انسان در زمان کودکی، ذهنِ به شدت فعال و پویا دارد که تشنه‌ی آموختن و فراگیری است.

ما و خودبسندگی و همه‌چیزفهمی

اسماعیل درمان 

انسان در زمان کودکی، ذهنِ به شدت فعال و پویا دارد که تشنه‌ی آموختن و فراگیری است.
انسان در زمان کودکی، ذهنِ به شدت فعال و پویا دارد که تشنه‌ی آموختن و فراگیری است.

از ژان پیاژه گرفته تا روانشناسان مشهور دیگری چون لِف وایگاتسکی، بی اِف اِسکِنر، آلبرت بندورا و برونفن برِنر به اهمیت دوره‌های رشد شناختی و تاثیر محیط بر ذهن و عاطفه‌ی انسان‌ها پرداخته اند. مثلا پیاژه نقش عمر بر افزوده شدن قدرت ذهنی کودکان را بررسیده است، و وایگاتسکی، با وجود عمر کوتاهش، به نقش فرهنگ و اجتماع در ساختار ذهنی کودکان و صحت روانی شان اهمیت بیشتری داده است. بندورا، روانشناس مشهور کانادایی که هنوز فعال است، نشان داده است که چگونه مشاهده‌ی رفتار دیگران بر ذهن و رفتار کودکان و بزرگسالان نظر به نوع رفتار، تاثیر خوب یا مخرب به جا می‌گذارد.

بررسی هر یکی از این نظریه‌ها که در اغلب موارد به تکرار درستیِ شان مشخص شده، نشان می‌دهد که انسان در زمان کودکی، ذهنِ به شدت فعال و پویا دارد که تشنه‌ی آموختن و فراگیری است. کودک از همان آوان تولد، به محیط اطراف توجه می‌کند، وقتی به راه می‌افتد دوست دارد هر چیزی را به دست گیرد، آن‌ها به بررسی گیرد، باز کند، و در بسیاری موارد این بررسی‌ها به خراب شدن آن وسیله می‌انجامد! لیکن روی دیگر سکّه این است که کودک چیز بیشتری فرا می‌گیرد. بعدها کودک، والدین خود را در برابر یک سلسله پرسش‌ها قرار می‌دهد، و برخی از این پرسش‌ها می‌توانند چالش‌برانگیز باشند؛ مانند این که: انسان چگونه به دنیا آمده؟ چرا به دنیا آمده؟ کی او را به دنیا آورده؟ چرا او را به دنیا آورده؟ ما چرا باید کار نیک انجام دهیم؟ و خیلی پرسش‌های جالب دیگر.

بی‌جهت نیست که بسیاری از روانشناسان رشد، کودکان را دانشمندان کوچک و باانگیزه نامیده اند.

لیکن با پا گذاشتن کودک به دایره‌ی بزرگتر خانواده و اجتماع، این حس کنجکاوی آرام آرام کاهش می‌یابد. این کاهش ناشی از عوامل گوناگون است. یکی این است که کودک به برخی پاسخ‌ها دست می‌یابد و بخشی از پدیده‌ها برایش عادی می‌شوند. اما عوامل بزرگتر دیگر افراد و سیستمی است که کودک در آن به سر می‌برَد. یک عامل می‌تواند والدین باشد. پدر و مادر اگر برخاسته از فرهنگی باشند که در آن پرسش‌گری و کنجکاوی ذهنی به حساب پررویی و وقاحت و بی‌ادبی گذاشته می‌شود، فرزند خود را از پرسیدن منع می‌کنند.

عامل دیگر سیستم آموزشی است. در صورتی که کودک در مکتب و صنفی که درس می‌خواند نتواند به پرسش‌هایی که ذهن‌اش را درگیر کرده اند پاسخی بیابد، به تدریج دست بر می‌دارد و در نهایت وضعیت را همان‌گونه که هست می‌پذیرد. غنچه‌ی کنجکاوی‌اش پژمرده می‌شود و او نیز در راه تقلید گام می‌گذارد و جهان را از دریچه‌ی تنگ افراد دیگر می‌بیند.

آنچه مهم است این است که او شاید نداند این دریچه تنگ است. کودک در سال‌های نخست زندگی پدر و مادر خود را الگو و قهرمان زندگی خود می‌داند و آن‌چه را آن‌ها برایش بگویند معمولا به عنوان حقیقت می‌پذیرد. در سال‌های بعدی آموزگار خود را و پس از آن از شخصیت‌های فلم و کتاب و سیاست‌مدارهای معاصر برای خود الگوبرداری و قهرمان‌سازی می‌کند.

به عبارت دیگر، کودک به سانِ ماهیِ می‌ماند که حوض کوچک را اقیانوس تصور می‌کند و به ذهن‌اش خطور نمی‌کند که چیزی فراتر از این حوض وجود داشته باشد. حوض و آن چه در حوض است حقیقت و محدوده‌ی دنیای او می‌شود.

شوربختانه، این نوع تربیت از خانواده شروع و در مکتب و سپس دانشگاه/پوهنتون ادامه می‌یابد. نکوهش پرسش‌گر و تشویق مقلد، سرکوب پرسش‌گری و پشتیبانی از سکوت و تقلیدگری، تشویق کاپی‌برداری و تحدید پژوهش چشمه‌ی خلاقیت را کم کم خشک می‌کند و در نهایت با گروه قابل‌توجهی از جوانانی به ظاهر تحصیل‌کرده‌ی روبرو می‌شویم که نه تنها پرسش‌گری برای شان مهم نیست، بلکه آن را عیب و ناآگاهی می‌پندارند.

لیکن مشکل به همین‌جا پایان نمی‌یابد. برای افراد غیرپرسش‌گر، معمولا (نه همیشه) جهان برساخته‌ی چند قاعده‌ی ساده و مشخص است. گیریم که برخی چیزها ساده نباشند، آن‌ها در آن صورت پشت پرده‌ی از راز و رمز نهان اند که عقل انسانی مجال و توانایی و اجازه‌ی شکافتن و پوییدن شان را ندارد. این نگرش، شخص را به «خودبسندگی» می‌رساند؛ به اِغنا می‌رساند. این نوعی احساس خوشایند اما کاذب از آگاهی و دانایی است؛ نوعی ساده‌سازیِ تمام آن‌چیزهایی که زندگی را می‌توانند پیچیده‌تر ولی جذاب‌تر و پویاتر و هیجان‌انگیزتر و قابل‌انعطاف‌تر سازند و انسان را از از یک زاویه تنگ و محدود بیرون کشیده و زوایای دیگر درک و فهم از هستی را نشان دهند.

برای فرد خودبسنده، پاسخ‌ها از قبل تهیه شده اند و به همین دلیل، پرسش‌گری بی‌معنا و بی‌هوده است. این نوع نگرش به فرد این احساس را می‌دهد که از ساز و کار جهان آگاه است و اگر کسی پرسشی به میدان می‌اندازد، از عقل و هوش لازم بهره‌ی نبرده است و پا از گلیم خود بیشتر دراز کرده است.

مسئله‌ی جالب این است که اگر نیاکان ما نیز در همان ابتدای کار، دست از تلاش بر می‌داشتند، آیا ما به آن چیزی که امروز رسیده‌ایم، می‌رسیدیم؟ در همین جهان معاصر، بین ساخت اولین هواپیما توسط برادران رایت و قدم گذاشتن آرمسترانگ بر کره‌ی ماه فقط شصت سال فاصله است! اگر پرسش‌گری و کنجکاویِ خلاقیت‌برانگیز نمی‌بود، چنین چیزی ممکن می‌شد؟ اگر متفکرین پرسش‌های جدی در حوزه‌ی هم‌زیستی، حقوق بشر، و مدیریت انسان‌مدار مطرح نمی‌کردند، آیا زندگی صلح‌آمیز هزاران انسان از ادیان و فرهنگ‌های مختلف در محیط توأم با احترام ممکن می‌شد؟

بگذاریم کودکان ما، دانشمندان پویا باقی بمانند، بپرسند، بپرسند، و بپرسند. این پرسش‌ها برای تمرین ذهنی ما نیز خوب است، چون نسل ما نیز جز یک نسل مقلد چیزی بیشتر نبوده است!

عکس برداشته شده از http://vapresspass.com

 یادداشت: نشر مطالب روان آنلاین فقط با ذکر منبع یا اجازه‌ی رسمی از مدیریت وبسایت مجاز است!

درباره‌ی اسماعیل درمان

اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مدیر وبسایت روان آنلاین است. شما می‌توانید از طریق صفحۀ «تماس با ما» یا صفحۀ فسبوک روان آنلاین به او و گروه کاری روان آنلاین پیام بفرستید. خوانندگانی که نمی‌خواهند نام شان ذکر شود این را در پیام خود مشخص کنند. گروه روان آنلاین به حفظ هویت خوانندگان احترام می‌گذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.