نوشته: اسماعیل درمان

شاید بارها شاهد رفتاری از این گونه بودهاید: کودک از والدین خود چیزی طلب میکند. والدین همان لحظه لازم نمیبینند تا آن چیز را برایش فراهم کنند. کودک ناراحت میشود؛ گریه میکند؛ و بر پدر و مادر خشم میگیرد؛ و آنها را انسانهای بد و نامهربان خطاب میکند.
یا در سطح دیگر و جای دیگر، فرد بزرگتری را دیدهاید که اگر دوست یا آشنایش خدمتی برایش انجام داد، از او تعریف و توصیف میکند، و اگر آن دوست یا آشنا بنابر مشکلات یا دلایلی نتوانست برای او کاری انجام دهد، در آنِ واحد تبدیل به انسان رذیل و بیخاصیت و بیوفا و بیاعتبار میشود.
یا در سطح دیگر و جای دیگر، اگر یک شخصیت اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی، موازی با خواستهها و علایق یک شهروند رفتار کرد، شخصیت پسندیده و شایسته شمرده شده، لیکن اگر مقداری اندیشه و خواستههایش متفاوت بود، فاسد و نالایق و نااهل خطاب میشود.
به این گونه رفتار، دوبخشی کردن splitting یا تفکر همه-یا-هیچ، یا سیاه و سفید دیدن میگویند. اگر این رفتار در کودکی، عادی شمرده شده و جزء روند رشد کودک میشود، اما در بزرگسالی استفادۀ مفرط از آن زیاد عادی نیست. رشد عاطفی و عقلی این گونه رویکرد را محدود میکند، اما در صورت اهمیت ندادن به این رشد عاطفی و عقلی و توجه نکردن به استفاده از منطق و تفکر انتقادی و تحلیلی، این رفتار شدت میگیرد.
مغز ما برای آسانتر کردن کارها و شناختن اطراف، عادت به بخشبندی کردن دارد. مثلاً در مغز ما ابتدا شاید چنین بگذرد: در منطقهی ما چندین کشور اند. از این میان، سهتایشان افغانستان، ایران، و پاکستان اند. افغانها مردم غیور اند. ایرانیها نژادپرست اند؛ و پاکستانیها خسیس اند. مشکلی که این بخشبندی دارد این است که میخواهد با تعمیم دادن یک رفتار بر تمام مردم یک کشور، آنها را از مردمان دیگر تفکیک کند، در حالی که دهها فرهنگ و خُردهفرهنگ در یک محدودۀ جغرافیایی میتوانند زیست کنند که رفتارهای شان یکسان نیستند.
تحلیلهای سادهلوحانه و بچگانه معمولاً استوار بر همین رویکرد اند. «چون فلان شخص فلان رفتار را دارد، نه تنها آن شخص بد است، بلکه تمام گروهی که آن شخص متعلق به آن است، بد است». این برخورد، اولین مشکلی که دارد این است که تمام شخصیتِ یک فرد را به یک رفتار او خلاصه میکند. دومین مشکلی که دارد این است که بر اساس همین رفتار به او برچسپ «خوب» یا «بد» میزند. سومین مشکلی که دارد این است که همین که آن شخص به گونهی دیگری رفتار کرد، یکسره از او رویگردان میشود. چهارمین مشکلی که دارد این است که رفتار یک شخص را معیار سنجش برای یک گروه بزرگتر در نظر میگیرد. در حالی که باید با دقت این موضوع در نظر گرفته شود که یک فرد در قالب یک رفتار نمیگنجد و توصیف نمیشود. تمام رفتارهایش لزوماً «خوب» نیستند. تمام رفتارهایش لزوماً «بد» هم نیستند.
این نوع تحلیلها و برخوردها و رویکردها متأسفانه در نوشتار و گفتار زیاد دیده میشوند. آبروی یک شخص بخاطر یک رفتار به بازی گرفته میشود و دستاوردها و موفقیتهای دیگرش نادیده گرفته میشوند. اندیشههای او سیاه و سفید رنگآمیزی میشوند و در این رویکرد مطلقگرا، کسی «خاکستری» را نمیبیند.
انسان، موجود پیچیده ایست. خلاصه کردن اندیشه و رفتار او با سیاه و سفید دیدن، شاید برای بعضیها آسان بنماید و برای بعضیها حس ناامنی درونی یا زحمت دادن خود برای تفکر بیشتر را کم کند، اما عوارض جانبی درازمدت و خطرناکی دارد. یکم، شخص را از تفکر انتقادی باز میدارد. دوم، از تصمیمگیریهای عاقلانهتر باز میدارد. سوم، از تحلیلهای بیطرفانه یا کمتر تند و افراطی باز میدارد. چارم، و این که شک و تردید و پارانویا و عاطفهگرایی مفرط را افزایش میدهد و سبب سوءتفاهم و درگیری و تخریب وجهه همدیگر میشود.
یکی از راههای موثر، رشد تفکر انتقادی و تحلیلی، تشویق برای تفکر کردن و آموزش مهارت تفکر، بحث و مناظره، و ایجاد فضای تحمل برای نقد و نقادی و کارهای گروهی است. تعاملات فرهنگی، دادوگرفت فرآوردههای فکری و فرهنگی، و تلاش برای شناخت جوامع کوچک و بزرگ دیگر نیز کمک بزرگی درین راستاست.
یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا اجازهی رسمی از مدیریت وبسایت آزاد است!
چه مطلب خوبی
این نقدی هم به جکهای قومیتی می تونه باشه
شهری که همه خسیس هستند تنبل هستند یا تهمتهای زشت دیگر…