مصدق پارسا – روزنامهنگار

«عشق حادثه نیست، فرایند است»؛ این جملهرا چند روز پیش از کسی شنیدم و از همانلحظه ذهنم را بهخودش مشغول کرد؛ بههر حال عشق واژهایست که با شنیدنش مو بهتن آدم سیخ میشود و هرگز نمیتوان راحت از کنارش گذشت. خیلی ساده میتوان گفت بدونهر چیزی زندگی ممکن است، امّا بدون عشق نه!
نمیدانم چرا حسی در درونم اجازهنداد این جمله را بهعنوان یک شهروند افغانستان قبول کنم، از معشوقهای آسمانی شاعرها و معشوقهای بعضی نویسندهها که گاهی طبیعت است و گاهی کتاب و گاهی سرزمین شان که بگذریم، سخن از همان عشق معمول جوانهای امروز است، عشقی میان پسر و دختر یا مرد و زن…
برای همین تلاش دارم در این نبشته بهمواردی اشارهکنم که مرا از پذیرفتن این جمله باز میدارند؛ از برداشتمان از فرایند آغاز میکنم.
در بزرگترین دانشنامۀ آزاد دنیا (ویکیپدیا) «فرایند» را کوتاه اینگونه تعریف کردهاند: «این اصطلاح در روانشناسی معانی گوناگونی دارد. اما تمامِ آنها با ریشۀ لاتین به معنیِ «پیش رفتن» هماهنگی دارند و پیشرفت گامبهگام به سوی هدفی را می رسانند. به طورِ خلاصه، اصطلاح «فرآیند» یعنی تغییر مرحله به مرحله به سمتِ یک هدف معین.
اما فرایند عشق ورزیدن یا همان عشق فرایندی:
پژوهشهای فراوانی بر این مسأله که عشق بیشتر فرایند است تا حادثه، تأکید دارند، معمولاً ریشۀ این برداشتهای ما هم در پژوهشهاییست که خارج از افغانستان و معمولاً در کشورهای غربی و یا کشورهایی با آزادیهای بیشتر، انجام یافتهاند.
حالا در اینکه عشق فرآیند است، زیاد جای شک نیست و شاید اینرا همه میدانند که عشق فرایندی، بهمراتب پایدار تر و مستحکمتر از عشقیست که بنیادش حادثهیی بودهاست.
اگر عشقرا بههمین شیوۀ معمولش در میان جوانهای امروزی بپذیریم، بهباور من این مسأله (عشق فرایندی) زیاد در کشورهایی مثل افغانستان قابل پذیرش نیست، این را میشود با یکمقایسۀ ساده فهمید.
مثلاً شما (پسر/دختر) در غرب زندگی میکنید، در حالیکه به شدت نیازمند عشق استید، راه زیاد سختی برای پیمودن ندارید؛ مثلاً در شرایط کنونی کمتر جوان غربی را مییابید که در شبکههای اجتماعی حضور ندارد، خیلی از جوانها در اینجا پس از معرفیشدن با کسی، طرفِ مورد نظر شان را در شبکۀ اجتماعی مییابند، خیلیراحت مشخصات و معلومات مورد نیاز شان را پیدا میکنند، راحت با همدیگر گپ میزنند، بهدور از هیچهراسی میتوانند با همدیگر ملاقات کنند، سینما بروند و بعد برای آغاز فرایند عشق تصمیم بگیرند.
اما در افغانستانِ ما: فرایند خود بخودی یا طبیعی که بهدلیل محدودیتهای زیادِ موجود، خیلیکم شکل میگیرند و پایان شان هم همیشه بهمیل دل عاشق و معشوق نیست، ولی با آنهمه آن بحثیجداست و سخنیدیگر.
اما وقتی شما بهدلیل نیازهای روحیتان به عاشق شدن پناه میبرید و در صدد ایجاد عمدی این فرایند استید؛ فرض کنید پسری هستید در افغانستان؛ از کسی خوشتان میآید، اولکه باید چند ماهی اینبر و آنبر دور و برش بگردید تا جرأت سلامگفتن بیابید، بعد هم در فضایی پر از وحشت و اضطراب ـاگر خوشبخت باشیدـ نشانی یا شمارۀ تلفون یا چیزی مییابید، بعد هم با هزار مشکل تماس میگیرید؛ سختترین کارهم اینکه هیچگاهی شما در کشوری مثل افغانستان از دختری تقاضای قدمزدن کرده نمیتوانید، فرصت آشنا شدن خواسته نمیتوانید، پیشنهاد آغاز فرایند عشق داده نمیتوانید؛ کافهرفتن و سینما رفتن و …؛ که بماند!
اینها را هم باید در شرایطی انجامدهید که پدر، مادر، خواهر، برادر و …، خودت هم خبر نشوند؛ خانوادۀ دختر که اصلاً…
اگر خانوادۀ خودت با خبر شوند به بردن آبروی قوم، بهزمین زدن نام پدر، لکهدار ساختن نام خانواده و اینها متهم استی؛ اگر خانوادۀ طرفمقابل باخبر شوند، که واویلا!
یا بهبرداشت عام با غیرت اند و میکُشندت، یا نیمهغیرتی دارند و زخمیات میکنند، یا هم اگر خیلی متمدن باشند، تهدیدت میکنند و از آزادیهای دختر شان میکاهند.
تصور عاشقشدن دخترهای سرزمینمن آنقدر وحشتناک است که مندوست ندارم اصلاً در بارهاش بحث کنم.
حالا اینکه کسی در افغانستان باور دارد عشق فرایند است، آیا گاهی بهاین اندیشیده که در چهجغرافیایی زندگی میکند؟ چه راههایی برای عشق فرایندی در اختیارش است؟ یا فقط این برداشتها را از روی کتابهایی دارد که متنشان را با دقت خواندهاست، ولی هرگز مقدمهاش یا زندگینویسندهاش را نه…
درست مثل اینکه در کتابهای موفقیت «انتونی رابینز»، راههای زیادی برای موفقشدن، پولدار شدن، خوشبخت شدن و …، وجود دارد. امّا چرا هیچکسی در افغانستان اینهمه موفق نمیشود، چرا او هرچه تلاش میکند با این راهکارها که «رابینز» آنرا تضمینشده و موثر میداند، در افغانستان نتیجۀ دلخواه را نمییابد، مشکل اصلی جای دیگریست، او هیچگاه اینجملهرا در آغاز کتاب نخواندهاست، یا اگر خوانده سرسری ازش گذشتهاست :«انتونی رابینز در اوایل جوانی به کالیفورنیا رفت و با آنکه درجهی علمی آنچنانی نداشت به اندازهی کافی فرصت سر راهش قرار گرفت تا رشد کند و بعد ها حتا در دانشگاه هاروارد سخنرانی کرد.»؛ این نهبهآن معناست که زادهشدن در امریکا یعنی موفقیت حتمی، امّا کمازکم باید قبولکرد شانس کسی که در امریکا بهدنیا میآید و در دانشگاه هاروارد درس میخواند یا سخنرانی میکند، بهمراتب بیشتر از کسیاست که در افغانستان ـاگر خیلی خوشبخت باشد در کابل ـ بهدنیا بیاید و اگر همان سعادت بهسرش سایهکند، در آزموننفسکَش کانکور بتواند راهی بهدانشگاه کابل بیابد؛ پس اگر تجربههای او در برای یکافغانستانی نتیجهبخش نیست، جای تعجب ندارد.
گذشتهاز حاشیهها اگر دوباره به متن برگردیم، باور مناین است ـ که اصرار بهدرست بودنش ندارم و شاید اشتباه باشد ـ، فرایند عشق در سرزمین ما معنای خاصی نمیدهد و اینگونه عشق در کشور من «خیال است و محال است و جنون!»
پسنباید اینقدر روی اینحرف ایستاد که خب، عشق فرایند است، حادثه نیست؛ از اینمیترسم که با اینباور عشقهای حادثهیی هم رنگ ببازند و ما بمانیم و نسلهای بدون عشق، نسلیکه نه عشق حادثهیی اش پذیرفته میشود و نه شرایط عشق فرایندی برایش مهیاست؛ و ما باز گردیم بهروزگاری که عروس و داماد فقط پس از ازدواج همدیگر را میدیدند.
یادداشت: دیدگاههای مطرحشده در این نوشته از آنِ نویسنده بوده و الزاماً دیدگاه روان آنلاین نیستند.
نشر مطالب روان آنلاین با ذکر منبع آزاد است!
زیباست، اما به کاووش بیشتر نیازمند است.
****
با داستان «طوطیهای ساختگی» بهروزم.
Machine translation failed. retry
سلام آقای اسماعیل درمان
خیل یاز مطالبی که نوشتید لذت بردم چون بی مغز و خام نبود و حداقل آدم حس میکرد یه وقتی روش گذاشته شده
ممنونم و براتون آرزوی موفقیت میکنم
میخاستم اگه زحمتی نیست منابع مفیدی که راجع به معنی عشق و وابستگی و دلبستگی هست رو بهم معرفی کنین.ترجیحا علمی باشه و آکادمیک بهتره برام
بازم ممنونم
مریم از ایران
سلام مریم خانم. تشکر از پیام شما. در همین وبسایت سه مقاله در بارۀ عشق و روانشناسی آن و یک مقاله در بارۀ دلبستگی به نشر رسیده که اگر در بخش جستجو این کلمات را وارد کنید یا در بخش روانشناسی خانواده بروید انها را می یابید. اگر منابع دیگری در دسترس من قرار گرفت با شما به تماس خواهیم شد. موفق باشید
Machine translation failed. retry
Machine translation failed. retry