اکرم جودی نعمتی
مثنوی عرصهی تبیین غایات زندگی و میدان تربیت مریدان مولوی است. به عبارت دیگر، مولانا از سویی واقعیتها و حقایق عالم را با جهانبینی عرفانی خویش تفسیر میکند و از سوی دیگر روش عملی زندگی در چنین عالمی را به مخاطبان خود میآموزد و در واقع پیوندی میان زمین و آسمان ایجاد میکند. خانواده از مهمترین عرصههایی است که این معنا را میتوان در آن پی گرفت. از دیدگاه مولانا قداست پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر نمادی از پایبندی انسان به عهد «الست» و عشق ازلی خداوند است و نقطهی مقابل آن، روابط سست و متزلزل فحشا و هرزگی است که پذیرفتنی نیست:
اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود
چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن
از همین دیدگاه،عشق و محبت زن، انگیزهی زحمات طاقتفرسای مردان در فعالیتهای روزانه است: خارکش. حمال، آهنگر، دکاندار، تاجر، نجار و … همگی به خاطر دلبر خانهنشین خود زحمت میکشند تا شبانگاه در کنار او از خستگیهای روز بیارامند:
ای بسا از نازنینان خارکش
بر امید گلعذار ماهوش
ای بسا حمال گشته پشت ریش (=زخم)
از برای دلبر مه روی خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه
تا که شب آید ببوسد روی ماه
خواجه تا شب بر دکانی چارمیخ
زانکه سروی در دلش کرده ست بیخ
تاجری دریا و خشکی میرود
آن به مهر خانه شینی(=خانه نشینی) میدود
هر که را با مرده سودایی بود
بر امید زنده سیمایی بود
آن دروگر(=درودگر، نجار) روی آورده به چوب
بر امید خدمت مه روی خوب
این دلبران زنده سیما انگیزهی شیرین آن زحمات جانفرسا هستند و به زندگی مردان گرما و معنا میبخشند. البته نباید از این نکته غافل بود که نگرش عارفانه، غایت زندگی را بدیشان محدود نمیکند. اینان زندگان این جهانی اند و روزی به کاروان مردگان پیوسته، انس زندگانی را با خود خواهند برد. چاره چیست؟ باید غایتها را تعالی بخشید و به خاطر زندهای زندگی کرد که مرگ نداشته باشد:
بر امید زندهای کن اجتهاد
کو نگردد بعد روزی دو جماد
مولانا معتقد است که هر آنچه انسان بدو عشق میورزد، عاریهای از اوصاف الهی دارد که البته جاودانه نیست؛ همچون تابش خورشید است که اصل آن را باید در خورشید جست. لذا مهر دلبران را باید به اصل آن یعنی عشق الهی پیوند داد تا زندگی انسان گرمای حقیقی را بیابد.
اختلافات زناشویی
دیگر مسائل زندگی زناشویی هم در سایهی عرفان، معانی عمیقتری پیدا میکند. یکی از سوژههایی که مولانا به کرات در آثار خود بدان پرداخته، فقر معیشتی است که در واقع برگرفته از زندگی عامهی مردم و مریدان و مخاطبان خود اوست. در یکی از حکایتهای مثنوی، زنی از فقر و فاقهی زندگی نزد شوهر درویش خود مینالد و با او درشتی میکند. مرد که میداند حق با زن است، اعتراف میکند که نفقه بر وی واجب است و قول میدهد که توان و کوشش خود را در این زمینه به کار گیرد، اما با نرمش خاصی، زن را به اندیشه و تدبر دعوت میکند که آیا تحمل این زندگی سخت و جامهی خشن و مندرس بدتر است یا طلاق؟
این درشت و زشت تر یا خود طلاق؟
این تورا مکروهتر یا خود فراق؟
مولانا حکایت مزبور را به نکات عرفانی پیوند داده از مخاطبان خود میپرسد که آیا سختیهای طاعات و عبادات و رنج و محنت زندگی دنیوی قابلتحملتر است یا رنج دوری از حق تعالی؟ بدینگونه مریدان خود را به بردباری در برابر ناملایمات فرا میخواند.
اختلافات و کشمکشهای زناشویی از مضامینی است که مولانا از جنبههای مختلف تأویلی بدان نگریسته است. او به لحاظ مقام ارشادی خود و به تناسب مسائل و خواستههای مریدان، این کشمکشها را به گونهای مطرح میکند که گویی نبض جان همسران در کف اوست و وی همچون طبیبی معنوی در جستجوی نقطهی درد و یافتن علل آن است.
مولانا بسیار واقعگرایانه و هنرمندانه در این حکایتها صحنهپردازی میکند و اعمال و گفتگوهای شخصیتها را با روانشناسی دقیق بیان میدارد. از لابلای این جنبههای مختلف، خواننده میتواند ابعاد شخصیتی زنان و شوهران آن روزگار، نهاد خانواده و نهایتاً سیمای جامعهی آنان را به نظاره بنشیند و تفاوت روحیات زنان و جایگاه ایشان را در آن جامعه با زنان امروزی مقایسه کند و مشترکات آنها را مورد مطالعه و مداقه قرار دهد. برای نمونه دعوای زن اعرابی را با شوهر به اختصار مرور میکنیم:
زن اعرابی با شوی خود بر سر فقر و فاقهی زندگی میستیزد و او را سرزنش میکند. مرد او را نصیحت کرده به صبرش فرا میخواند و فضیلت صبر را بازمیگوید. زن پاسخ میدهد که این سخنان فراتر از حد توست و به مقام توکل تعلق دارد که تو از آن بیبهرهای. مرد باز نصیحت میکند که در فقیران به خواری منگر و طعنه مزن؛ کار حق را باید به دیدهی کمال نگریست. اگر به دیدهی حقبین بنگری، میبینی که غنای واقعی در فقر است. چون بگومگوهای زن و شوهر بالا میگیرد و زن کوتاه نمیآید، مرد کاسهی صبرش لبریز شده، سرانجام تهدید میکند که یا خاموش باش و این ستیزهجویی و گمراه کردن را تمام کن و یا ترک من بگو؛ وگرنه همین حالا «ترک خان و مان کنم.» خشم و تهدید مرد چنان جدی است که جایی برای ادامهی دعوا باقی نمیگذارد. زن بهانهجویی و کژخلقی را کنار میگذارد و اسلحهی زنان را به دست میگیرد:
زن چو دید او را که تند و توسن است
گشت گریان، گریه خود دام زن است
گفت از تو کی چنین پنداشتم
از تو من اومید دیگر داشتم
زن درآمد از طریق نیستی
گفت من خاک شمایم نی ستی (بانوی بزرگ)
جسم و جان و هر چه هستم آن توست
حکم و فرمان جملگی فرمان توست
سخنان زن در این بخش نسبتاً طولانی است و کاملاً با روانشناسی زناشویی و روابط عاطفی زن و مرد در خانوادهی شرقی همخوانی دارد. زن با مکر و حیلهی زنانه میگوید: آری از من تبرا کن که توان تبرا داری؛ اما جان من، عذر خواه تبرای توست. من اگر از فقر نالیدم، به خاطر خودم ننالیدم، به خاطر تو نالیدم؛ تو دوای دردهای منی و به همین دلیل نمیخواهم فقیر و بینوا ببینمت.
پس از آن، زن، مرد را به یاد روزگار دلدادگی گذشته میاندازد که عاشق زن بود و زن به میل و مراد وی؛ و سپس اعتراف میکند که خوی شاهانهی شوهر را نشناخته و پیش او گستاخی نموده است. حال توبه کرده شمشیر و کفن در دست، گردن در پیش گرفته است که:
از فراق تلخ میگویی سخن
هر چه خواهی کن و لیکن این مکن
زن با چنان شیوهی جالبی عذرخواهی میکند که نتیجه ای جز پذیرش عذر نداشته باشد، میگوید: باطن تو شفاعتگر من نزد توست، چنانکه اگر من هم نباشم، او دائماً شفاعتگری مرا میکند. مولانا با طرح این گفتگو نشان میدهد که میل باطنی مرد به سوی بخشش و گذشت زن است. از این رو ممکن است در ظاهر تندی و خشونت کند، اما در باطن و ضمیر دل خود با او سر صلح دارد و چون ذاتاً عاشق و خواهان زن است، سرشتش گریزی از وی ندارد؛ ستیزهها عارضی و دور از اصالت است. لذا باید به میل باطنی مرد مجال داد. از سخنان مولانا بر میآید که این مجال باید از طرف زن به مرد داده شود. پس میبینیم که زن میگوید: دل من با اعتماد به خلق و خوی خوب تو مرتکب جرم شد؛ پس رحم کن… سر انجام گریههای دلربای او کار خود را میکند:
زین نسق میگفت با لطف و گشاد
در میانه گریهای بر وی فتاد
گریه چون از حد گذشت و های های
زانکه بی گریه بُد او خود دلربای
شد از آن باران یکی برقی پدید
زد شراری در دل مرد وحید
آنکه بندهی روی خوبش بود مرد
چون بود چون بندگی آغاز کرد…
مولانا چون به اینجا میرسد، به اظهار نظریات خویش در روابط زناشویی میپردازد و با اشاره به آیهی قرآن که گفته:«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین» میگوید: چون خدا چنین آفریده، سنت الهی را نمیتوان تغییر داد. لذا آدم نمیتواند از حوا ببُرد. به عبارت دیگر، علاقه و دلبستگی زن و شوهر به یکدیگر امری فطری و اجتنابناپذیر است. این دلبستگی به حدی است که مردانی چون رستم زال و حمزه عموی پیامبر هم که مثل اعلای نیرومندی و جنگاوری هستند، در فرمانبرداری اسیر زنان خویش بوده اند؛ حتی از اینها فراتر، خود پیامبر که همهی عالمیان زیر فرمان کلام او بود، خطاب به عایشه میگفت: «کلمینی یا حمیرا» (ای حمیرا با من سخن بگو).
مولانا سپس خطاب به مردان میگوید: تو ظاهراً بر زن غالب هستی، اما باطناً مغلوب زن و طالب اویی. این خصیصه ناشی از مهر و محبت و مختص به آدمی است. حیوان که از ارزش وجودی پایینتری برخوردار است، از مهر و محبت بهرهای ندارد و لذا چنین نیست.
با این نگرش، مولانا حکایت را بدانجا ختم میکند که مرد در برابر زن اظهار پشیمانی میکند و خود را تسلیم خواستهی او کرده، اعتراض وی را به فقر، اشارت حق میداند و سرانجام از زن پوزش میخواهد:
مرد گفت ای زن پشیمان میشوم
گر بُدم کافر مسلمان میشوم
من گنهکار توام رحمی بکن
بر مکَن یکبارگیم از بیخ و بن
کافر پیر ار پشیمان میشود
چونکه عذر آرد مسلمان میشود
مولانا از زنانی هم خبر داده است که مایهی رنج و عذاب شوهران خود بوده اند؛ مانند آن زنِ «سخت طناز و پلید و راهزن» که هر چه را شوهرش با صد زحمت و کوشش میآورد، تلف میکرد و شوهر چارهای در تن زدن و سرکشیدن نداشت؛ گوشتی را که برای مهمان میخرید، زن با کباب و شراب میخورد و چون شوهرش میآمد، میگفت گوشت را گربه خورده است. یا زن ناهنجار شیخ حسن خرقانی، عارف مشهور، که چون درویشی از راه دراز به زیارت شیخ آمد و در کوفت، بر ریش وی خندید که آیا:
خود تو را کاری نبود آن جایگاه
که به بیهوده کنی این عزم راه
اشتهای گول گردی آمدت
یا ملولی و وطن غالب شدت
یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد
بر تو وسواس سفر را در گشاد
درویش بیچاره چون از محل شیخ پرسید، زن گفت: صد هزاران ابله مانند تو توسط وی به گمراهی افتاده اند و اگر تو او را نبینی و سلامت برگردی به صلاح توست. او مانند گوسالهی سامری است که معلوم نیست مردم برای چه بر او دست میمالند … درویش به انتظار نشست و با خود اندیشید:
کاین چنین زن را چرا این شیخ دین
دارد اندر خانه یار و همنشین
در همین حال شیخ را دید که بر شیری هیزم نهاده است و خود بر روی هیزمها نشسته، ماری را به جای تازیانه در دست گرفته است و شیر را میراند. شیخ چون نزدیک شد، سؤال ذهن درویش را به فراست دریافت و گفت: تحمل آن زن از سر هوای نفس و شهوت نیست. اگر من بر آزار او صبر نمیکردم، شیر نر رام من نمیشد و برای من بیگاری نمیکرد؛ انبیاء نیز «از چنین ماران بسی پیچیده اند.»
مولانا دربارهی اینگونه زنان ناهنجار به مردان توصیه میکند که جور ایشان را بکشند و خود را به خواستههای آنان- ولو ناصواب- تسلیم کنند تا زمینهی مجاهده و تهذیب خود را فراهم آورند. لذا میگوید حتی اگر به او تمایل قلبی نداری، حداقل فرض کن که معشوقهای است خراباتی که هرگاه شهوت بر تو غالب میشود، پیش او میروی و صفات مذموم خود چون حمیت، حسد و غیرت را تخلیه میکنی.
شاید این تلقی مولانا در وهله اول برای خوانندگان ناخوشایند باشد، اما با اندکی تأمل روشن میشود که وی نهایت مدارا را در حق زنان غیرقابلتحمل توصیه میکند؛ چه هر کیش و آیینی در چنین وضعی، رهایی مرد را از یوغ ایشان مجاز میداند، اما مولانا با توجه به تبعات رهاشدن زنان بیسرپرست در جامعه ترجیح میدهد که مرد با تغییر دادن انگیزههای زندگی، وجود چنین زنی را تحمل کند و او را وسیلهای برای تکامل خویش بداند.
بسنده کردن به یک زن
مولانا معتقد است که در زندگی باید به یک زن اکتفا کرد. وی این مسأله را از سه منظر مینگرد:
یکم: از منظر نظام آفرینش و رابطه انسان و پروردگار که زندگی زناشویی نمادی از آن است (رابطه نمادین، رابطهی دلالی مبتنی بر تشابه است.) خداوند مشتری جان بندگان است و دوست ندارد که بنده به مشتریان متعدد میل کند. از این رو بندگان نباید پذیرای دیگری باشند:
مشتری ماست الله اشتری
از غم هر مشتری هین برترآ
مشتریی جو که جویان تو است
عالم آغاز و پایان تو است
هین مکش هر مشتری را تو به دست
عشقبازی با دو معشوقه بد است
عشاق واقعی در عالم انسانی هم شاهد این حقیقت اند که رسم توحید، پرداختن به معشوقی یگانه است:
چو وحدت است عزبخانهی یکی گویان (= موحدان)
تو روح را زجُزِ حق چرا عزب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت؟
چرا هوای یکی روی و یک غبب (= غبغب) نکنی؟
دوم: از منظر خود مردان که معمولاً رفتن در پی زنان متعدد، ناشی از حرص و شهوت ایشان است که صفتی مذموم و ناپسند است:
جانی است تو را ساده، نقش تو از آن زاده
در سادهی آن بنگر کان ساده چه تن دارد
آیینهی جان را بین هم ساده و هم نقشین
هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد
گه جانب دل باشد، گه در غم گِل باشد
مانندهی آن مردی کز حرص دو زن دارد
سوم: از منظر آزار روحی و رنجش زنانی که شوهرانشان به زنان دیگر میل میکنند؛ زیرا همچنانکه خدا در قرآن یاد کرده است، مرد هرگز نمیتواند میان زنان خود عدالت را برقرار سازد و طبعاً به یکی بیشتر تمایل خواهد داشت:
هر آنکو صبر کرد ای دل ز شهوت ها درین منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد
بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بُدش در دل
به خصوص اگر زنی، مادر فرزندان مرد باشد، به لحاظ زحماتی که در مقام مادری کشیده است، از دیدگاه مولانا سزاوار چنین آزاری نیست:
… مادر فرزند را بس حقّ هاست
او نه در خوردِ چنین جور و جفاست
غیرت
یکی از مسائل مهم که در ارتباط با زن و در شبکه رفتارهای خانوادگی میتوان مطرح کرد، مسأله غیرت ورزیدن مرد در حق همسر خویش است. این مسأله در روزگار فعلی و در خانوادههای امروزی هم مورد توجه قرار میگیرد و از دیدگاههای مختلف، موضوع مباحث حقوقی و اجتماعی واقع میشود.
«غیرت» عدم تحمل دیگران در حق خویش است. این خصیصه به طور طبیعی و غریزی در سرشت مرد نهاده شده است و نمونههای ابتدایی آن را در نظام زیستی حیوانات نیز میتوان مشاهده کرد. عرصهی زندگی انسانها هماره شاهد ظهور و بروز غیرت بوده است. لیکن گاهی مفهوم غیرت با مفهوم تعصب خشک و بدگمانی درهم آمیخته و مشکل ایجاد کرده است. در مثنوی نمونه جالبی از این قضیه دیده میشود؛ حکایت کودکان مکتب که با شیطنت و تبانی قبلی، بیماری را به استاد تلقین کرده او را وا میدارند که مکتب را تعطیل کرده به خانه برود و در بستر استراحت کند. استاد سادهلوح که اثری از بیماری در وجودش نیست، فریب شاگردان خود را میخورد و روانه خانه میشود. توهم بیماری بر او غالب شده و توهمی مضاعف جان وی را میخورد: توهم اینکه زنش به عمد او را در حال بیماری به مکتب فرستاده تا از شرش وارهد و با دیگری بسازد. لذا وقتی به خانه میرسد، با او تندی و پرخاش میکند که من از شدت تب میسوزم و تو مزورانه مرا از خانه بیرون میکنی. دعوای مفصلی به راه میاندازد و زن بیچاره هرچه سعی میکند به او بقبولاند که بیمار نیست، موفق نمیشود. سرانجام جامهی خواب میگستراند و مرد در بستر بیماری میخوابد. زن با خود میگوید: درونم از این کار مرد پر از آتش است، اما امکان سخن گفتن ندارم. اگر چیزی بگویم مرا متهم میسازد که خیالاتی دارد، اگر نگویم، ماجرا بیخ پیدا میکند و جدی میشود … . ادامه حکایت به موضوع بحث حاضر مربوط نمیشود و از آن صرفنظر میکنیم. اما آنچه آمد، نشان میدهد که چگونه ممکن است غیرت به بیراهه برود و بلای خانمانسوز انسان گردد.
صرفنظر از اینکه غیرت از مباحث نظری عرفان و تصوف است و از لوازم رابطه محب و محبوبی به شمار میرود، باید گفت صوفیه بنا به روش کلی رفتار و سلوک خود با خلق الله به تسامح و تساهل قائلند و با سختگیری موافق نیستند. زیرا کسی که با سختگیری و تحمیل امری مواجه شود، معمولاً در برابر آن مقاومت میکند و نمی پذیرد. مولانا به پیروی از آموزههای صوفیانه معتقد است که «الإنسانُ حریصٌ علی ما مُنِع». زنان نیز بنا به طبع بشری بر آنچه که از آن منع شوند، راغبتر میگردند؛ لذا میگوید: هرچند زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه خودنمایی بیشتر میشود و خلق هم از نهان شدن او رغبت بیشتری به وی پیدا میکنند. تو رغبت را از هر دو طرف زیادتر میکنی و نشستهای و میپنداری که اصلاح میکنی؛ درحالی که این عین فساد است. سپس میگوید اگر زن ذاتاً پاک باشد و نخواهد مرتکب کار زشت شود، چه منع بکنی و چه نکنی، او بر طبع نیک و سرشت پاک خود خواهد رفت، و اگر عکس این باشد، باز هم منع تو اثری نخواهد داشت و او به راه خود ادامه خواهد داد.
بدینترتیب مولانا در زندگی عملی، قائل بدان است که زن را برای رفتار درست باید آزاد گذاشت. البته این نکته که نه تنها برای زن، بلکه برای تمام انسانها زمینههای تربیتی و ارشادی باید مقدم بر اعطای آزادی باشد، در مبحث غیرت و تعصب، مسکوت میماند؛ اما از آنجا که مولانا همچون تمام عرفا هماره بر مجاهدت و تهذیب نفس تأکید می ورزد و معتقد است که نفس اژدهایی است که هرگز به خواب مرگ نمیرود، گرچه افسرده و بیحال باشد، به قرینه میتوان دریافت که منظور وی از تعصب نشان ندادن به امور زن، این نیست که وی را در منجلاب گمراهی رها کنند و بیغیرتی پیشه سازند. چنانکه مولانا حتی در مقام ردّ و انکار مردان بیغیرت که بر انحرافات زنان چشم میپوشند، میگوید گاه بردباری مخنثوار مرد موجب روسپی شدن زن و کنیز او میشود. اما با وجود این معتقد است که در تهذیب اخلاق زن، به زور جنگ و دعوا نباید غیرت (در معنای تعصب) ورزید: « … روز و شب جنگ میکنی و طالب تهذیب اخلاق زن میباشی … غیرت را ترک کن که گرچه وصف رجال است، ولیکن بدین وصف نیکو، وصفهای بد در تو میآید.» وی حتی در تأیید این مطلب، شاهدی از سنت پیامبر نقل میکند که البته نمیتوان به راحتی آن را پذیرفت، زیرا با آموزههای دینی منافات دارد.
از شیوههای عملی صوفیه که بگذریم، «غیرت» از موضوعات بسیار شیرین و دلنشین در عرفان و معرفت است. همچنانکه پیشتر اشاره کردیم، غیرت از لوازم محبت است و هیچ محب و دوستداری را نمیتوان یافت که در حق محبوب غیرت نورزد. محبوب نیز در حق محب غیرت میورزد. بررسی انواع غیرت در این مقال نمیگنجد؛ تنها بدان بسنده میشود که عرفا به حدیثی از پیامبر استناد میکنند که نشان میدهد خداوند از همه موجودات، که پیامبر سرآمد آنهاست، غیورتر است و نشانه غیرت وی آن است که فواحش و زشتیها را اعم از ظاهر و باطن حرام گردانیده است. زیرا میل به حرام یعنی میل به غیر آنچه خدا خواسته است. مولانا در تفسیر حدیث مزبور میگوید: خداوند در غیرت، بر همه عالم پیشی گرفته است و از غیرت اوست که مردم غیور گشته اند؛ به عبارت دیگر اصل همه غیرتهای مردم، غیرت خداوند است:
جمله عالم ز آن غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
غیرت حق بر مَثَل گندم بود
کاه خرمن غیرت مردم بود
اصل غیرتها بدانید از اله
آنِ خلقان فرع حق بیاشتباه
مولانا در مواضع مختلف به غیرت اشاره کرده و فیالجمله معتقد است که هرچه غیر حق است، استدراج بنده است؛ لذا توصیه میکند که «دور کن ادراک غیر اندیش را»؛ «پس هماره روی معشوقه نگر».
از سوی دیگر، عشق ایجاب میکند که عاشق معشوقه را در اختصاص خود داشته باشد و به دیگری ننمایدش. مولانا در این زمینه میگوید: «تو را اگر شاهدی یا معشوقه ای به دست آید و در خانه تو پنهان شود که مرا به کس منمای که من از آنِ توام، هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی و هر کس را گویی که بیا این خوب را ببین؛ آن معشوقه را هرگز این خوش آید؟ برِ ایشان رود و از تو خشم گیرد.» او در جای دیگری با نگرش تأویلی به غیرت در عوالم انسانی میگوید: هر چقدر انسان زیباتر باشد، غیرتبرانگیزتر میشود و لذا پیرزنان که از زشتی و پیری خود آگاهند به شوهرانشان غیرت نمیورزند و غیرت ایشان را هم بر نمیانگیزانند. در همانجا نقل میکند که روزی سائلی نابینا از در خانه پیامبر وارد شد و عایشه چون او را دید، با آنکه نابینا بود بشتاب از بهر پوشیدن حجاب بگریخت؛ زیرا از غیوری پیامبر خبر داشت و میدانست بر زیبایی او غیرت میورزد.
در بررسی دیدگاههای مولانا و جامعهی او درباره غیرت، راه دیگری هم پیش روی ما گشاده است؛ یکی از مداخلی که در شناخت فرهنگ هر شخص یا جامعه میتوان بدان تمسک جست، دشنامهایی است که بر زبان آن شخص یا افراد جامعه جاری میشود. دشنامها مانند لطیفهها و فکاهیات حاصل لحظههای بیخودی و بیپردگی فرهنگی است که چون نقاب آداب از چهره مردم کنار رود، لایههای زیرین افکار آنها را نشان میدهد. در چنین حالتی خوبیها و زشتیها روی مینمایانند و نقطههای ضعف و قوت در اندیشهها و پندارهای اجتماعی بیپرده قابل رؤیت میگردند. در آثار مولانا به دشنامهایی برخورد میکنیم که نشان میدهد عیب مردان و نقطه ضعف ایشان چه بوده است؛ دشنامهایی مثل زن به مزد، مادر فروش، مادر غر و غر خواهر. با تأمل در اینگونه دشنامها پی میبریم که مردان مطرود و منفور در جامعهی مولانا و در نظر خود وی چه کسانی بوده اند: مردان پست و فرومایه ای که فاقد غیرت بودند و در برابر زنان خاندان خود حساسیتی نداشتند. در واقع این دشنامها نگاتیو نظام ارزشی مورد قبول مولانا و جامعهی اوست که با تحلیل آنها میتوان به معیارهای ارزشی ایشان که همانا ستایش غیرت و حمیت مرد است، پی برد.
منبع: مجله کتاب زنان
این قسمتی از مقالهی «زن در آینه ی شعر فارسی» است.
عکسها برگرفته از سایتهای سیمرغ و ویستا
این روایات شما که به عایشه نسبت دادید؛ کذب است.
این راوایات مربوط به بانوی دو عالم؛ جگرگوشه پیامبر؛ فاطمه زهراست که از خون و گوشت پیامبر بود.
از خدا پروا کنید و اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.