستفاده خواهد انجامید. سربازان امریکایی در موقعیتی مشابه زندان استنفورد قرار گرفته بودند و طبیعی بود که دست به چنین کاری بزنند. بعد گفته شد سربازان تحت تاثیر مافوقهای خود در پنتاگون بوده اند و از دونالد رامسفلد مجوز رسمی داشته اند. به هر صورت، این مدل هم تجربه تلخ تر از میلگرم را اثبات می کرد. زندانبان‌های ابوغریب با پوشاندن سر زندانیان در یک بوجی، بیش از هر چیز انسان بودن انها را انکار کرده بودند.

اگر قدرت ذاتا فساد آور است، آیا همه‌ی ما مشغول سوءاستفاده از زیردستان خود نیستیم؟ و نتایج این مطالعات و آنچه از کارکرد بعضی دولتها می‌بینیم نشان دهنده این نیستند که باید مکانیزم‌های قدرتمند برای مهار قدرت وجود داشته باشند؟

برای معلومات بیشتر به این منابع مراجعه کنید:

1-      روانشناسی بالینی http://babakrahbari.mihanblog.com/post/category/6/page/2

2-      در باره مطالعه زندان استنفورد http://psychology.about.com/od/classicpsychologystudies/a/stanford-prison-experiment.htm

3-      در باره استنلی میلگرام http://www.muskingum.edu/~psych/psycweb/history/milgram.htm

4-      در باره فیلیپ زیمباردو http://en.wikipedia.org/wiki/Philip_Zimbardo

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

۱۰ نظر

  1. سلام
    معلوم نیست این آزمایش در مورد همه اقوام صادق باشه مثلا ما شیعیان در ایران هر سال ایام محرم برای امام حسین و ظلمی که به او رفت اشک میریزیزم و ظلم وستم را تقبیح میکنیم علاوه بر این حتی غیر ایام محرم واعظین در مناسبتهای مختلف در آخر منبر روایت ظلم یزید و مظلومیت امام حسین را بازگو میکنند و مردم ار تاثر اشک میریزن بنابر این فکر میکنم چنین قومی را اگر آزمایش میکردند با قیاس با آن قوم آزمایش شده نتایج دیگری حاصل میشد

    • تشکر از نظر شما علی جان. اما این مسئله تقریباً جهانی است و ربط مستقیم به یک جامعۀ خاص یا رسم خاص ندارد.
      موفق باشید

    • علی آقا این آزمایش برای عموم بود کسی که اعتقادات راستین شیعی داشته باشد اسیر قدرت نمیشود
      بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
      ولی واقعیت جامعه غیر این هاست واقعیت دقیقا عین آزمایشهای بالاست وقتی وارد سوپر مارکت میشی یا تو خیابون رفتار پلیسها رو میبینی یا حتی وارد یه دستشویی عمومی میشی نتایج آزمایش رو واقعا احساس میکنی
      انسانها سواستفاده گرند بجز اندکی…

  2. عالی بود جناب.
    باز هم از این کار ها بکنید.
    دست تان درد نکند.
    کشانی، همنوعی از تهران

  3. درود بر شما. تا اندازه ای با علی همرای هستم. یکی از انتقادهایی که بر آزمایش استنفورد کرده اند مسئله ی نمونه گیری است که چندان که استحضار دارید به “تعمیم پذیری” یک آزمایش ایراد وارد می کند. بماند از انتقادهای دیگر وارد آمده به این آزمایش. البته، قصد بنده فروکاهش از اهمیت این آزمایش نیست. چون برای خود من بسیار شگفت انگیزست.
    شاد باشید

  4. ممنون مطالب جالبی بود
    صرف نظرت از نتایج این آزمایشات تاریخ همیشه شاهد جنگ و خونریزی بوده.نمی شه چشم روی واقعیت بست و تمام دد منشی ها رو ناشی از ظلم اقلیتی که مدیران جهان هستند به حساب آورد. قدرت این اقلیت بر اساس اطاعت اکثریت مردم بنا نهاده شده. منشا این اطاعت کورکورانه چی هست؟ نا آگاهی یا ترس یا پر خاشگری ذاتی؟

پاسخ دادن به کشانی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.