روحالامین امینی
شاعر و نویسنده

وی مرغ آشنا مگرت نامه در برست!؟
نامه ویژگی دارد…اگر نامه باشد! نامههای امروز که نامه نیستند، چرا که نامه را زمانی که مینوشتیم با هویت دیگری میشناختیم: “سلام و احترامات خود را عرض میکنم خدمت فلانی و فلانی و فلانی. امیدوارم در سایهی لطف الهی خوب و سلامت باشید. بعد از عرض سلام غرض از نوشتن این نامه…”
آن نامهها چه رنگ و بویی داشتند. هر کدام از ما به ویژه کسانی که به نسل من و ما نزدیکتر اند و بالاخص کسانی که روزگار را پیش از من و ما زیستهاند، با این شیوهی نامهنگاری بیشتر آشنایند.
مینوشتیم خوبیم و مینوشتند خوب اند، اما ممکن بود این سلام و علیک حتی چند ماه طول بکشد تا به دست مخاطباش برسد؛ اما بهتر میرسید از امروز، که در لحظهای میتوانیم به دوستی بنویسیم سلام و پاسخ بدهد سلام؛ احوالاش را بپرسیم و احوالاش را بگوید؛ اما حسی را که از دریافت یک نامه میگرفتیم دیگر نمیگیریم.
چه سلامهایی بود سلامهای گذشته و چه علیکهایی بود علیکهای گذشته؛ اما امروز سلام و علیک آسان است. پیش از امروز چشم به راه مسافری بودیم به دیاری دیگر که سلامی بفرستیم به دوستی، قومی، خویشاوندی و آشنایی در دیاری دیگر، احوال سلامتی بفرستیم و احوال سلامتی بخواهیم، اما امروز روز دیگریست و روزگار دیگری؛ احوال عزیزان را به سادگی میشنویم و به سادگی از کنار آن میگذریم، بر خلاف گذشته که وقتی احوالی از شهری و دیاری دیگر به دست مان میرسید هفتهای غرق در مستی آن بودیم و خرسند از این که دوستی از دوستان یادمان را به یادگار گذاشته است و احوال مان را پرسیده است.
اما امروز…امروز نامهی دیروز همهی هویتاش را از دست داده است، حتی ناماش را که به جای آن ایمیل میگوییم یا چت اما این واژهها کجا و آن واژه کجا:
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در برست!؟
این نامه کجا و آن نامهای که به دست شیخ اجل میرسید کجا؟ که پیچیده بود در بال مرغ آشنا!
در گذشته باد قاصدکی را از دیاری دور بر میداشت و می آورد تا سرزمین معشوق یا عاشق و امروز این شیرینی انتظار به قدری ساده شده است که هیچ عاشقی نمیتواند حتی به اندازه معشوقِ روزگار قدیم منتظر نامهی دلدار باشد.
ما در روزگاری زندگی میکنیم که نه تنها انتظار هیچ پیشآمدی را نداریم بلکه هیچ پیشآمدی در راه نیست! هر اتفاقی میتواند بدیهی به شمار آید و دیگر نه بیستونی است که به عشق شیرینی کنده شود و نه مجنونی که قدم بر خارا نهد و خار بیابان را بر دیده.
این جا یا انتظاری نیست و یا آن قدر ساده است که نه ارزش جنون را دارد و نه قدر تیشه بر فرق زدن را. ما انسانهای کوچکی هستیم با عشقهایی که ممکن است در کافهای رخ دهد و در کافهای به انجام رسد، بیهیچ مجنونی و بیهیچ فرهادی.
این جا نه زلیخایی است که از غم معشوق حتی یارانش دست از ترنج نشناسند و نه یوسفی که منزلتی به این حد یابد. ما زنان بیقدری هستیم و رجالههایی که میتوانیم روزی چند بار عاشق شویم و فارغ و در این روزگار نامه بستن به پای کبوتری، جنون پنداشته میشود و تیشه بر فرق زدن به عبارتی دیگر دیوانهگی.
نامه نوشتن هیجان داشت در روزگاری که حتی معشوقی نداشتیم و امروز حسرت همه روزهایی را میخوریم که نوستالژی نامه از آن روزها آمده است و به جان روز و شب مان افتاده. میخواهیم نامهای بنویسم که حتی چند ماه بعد به دست مخاطبی برسد، نه نامهای که ممکن است چند ثانیه بعد مخاطبی را آگاه از حضور خود کند، بی آن که لرزهای بر جاناش افکند. نامههای گذشته جان و دل آدم را میلرزاند! نامههای گذشته چه خوب بود!
نوشتههای منتشر شده توسط نویسندگان و متفکرینی که عضو گروه روان آنلاین نیستند لزوماً بیانگر دیدگاههای روان آنلاین نمیباشند.
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا گرفتن اجازۀ رسمی از مدیریت سایت مجاز است!