با وجود چالش‌های بزرگ، رشد آموزشی و مسلکی زنان در یک دهه‌ی اخیر چشمگیر بوده است

خوشبختی‌‌های کوچک

نوشته: نورجهان اکبر

ویرایش: اسماعیل درمان 

با وجود چالش‌های بزرگ، رشد آموزشی و مسلکی زنان در یک دهه‌ی اخیر چشمگیر بوده است.

روایت رایج از زنان کشور، روایت غصه و رنج و ستم است. نه این که این روایات لزوماً درست نیستند، چون واقعیت‌های تلخی در آن‌ها نهفته اند که پذیرش آن‌ها نیاز به جرأت بلندِ اخلاقی و اجتماعی دارد. اما، در کنار این‌ها، روی دیگر سکه معمولاً فراموش می‌شود. در آن‌سوی سکّه، روایات دیگری اند از زنده‌گی زنان کشور. روایاتی که نشان می‌دهند زیر پوستِ شهرها و دهکده‌ها، زنده‌گی، به مثل همیشه، جریان دارد. در زیر پوست شهر و روستا، زنان و دخترانی اند که از میان تلخی، شیرینی بیرون می‌کشند، کورسوی امید را می‌بینند و ارج می‌گذارند، و بر زیبایی‌ها ارزش می‌نهند. این رویکرد، با قدرت بخشیدن روانی به زنان و دادن حس اطمینان، اعتماد، و امید به توانایی‌های خود و خانواده‌ی شان، آن‌ها را سر پا نگهداشته و کمک کرده تا در حوزه‌های مختلف زنده‌گی فردی و اجتماعی هم‌چنان فعّال باقی بمانند. صحت روانی بهتر، متضمن پرورش فرزندان سالم‌تر و به جا گذاشتن الگوهای رفتاری مناسب‌تر است. نورجهان اکبر، در این نوشته، به برخی از این رویکردها اشاره کرده و احساس خود را به عنوان زنی از زنان این سرزمین با واژه‌های ساده و صمیمی به تصویر کشیده است. (اسماعیل درمان)

بیش‌تر از هزاران قصه از رفتار ناشایست و غیر‌عادلآن‌های که با زنان در جامعه ما می‌شود، وجود دارند. ازدواج‌های پیش از وقت و اجباری، خشونت لفظی، عاطفی، جسمی، و روانی، جلوگیری از تحصیل دختران، آزار و اذیت زنان در محل کار و محلات عمومی، عدم دسترسی زنان به خدمات، تبعیض در قوانین و سایر مشکلات سبب می‌شوند زنده‌گی ما، زنان افغانستان، سخت و گاهی غیرقابل‌تحمل شود و تصویری بسیار تاریک از زنده‌گی ما به جهان نشان داده شود. اما من به این باورم که برای این‌که بتوانیم در درازمدت با انگیزه و امید کار کنیم، علاوه بر به خاطر داشتن و مبارزه علیهِ بی‌عدالتی‌ها و زشتی‌ها در جامعه‌ی ما، خوب است از حضور چیزهای زیبا در دنیای خود نیز آگاه باشیم و آن‌ها را فراموش نکنیم. در این‌جا فهرستی آورده‌ام که من به عنوان یک زن در افغانستان از آن‌ها لذت می‌برم و فکر می‌کنم ارزش نگهداری را دارد. این فهرست به این معنا نیست که زنده‌گی ما زنان راحت است. زنده‌گی زنان در این سرزمین دشوار است و گاهی چنین به نظر می‌آید که هر روز بدتر می شود، اما می‌خواهم به یاد داشته باشیم که حتا در تاریک‌ترین شب‌ها نیز ستاره‌ها می‌توانند بدرخشند.

– من عاشق نیروی جسمی، عاطفی، و روحیه‌ی شکست‌ناپذیر زنانِ میهنم استم. من به زنانی برخورده‌ام که همه روز روی زمین‌ها قلبه و خیشاوه می‌زنند و شب به خانه می‌روند و با دختر خود کتاب صنف اول را می‌خوانند تا آن‌ها باسواد شوند. این زنان به ندرت از سخت بودن کارشان و یا گرمای تابستان شکایت نمی‌کنند. من زنانی را می‌شناسم که هفت کودک به دنیا آورده‌اند و منتظر فرزند هشتم خود استند، لیکن هنوز به اندازه‌ی شوهران شان، و گاهی هم بیش‌تر، قالین می‌بافند، دوخت می‌کنند، و مُهره‌دوزی را به کودکان خود یاد می‌دهند. به همین دلیل هیچ‌زمانی باور نکرده‌ام که زنان از لحاظ جسمی ضعیف‌تر از مردان باشند. من زنانی را می‌شناسم که شوهران و پسران خود را از دست داده‌اند اما به مبارزه ادامه داده‌اند و کار کرده‌اند تا دختر یا دختران شان را به مکتب بفرستند. زنانی را می‌شناسم که در خانه آزار می‌بینند، برادران شان آن‌ها را با کمربند خود می‌زنند؛ کاکای‌شان و همسایه‌ها آن‌ها را “فاحشه” می‌خوانند، اما آن‌ها هنوز بی‌باک به میدانِ بازی می‌روند و زیر بیرق افغانستان فوتبال می‌کنند. این زنان و دختران هیچ‌گاه امید خود را برای زنده‌گی بهتر برای کودکان خود از دست نداده‌اند و با روحیه‌ی نمی‌گذارند دیگران به آن‌ها بگویند که «چون زن استی، نمی توانی».

 – من از شوخی‌های زنانِ سرزمینم لذت می‌برم. من زنی را می‌شناسم که هر مشکلی را می‌تواند در قالبِ مزاح به تصویر بکشد. زنی دیگری را می‌شناسم که دوبیتی‌های خنده‌آور می‌سازد تا زنان دیگر در دو دقیقه‌ای که در کنار او می‌نشینند، بخندند. من زنی را می‌شناسم که در مورد ازدواجش با مردی پیر فکاهی می‌گوید تا دیگران بخندند و پند بگیرند. این شوخی‌ها برای من نشانه‌ای از روحیه‌ی زنانی است که شاید سخت‌ترین زنده‌گی را پشت سر گذاشته باشند.

– قصه های کشور خود را دوست دارم. برخلاف قصه‌های سفید برفی و سیندرلا، که در آن زنان توسط یک “موجودِ قوی و برتر،” یک مرد، نجات می‌یابند، بی بی جانم (مادر بزرگم) برای من قصه‌های زنانِ قوی جادوگر و ملکه‌ها را می‌گفت. من در کودکی صد‌ها افسانه شنیدم که اکثریت شان در مورد پری‌هایی بودند که قدرت‌های خارق‌العاده داشتند؛ می‌توانستند پرواز کنند؛ می‌توانستند دشمنان خود را با جادو ناپدید سازند؛ و می‌توانستند خود مسیر زنده‌گی شان را تعیین کنند. من قصه‌های شاهدخت‌هایی را شنیدم که خود شوهران‌شان را انتخاب می‌کردند، آن هم بعد از شرط گذاشتن و امتحان گرفتن. من با قصه‌ی شاهدختی بزرگ شدم که با پرتابِ یک سیب «کَل بچه» را برای شوهری خود می‌گزیند، بدون اینکه به تفاوت‌های طبقاتی بیاندیشد و یا به پدرش حق انتخاب همسرش را بدهد. من با قصه‌های عشق و شجاعت بزرگ شدم و این قصه‌ها را دوست دارم.

– گودی‌های افغانستان را دوست دارم. وقتی بزرگ می‌شدم، فقیر بودیم. من و خواهرانم با چوب و تکّه گودی می‌ساختیم. همه دختران در همسایگی ما در مزار شریف این کار را می‌کردند. برخلاف گودی‌های «باربی» که از شدت لاغری در حال از هم پاشیده شدن، سفید پوست، مو زرد، و چشم‌آبی اند، گودی‌های ما رنگارنگ بودند، از موادِ طبیعی ساخته شده بود، وزنِ شان طبیعی‌تر بود، و چشمانِ تاریکی داشتند که آن‌ها را با قلمِ ابروی که از مادر می‌دزدیدیم، می‌کشیدیم.

 – این را دوست دارم که وزن معیار زیبایی نیست. در گذشته و حتی حالا در سرزمین من، وزنِ کم هرگز نشانه‌ی زیبایی نبوده و نیست. در حقیقت همیشه به ما می‌گویند که یک مقدار گوشت روی استخوان‌های ما باعث می‌شود زیبا و صحت‌مند معلوم شویم. وقتی زنی را می‌بینیم که لاغر نیست او را “صحت‌مند” می‌خوانیم و اگر کسی کمی وزن بگیرد می‌گوییم “خوب شدی.”

– سرودهای ما را دوست دارم. لندی‌ها پشتو، دوبیتی‌های هزارگی، پارسی و ازبکی، و قصه‌هایی که در قالب سرود در بدخشان گفته‌ می‌شوند و توسط زنان خوانده می‌شوند، همه قدرتمند اند. تعداد زیادی از این سرود‌ها روی زنده‌گی زنان تمرکز می‌کنند. آن‌ها دخترانِ ما را توانمند می‌سازند و مادر بزرگان ما را مصروف نگه می‌دارند. آن‌ها گنجینه‌هایی استند که تاریخ را به صورت واقعی از دید مردم بیان می‌کنند. این سرودها در کتابچه‌های دخترانِ باسواد نوشته اند و توسط مادران بی‌سواد حفظ شده اند. این ترانه‌های محلی چهره‌ی فمینیست تاریخ و ادبیات مردمی ما استند. 

لباس‌های محلی افغانستان تنوع و زیبایی زیادی دارد.

 – به قسمت‌هایی از تاریخ ما افتخار می‌کنم. با وجود این‌که شاید اکثر صفحاتِ تاریخ زنان افغانستان تاریک باشد، تعداد زنانی که همه داشته‌های خود را به خطر انداختند تا بتوانند برای ما زنده‌گی بهتری بسازند به من انگیزه می‌دهد. از رابعه بلخی، که به خاطر شعرهای زنانه اش کشته شد، تا زینب سراج، که برای اولین بار در تاریخ افغانستان نقش یک زن را در تیاتر بازی کرد، همه به من نیرو می‌بخشند. ستاره که برای زنان مکتب ساخت؛ ذکیه که خبرنگاری شجاع بود؛ ملالی که پولیس ضد خشونتِ جنسیتی در قندهار بود؛ پروین که برای اولین در رادیو سرود خواند، و بی بی مهرو و ناهیدِ شهید که تا آخر مبارزه کردند، همه سبب می‌شوند به اینکه زنی از این سرزمین استم افتخار کنم.

 همبستگیِ ما را دوست دارم. وقتی زنان و مردان برای دادخواهی برای شکیلا به پا خواستند، من دیدم که زنان از هر قوم و مذهب آمده بودند. وقتی برای منع آزار و اذیت زنان مظاهره کردیم، از هر قوم دختران و زنان آمده بودند. بارها وقتی با زنان هم‌سنِ خودم صحبت کرده‌ام، متوجه شده‌ام که زنان بیشتر از مردان از قوم‌بازی و برتری‌جویی قومی دوری می‌گزینند و با افراد از اقوام مختلف دوست می‌شوند. فکر می‌کنم با دیدن این که ما زنان در همه جای مملکت با مشکلات روبرو استیم، آموخته‌ایم که پشت سر همدیگر بیایستیم و از همدیگر دفاع کنیم.

 تنوعِ ما را دوست دارم. ضرور نیست همه افغانستان را بگردید تا متوجه تنوع فرهنگ‌های زنان شوید؛ چند قریه و ولایت کافی است. قصه‌ها، ترانه‌ها، گردهمایی‌ها، مراسم، و لباس‌های ما آن‌قدر متنوع اند که انسان به حیرت می‌افتد. فقط در کابل می‌توان زنان را با قیافه‌های متفاوت ، لباس‌های مختلف، ذوق‌های موسیقی متنوع، افکار متفاوت، لهجه‌های مختلف، و شیوه‌های متفاوت برای مبارزه برای حقوق شان دید. اگر از این تنوع به شیوه‌ی درست استفاده کنیم و آن‌را ارج بگذاریم، می‌توانیم قوی‌تر باشیم.

لباس‌های رنگارنگ ما را دوست دارم. لباس‌های سرخ، زرد، سبز و آبی، با دوخت‌های محلی، با آیینه‌کاری و مُهره‌دوزی، کوتاه و دراز، کمرچین و ساده، همه و همه را دوست دارم. افغانستان شاید بیش‌تر از صد نوع لباس محلی داشته باشد. لباس‌های کوچی و لباس‌های هزاره‌گی، لباس‌های ساده‌ی تُرکمنی، و کمرچین‌های بدخشی و حتی لباس‌های مدرنی که با اقتباس از ویژه‌گی‌های محلی ساخته شده‌اند، همه به اصطلاح «با کلاس» اند. می‌توانی لباس‌های کوتاه را که راحت‌تر هستند هر روز بپوشی و دست‌دوزی‌های آن‌ها را به نمایش بگذاری. فعلا، یکی از اهدافِ زنده‌گی من این است که از هر منطقه‌ی افغانستان یک لباس محلی داشته باشم. اگر لباس محلی ندارید، کوشش کنید برای خود بخرید و از رنگ‌های قشنگ شان لذت ببرید. به خاطر داشته باشید که زنده‌گی کوتاه است و تمرکز روی بدی‌ها، آن‌را کوتاه‌تر و دشوار‌تر می‌کند.

 یادداشت: این نوشته با تأیید نویسنده در روان آنلاین به نشر رسیده است. نشر نوشته‌های روان آنلاین با ذکر منبع یا اجازۀ رسمی از مدیریت وبسایت آزاد است!

عکس ها برگرفته از http://themarginalian.blogspot.com و Anas Edris Blog

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.