نوشته: اسماعیل درمان
مدیر وبسایت روان آنلاین

یکی از گفتمانهای که بعد از سقوط طالبان به شکل داغتر و پویاتری در میدان گفتگو و کار به گردش در آمد، گفتمان حقوق بشر در مجموع و گفتمان حقوق زن به گونۀ ویژه بود. این البته به این معنا نیست که پیش از آن این دغدغهها وجود نداشت، یا در این زمینه کاری نشده بود، لیکن حضور جامعه جهانی و علاقمندی شهروندان در در انداختن گفتمانهای اینچنینی را نمیتوان نادیده گرفت.
طبیعی است که با بررسی این مشکلات از این پنجره در کشور مردسالار و ناموسمداری چون افغانستان تیغ ِملامت به سوی مردان نشانه رَوَد و آنها باعث مشکلات عدیدهای در زندگی زنان شمرده شوند، از خشونت خانگی گرفته تا محدودیتهای اجتماعی، از تفسیرهای مردانه متون دینی تا وضع قوانین در حوزههای مختلف مدنی و اداری و غیره. جدا از شدت و حدت این ملامتی، البته نمیتوان انکار کرد که مردان در رنجهای زنان سهم متبارزی داشته اند و برای مطرح کردن همچو ادعایی، نیازی نیست تا کسی لزوماً «فیمینیست» باشد.
یکی از رفتارها، در میان مجموعه رفتارهایی که من از آنها به عنوان رفتارهای «ضد زن» یاد میکنم، دغدغه و وسواس زیاد برای در «کنترول در آوردن» حوزههای مختلف زندگی زنان است، از نان خوردن گرفته تا خریداری در بازار، از آموزش تا ازدواج، از ایجاد یک تعامل سادۀ اجتماعی تا سفر کردن به جاهای نزدیک و دور.
یکی از این تلاشها برای تحت کنترول آوردن زنان، وارد کردن فشار از طریق «شرمنده کردن»، «ملامت کردن»، «اذیت کردن»، و «تهدید کردن» است.
شرمنده کردن shaming یکی از رفتارهای رایج در جوامع مردسالار است. این که «فلان کار را نکن، به تو نمیزیبد» یا «برای دختر بد است بلند حرف بزند یا بلند بخندد» یا «با کسی گفتگو نکن» و غیره از جمله جلوههای این روش تربیتی اند.
ملامت کردن blaming نشانه رفتن انگشت تقصیر به سوی دیگران، و در این مورد به سوی زنان، است. «اگر تو درست راه میرفتی، کسی برایت گپ نمیزد» یا «اگر در خانۀ من پسر میشد چرا این روزگار را به چشم میدیدم» و جملات مشابه دیگر، تلاش بر این دارند تا در طرف مقابل حس تقصیر و گناه را برانگیزند و بدین وسیله او را تحت مدیریت در آورند.
اذیت کردن harassing جلوههای گوناگون از رفتار تعرضآمیز است. از مَتَلک گفتن (پُرزه رفتن) تا تلاش برای دستاندازی و وارد کردن فشار روانی. «او دختر، خانهات کجاست؟»، و «چی چشمهای مقبول داری، نمرهات را بده» و زنگ زدن مکرر، نامه انداختن، بد و بیراه گفتن… درین بخش میگنجند.
و بالاخره تهدید کردن intimidating یا threatening عبارت از تهدید کردن جسمی و روانی است. تعقیب کردن و دست بلند کردن و تهدیدهای لفظی درین بخش میآیند. این روش هم دقیقاً برای کنترول کردن احساسات و رفتار طرف مقابل است.
این البته به این معنا نیست که همچو رفتارهای مختص یک منطقه یا کشور بخصوص است. به هیچوجه. اینگونه رفتارها تقریبا جهانی اند و از کشورهای همسایهای چون ایران و پاکستان گرفته تا کشورهای اروپای غربی و شمال آمریکا نیز دیده میشوند، البته با شدت و مقیاس متفاوت.
برای پرهیز از کلیگویی، من یک مورد مشخص را بیشتر مورد بحث و موشکافی قرار میدهم که به گمان من یکی از عوامل چهار رفتار اصلیایست که به آنها اشاره شد.

اعتراضاتی که در قالب نوشتهها، سخنرانیها، فلمهای کوتاه، گزارشها، و حتی راهپیمایی بر علیه آزار و اذیت خیابانی زنان منتشر شدهاند نشان میدهند که زنان و تعدادی از مردان از این وضعیت واضحاً به ستوه آمدهاند. آخرین گزارشی که خواندم بسیار جالب بود. این گزارش که در وبسایت بی بی سی به نشر رسیده، به نقل قول از مقامات دولت افغانستان، میگوید که حدود 5000 دانشجوی افغان، که تقریبا 10 در صد آن دختران اند، در کشور هند مصروف تحصیل اند. لیکن یکی از شکایات اصلی این دختران دانشجو این است که پسران دانشجوی افغان سبب آزار و اذیت شان میشوند و دوست دارند رفتار شان را با استدلال به اینکه فرهنگ اسلامی و افغانی رعایت شود تحت کنترل داشته باشند. مثلاً فشار آوردن بر آنها برای حفظ حجاب (که البته رعایت حجابی که منظور آنهاست در کشوری مانند هندوستان دقیقاً مشخص نیست چی است، مکانیزمهای عملی آن کدامها اند، و چه استدلال محکمی در پشت آن نهفته است) و این در حالی است که برخی از این پسرها خود آزادانه با جنس مخالف رابطه برقرار میکنند، شراب مینوشند، به «کلب» میروند و کارهای مشابه دیگری از آنها سر میزند که دقیقاً برخلاف آن عرف «افغانی/اسلامی» است که ادعایش را دارند.
برای بررسی بهتر رفتارِ از این دست نیاز است ما به مفهوم «هویت» و شکلگیری آن نگاهی بیاندازیم. «هویت» به زبان ساده یعنی شناخت ویژگیهای یک فرد که او را از دیگران متمایز کرده و نقش او را در زندگی فردی و اجتماعی مشخص میکند. «هویت» در تعامل و به سر بردن با دیگران شکل میگیرد. نوع تصویری که از خود داریم و نوع تصویری که از دیگران داریم در خلاء شکل نمیگیرند. باید تعامل و گفتگو و رابطههای وجود داشته باشند تا این تصاویر و برداشتها شکل بگیرند و جهانبینیها و تفسیرها در زندگی شان پا گذارند. مسئله دیگر این است که این هویت ناگهانی به وجود نمیآید، بلکه در مسیر رشد جسمی و روانی شخص که سالها زمان میبَرَد، شکل و قوام پیدا میکند.
در تئوری روانشناس مشهور اریک اریکسون، که به تئوری رشد روانی-اجتماعی شهرت دارد، یکی از مراحل بین سالهای 12 تا 18 شکل گرفته و تکمیل میشود. این مرحله بنام «هویت در مقابل بحران نقش» یاد میشود. در این مرحله، کودک یا نوجوان شبکۀ اجتماعیاش را گسترش میدهد و اگر در این کار موفق شد تصویر واضحی از خود و شخصیت خود به دست میآورد. اما در صورت شکست، به بحران هویت و نقش اجتماعی او مواجه میگردد. درست پس از این مرحله، مرحلۀ «صمیمیت در برابر انزوا و تنهایی» است که بین سنین 19 تا 40 سالگی شروع و تکمیل میشود. در این مرحله، شخص باید بتواند با جنس مخالف برای پیوند یک زندگی مشترک رابطه برقرار کند، شغل خود را مشخص کند، و در اجتماع به یک موقعیتی برسد. البته این را میتوان با توجه به فرهنگ و اوسط سن مردم در کشورهای مختلف یک میانگین (اوسط) در نظر گرفت.
آن چه جالب است این است که پژوهشهای که بعد از ارائۀ این تئوری انجام شدند در کلیات با آن چه اریکسون مطرح کرده بود، موافق بودند. مثلاً پژوهشهای مختلف روی مغز نشان داده اند که در گذار از کودکی به بلوغ (مرحلهای که نوجوانی نامیده میشود) بخش پیشانی مغز به سرعت رشد میکند. این بخش در مجموع مسوول تفکر و ویژگیهای شخصیتی اند. اگر ضرباتی در این بخش مغز وارد شوند، یا تومور سبب تخریب آن شود، ممکن است حتا سبب تغییر در شخصیت یک فرد شود. مثلاً فردی که آرام و خونسرد بود به فردی عصبانی و ناراحت تغییر شخصیت دهد.
در عین زمان، انسانها برای تثبیت هویت و نقش خود در خانواده و اجتماع نیاز مبرم به تعاملات اجتماعی و برقراری ارتباطات دارند، ورنه هویت شان به صورت ناقصی شکل میگیرد. برای شکلگیری هویت سالم، نیاز است مراحل چندگانۀ رشد روانی-اجتماعی به شکل طبیعی طی شوند؛ در غیر آن شخص ممکن است از نظر ظاهری رشد کند و بالغ شود، اما از نظر عاطفی و اجتماعی به بلوغ لازم نرسیده باشد. به عبارت دیگر، در ظاهر فردِ بزرگسالی است با قد یک متر و هشتاد سانتی متر و حدود 80 کیلوگرام وزن که کم یا زیاد کارهای کودکانه از او سر میزند؛ احساس مالکیت شدید از نوع کودکانهاش را دارد؛ امنیت درونی کافی ندارد؛ و در تلاش این است تا با کنترول وضعیت بیرون، بالاخص رفتار و نقش اجتماعی جنس مخالف، به این آرامش برسد! یکی از دلایل عمده برای این نوع رفتار این است که عمر عاطفی او هنوز در یکی از این مراحل رشد گیر مانده است و به جلو پیش نرفته است.
زمانی که از این دریچه به قضیه مینگریم، متوجه میشویم که هم مردان و هم زنان تا حد زیادی قربانی فضای حاکم بر جامعه اند. صحبت از «خوبی» یا «بدی» بخشهای از فرهنگ نیست. صحبت از تاثیراتی است که برخی از باورها و عرفها بر روان و رفتار شخص به جا میگذارند. هم زنان تا حد زیادی محروم از شناختن درست و دقیق مردان در چارچوبِ عادی و قابلپذیرش اند و هم مردان در حد قابلتوجهی در این محرومیت به سر میبرند. این سبب میشود سوءتفاهمهای زیادی در بارۀ رفتارها و گفتارها به وجود بیایند و جدا از صدماتی که این نوع رویکرد به بافتِ اقتصاد و مدیریت جامعه میزند، سبب پاگرفتن تنش دوامدار میان زنان و مردان، تشکل ناقص خانوادهها، ازدواجهای ناموفق، و…میگردد.

میخواهم به سخن نخستام برگردم و آن این که تلاشهای مدنی و حقوق بشری، در کنار فعالیتهای صرفاً سیاسی، به متبارز ساختن نقش زن و مرد به عنوان دو انسان برابر بپردازند، سطح آگاهی را برای هر دو جنس بلند ببرند تا عواطف، تلطیف شوند و رفتارهای مدنی آرام آرام نهادینه گردند. این البته به هیچ عنوان کافی نیست. صرف ارائه «سفارش» و «توصیه» نیز راه به جایی نمیبرد. مهم است تا در بنیادیترین کانونها یعنی در میان خانوادهها، مکاتب ابتدایی و متوسطه، مساجد و حتا دانشگاهها در بارۀ مهارتهای زندگی و روانشناسی کودک، نوجوان، و جوان برنامههای آگاهیدهی به راه انداخته شوند. شوربختانه، در این حوزه تا حال هیچ کاری جدیای انجام نشده است. مکتب که مهمترین نهاد آموزشی است، صنفهای مشخص در بارۀ مهارتهای زندگی، ارتباطات اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، مهارتهای حل مسئله و موضوعات مرتبط را ندارد! گفته میشود فقط یک مضمون در این باره تدریس میشود که کیفیت آن بسیار پایین است.
در این میان، طبیعی است که نظر به دسترسی بیشتر مردان به منابع و قدرتی که در بیشتر موارد به گونۀ خودکار در یک جامعۀ مردسالار به آنها منتقل میشود، انتظار میرود تا آنها مسوولیت بیشتری را در پذیرش رفتارهای زیانآور و اشتباهات خود و اصلاح این اشتباهات به عهده گیرند. این یکی از دلایلی بود که با گزینش عنوان بالا برای این نوشته، مردان را مخاطب اصلی خود در نظر گرفتهام.
این نوشته را با سخنی از مولانا به پایان میبرم که به گمان من یکی از جدیترین سخنان اوست. آرزومندم این نوشته مقدمهای برای بحثهای ژرفتر و زیباتر در این باره شود:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است
عکسها برگرفته از وبسایتهای New York Times و Gists in Nigeria
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا اجازۀ رسمی از مدیریت وبسایت آزاد است! وارد کردن هر گونه تغییر در نوشتهها برای نشر مجدد باید با هماهنگی مدیریت وبسایت انجام شود.
واقعا مقاله جالبی بود، بر علاوه مشکلاتی که در بالا ذکر شد، به نظر بنده مردان جامعه ما از یک نوع عدم توازن در رفتار و قضاوت خود نسبت به زنان نیز رنج می برند، که بیشتر محصول قراردادها و قوانین حاکم بر جامعه است.
به کررات به چشم خودم دیده ام که مردی در خانه با زن خود رفتار بسیار خشن و غیر انسانی داشته اما همان مرد در جامعه و محل کار خود با زنان همکار رفتار بسیار ملایم و حتی چاپلوسانه انجام داده است. همچنین رفتار بعضی از مردان زن ذلیل که بسیاری از حقوق مردان دیگر را به راحتی به زنان واگذار می کنند انزجار کننده است.
Machine translation failed. retry